سلام.
فیلمهایی که دو سه ماه اخیر دیدم:
- شنبه ۳۰ فروردين ۹۹ , ۱۴:۴۹
- ادامه مطلب
There Is No End To My Childhood
سلام.
نمیدانم چرا چند وقتی است دلم میخواهد این دو تا سوال را بپرسم و هی تردید میکنم که بپرسم یا نه! ولی الان دیگر میپرسم!
ما با قصه ها و کتابها بزرگ شدیم و قصه های زیادی هست که در زمان بچگی دوستشان داشتم: نمکی، بزبز قندی، ماه پیشونی، هانسل و گریتل، سیندرلا و... اما از بین همه اینها، فقط یکی است که هنوز هم خیلی دوستش دارم و وقتی مرورش میکردم، دقیقا یادم بود که در زمان بچگی، هر کجای این قصه چه حسی داشتم و چه هیجانی را تجربه میکردم!
البته قسمت کوچکی را هم فراموش کرده بودم و از شیرین کمک گرفتم.
و حالا این شما و این داستان محبوب بچگیهای من: ته پاره! 🤭
وقتی فکر میکنی حتما یک روز باید عاشق بشوی، شبیه کسی میشوی که منتظر است عزیزی از راه برسد و زنگ در را بزند؛ با هر صدای کوچکی از جا میپرد و گاهی حتی خیال میکند صدایی شنیده است که شبیه زنگ در است. اما هر بار در را باز میکند هیچ کس پشت در نیست؛ هرگز نبوده است!
استوری گذاشته است که:
"این جمله را کامل کنید: بعد از کرونا..."
جواب میدهم:
"میرم شلوغترین جای ممکن و همه را بغل میکنم و میبوسم."
می نویسد:
"تو بهتره بعد از کرونا هم تو قرنطینه بمونی!" 😂
+ شاعر عنوان: کاظم بهمنی
یادته تو شلوغی پنجم فروردین راه افتادیم رفتیم میدون و اونجا از بس مسافر و توریست بود، جای سوزن انداختن نبود و ما به عنوان تنها حاضران بومی جمع (شاید)، فقط راه میرفتیم و سلفی میگیرفتیم؟
یادته از جلوی ارگ تا خود میدون انقلاب پیاده میرفتیم و تو همه مغازه ها سرک میکشیدیم و تو همه چیز رو می پسندیدی
یکی از دوستان دنیای مجازی، که قدمت دوستیمان به عصر بلاگفاییها برمیگردد و هنوز در واتساپ و اینستاگرام در ارتباطیم، مرا به چالش بامزه ای دعوت کرد که اولش در کمال بی ذوقی جواب دادم: فلانی جان! من دیگر نمیخواهم حتی اسم کرونا را بشنوم.
ولی وقتی استوریهای خودش را دیدم یک دفعه «چی شد؟» «دلم خواست!!!» و من هم استوری گذاشتم. چالش از این قرار بود که باید تصویر کتاب یا کتابهایی را استوری می کردی و با استفاده از عنوان آن، چیزی برای کرونا می نوشتی!
۱. اگر یادتان باشد، در این پست و این پست نوشتم که چه طور مجبور شدم به تدریس مجازی "اجباری" تن بدهم و همه امیدهایم برای قطعی ایتا و... ناامید شد. بالاخره بعد از کمی غرغر، دیدم چاره ای نیست و ضبط را شروع کردم.
۲. از آنجایی که در تدریس، کمی تا قسمتی دچار اعتماد به سقف هستم، تصمیم گرفتم طوری پیش بروم که هیچ قسمتی را دو بار ضبط نکنم. برای این کار،
هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان، همه بهار تویی
(حسین منزوی)