کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک مشاور کودک (۲)

سلام.


درست است که این‌جا دفتر خاطرات یک مشاور کودک است. ولی امشب این مشاور کودک می‌خواهد در مورد مراجعین همکارهایش بنویسد آن هم با موضوع مشاوره‌ی پیش از ازدواج!

  • ادامه مطلب

صرفا جهت نوشتن

نمی‌دونم چرا از صبح همه‌ش داره این شعر تبلیغاتی تو ذهنم پلی می‌شه (اونم کاملا ریتمیک و با موسیقی!): "بی‌خیال هر کاری، وقتی مَکِنزی داری". تازه گاهی هم کلمه مکنزی رو فراموش می‌کردم به جاش کلمه راپونزل پخش می‌شد! 🤦‍♀️😂

  • ادامه مطلب

یک درّه سکوت و یک بیابان فریاد!

سلام 

(چند تا پست در میان یادم می‌آید که قرار بوده اول هر پست سلام کنم! باید نخی چیزی به انگشتم ببندم تا یادم نرود! 😁)

.

.

.

تمام مدتی که با هم در اتاق تنها بودیم این طور پیش رفت که من

  • ادامه مطلب

از دفترچه خاطرات یک مشاور کودک (۱)

خیلی از مردم اعتقادی به مشاوره ندارند و تا کارد به استخوانشان نرسیده باشد دور و بر ما پیدایشان نمی‌شود. تازه هر وقت هم می‌آیند انتظار دارند با یک جلسه، همه چیز گل و بلبل شود و ما با چوب جادویمان همه‌ی مشکلاتشان را حل کنیم! و البته موقع پرداخت هزینه هم کلی بهشان سخت می‌گذرد و حاضرند پولشان را آتش بزنند ولی بابت مشاوره ندهند!

  • ادامه مطلب

از طرف خدا حرف نزنیم! لطفا!

در دوران لیسانس یک همکلاسی یمنی و سنی مذهب داشتم که با وجود تاهل، هیچ وقت به صورتش دست نمی‌زد و می‌گفت که ما این کار را حرام می‌دانیم. حتی یک بار صاحبخانه‌شان به زور صورتش را بند انداخته و گفته بود
  • ادامه مطلب

اردیبهشت بی‌تو... (۱)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ماه تولدت بدون تو شروع شد...

اردیبهشت بی ‌تو برایم جهنم است

اردی جهنمی که همیشه پر از غم است

این‌جا به اوج عشق و علاقه نمی‌رسی

این‌جا حضور خاطره‌ها گیج و مبهم است!

می‌ترسم از خودم، به خودم طعنه می‌زنم

این طعنه‌ ها برای رسیدن به تو کم است

هر لحظه مثل صاعقه در من نشسته‌ای

سیلی دست حادثه‌ هامان چه محکم است

کاری به جز شکستن وزن غزل نبود

وقتی که زخم قافیه‌ات عین مرهم است

اردیبهشت گفتی و گفتم نمی‌روم

آخر بهشت بی‌تو برایم جهنم است…

انیمیشن‌هایی که ماه رمضان دیدم (1)!🙄

۱. کرالاین (2009-Coraline)

یک شب که حال دلم خوب نبود، تصمیم گرفتم خودم را با انیمیشن درمان کنم! کرولاین را انتخاب کردم و تازه حس ترس هم بهم اضافه شد! برای منی که نهایت فیلم ترسناک دیدنم این بود که سال‌ها پیش، همان‌طور که آرتین فیلم واقعا ترسناک می‌دید اتفاقی چند دقیقه‌ای را می‌دیدم، کرولاین واقعا فیلم ترسناک محسوب می‌شد. کلاً نمی‌فهمم آن ارواح و جادوگر و اتفاق‌های یک جورکی،در انیمیشن کودک چه کار می‌کرد!

  • ادامه مطلب

سخنی با هفت تا از خوانندگان این وبلاگ!

سلام به همه :)


شش نفر اولی که مخاطب این پست هستند، آن شش فرد محترمی هستند که مرا مخفیانه دنبال می‌کنند. راستش من هیچ مشکلی با خاموش دنبال شدن ندارم (هر چند خودم برای تک تک وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم گزینه‌ی دنبال کردن عمومی را می‌زنم). فقط کمی در موردتان کنجکاوم و دوست دارم بدانم آیا می‌شناسمتان؟ مثلا بلاگری هستید که من هم متقابلاً دنبالتان می‌کنم یا مثلاً گاهی برایم کامنت گذاشته‌اید یا باز هم مثلاً قبلاً دوست بوده‌ایم یا....؟ و هم‌چنین دوست دارم علت مخفی بودنتان را بدانم. مثلاً.... واقعاً برای این یکی هیچ مثالی به ذهنم نمی‌رسد و نمی‌توانم تصور کنم به چه دلیلی ممکن است کسی نخواهد بدانم که دنبالم می‌کند!

  • ادامه مطلب

از دفترچه خاطرات یک خاله و عمه (۶)

۱. بابا حدود ساعت ۱۱ شب می‌خواست برای پیاده‌روی بیرون برود، سارا و زینب، که خانه‌ی ما بودند، گفتند ما هم می‌اییم. من به شوخی بهشان گفتم: "پس همین طور که دارید توی کوچه و خیابون راه می‌رید دو نفری با هم بلند جیغ بکشید و بگید: آهااااای مردم شهر! آسوده بخوابید... شهر در امن و امان است." گفتند: "باشه! بذار الان یه بار بگیم!" گفتم: "یککککک... دوووووو.... سه!" و قبل از هر چیزی ناگهان صدای جیغ خیلی بلند سارا گوش فلک را کرد و بعد من و زینب بودیم که روی زمین افتاده بودیم و می‌خندیدیم و سارا که با تعجب و عاقل اندر سفیه نگاهمان می‌کرد و می‌گفت: "خاله خودت گفتی اول جیغ بزنید بعد بگید"🤣🤣🤣

+ بعدتر که مساله "اول جیغ بزنید" یا "باجیغ بگید" حل شد، سارا می‌گفت: "آی مردم شهر! آسوده بخوابید تا شهر در امن و امان باشد." 😅 یعنی قشنگ داشت به مردم شهر می‌رساند که عامل هر ناامنی خودشان هستند و بهتر است بخوابند و توی دست و پا نباشند! 🤦‍♀️

  • ادامه مطلب

خودش کجاهاست؟ خدا می‌دونه...

یکی از قشنگ‌ترین اتفاق‌های هر ساله‌ی ماه رمضان برای ما (که دیگر هرگز تکرار نخواهد شد)، افطاری شب سوم، خانه‌ی دایی محسن بود.

  • ادامه مطلب

از دفترچه خاطرات یک خاله/ عمه (۵)

1. آرتمیس (آن موقع هفت ماهه‌ بود) نشسته بود وسط اتاق برای خودش بازی می‌کرد. آرتین (داداشم و بابایش) هم در فاصله‌ی یکی دو متری، روبه روی گل‌دختر، روی مبل نشسته بود و سرش تا گردن در گوشی. یک دفعه آرتمیس شروع کرد
  • ادامه مطلب

تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی، که در انتهای صمیمیت حزن رویید...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تجربه‌اش کن

مامان و مامان بزرگ و پسرهای دایی و خاله‌ها و دایی‌ها و... مدام به هم می‌گویند: 

- دیگر غصه خوردن بس است!

- هر هفته بلند نشو برو مزار!

  • ادامه مطلب

خواب (۱۰)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به جایِ "به جایِ...": "در کنارش..."

به جای این که هی بری مکه و کربلا، به چهار تا جوون کمک کن برن سر خونه و زندگیشون...
به جای این که حیوون بیاری تو خونه، بچه‌دار شو...
به جای این که هی قربون و صدقه‌ش بری، یه کم براش خرج کن...
به جای این که نماز بخونی، حروم‌خور نباش...
به جای این که به مامان‌های بقیه یاد بدی چه‌طوری با بچه‌شون رفتار کنن، خودت با بچه‌ت درست رفتار کن...
به جای این‌که همه‌ش با دوستات بری این ور و اون‌ ور، بیا یه کمکی به من بکن...
به جای گریه و زاری، براش قرآن بخون...
به جای متاهل بودن، متعهد باش...
و....


این لیست رو میشه خیلی زیاد ادامه داد... اما "به جای" ادامه دادنش، می‌خوام بگم به نظر من، هیچ کدوم از جفت‌هایی که تو هر جمله آوردم، نه جای همدیگه رو می‌گیرن نه جای همدیگه رو تنگ می‌کنن! همه‌شون خوب و لازمن. با هم تناقضی ندارن که بخوایم از بینشون یکی رو انتخاب کنیم. نباید بذاریم مخالفت با یه چیز، باعث بشه با یه استدلال غیرمنطقی زیر سوالش ببریم.


لطفاً مهربانو و نیروانا این پست رو نخونن!!! 🤦‍♀️😅

سلام 😊

گفته بودم هر وقت کابوس می‌بینم، نقش اول کابوس‌هایم گربه‌های بدجنسی هستند که مثل آدم‌ها رفتار می‌کنند؟ 

مثلاً یک بار آن قدر به جان گربه‌ای که لب ایوان نشسته بود و چای می‌خورد غر زدم که چایی ته استکانش را پاشید توی صورتم یا گربه‌هایی که می‌خواستند به اتاقم بیایند و من برای مانع شدن، سعی کردم در اتاقم را ببندم، اما آن‌ها با دست در را هل می‌دادند و نمی‌گذاشتند! 

شاید حالا که تعریف می‌کنم خنده‌دار باشد. ولی برای منی که فوبیای خفیف! گربه دارم واقعاً ترسناک بود.
  • ادامه مطلب

نه؟ به کلاس آنلاین

۱. با خروج آب و هوا از سرمای سخت! زمستان، درِ اتاقم از صبح تا شب باز است و خب فکر می‌کنم کل همسایه‌ها بتوانند پا به پای دانشجوهایم در تک تک آزمون‌های میان‌ترم و پایان‌ترمی که می‌گیرم شرکت کنند!😅 حس می‌کنم صدایم در کل محله می‌پیچد!

  • ادامه مطلب

و یه عالمه مثال به ذهنم رسید که نشون می‌داد حق باهاشه!

گفت: "بذار بهت بگم روزهای اول آشنایی‌مون چه دیدی بهت داشتم. تو برام آدمی بودی که همیشه در هاله‌ای از ابهام قرار داشتی و سخت می‌شد شناختت و بهت نزدیک شد؛ در عین حال که با محبت رفتار می‌کنی و به آدم حس خوبی می‌دی، یه چیزی تو رفتارت هست که انگار به دیگران می‌گه از یه حدی نزدیک‌تر نشو.‌ با من قاطی نشو! طول می‌کشه کسی رو به خودت راه بدی. هنوزم می‌بینم که با بقیه همین طوری رفتار می‌کنی."

در این سکوت/ حقیقت ما نهفته است/ حقیقت تو/ و من

سلام.😊


دارم تمرین می‌کنم برای دیگران توضیح ندهم؛ بحث نکنم؛ برای قانع کردنشان خودم را به زحمت نیندازم؛ به خیلی از سوال‌ها و دیدگاه‌ها واکنش نشان ندهم؛ سکوت کنم و بشنوم و باز هم سکوت کنم. 

  • ادامه مطلب
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan