تا ساعت ۱۸ دیروز حالم به شدت بد بود و شما این را از پست قبلی متوجه شدید. ساعت ۱۸ اولین مراجعم رسید و بعد مراجعهای دیگر. و باید بگویم وقتی بعد از کار با سه کودکی که مراجع امروز بودند، کلینیک را ترک میکردم، دیگر اثری از آن حال خراب نبود. نه این که بگویم از یک موجود دلمرده سر تا پا سیاهپوش تبدیل شدم به کوه انرژی و شادی. ولی دست کم آن قدر عوض شدم که به محض خروج از کلینیک، به رفیق جان (که وقتی فهمیده بود خوب نیستم تماس گرفته بود و من بدون تعارف رد تماس کرده بودم) زنگ زدم و با شکست سکوت این یکی دو روز، نیم ساعت حرف زدیم.
- پنجشنبه ۱۴ اسفند ۹۹ , ۰۸:۳۵