کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است 😔

دردهای من

جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم

یک پست دیگر =/

۱. پسرخاله ام استوری گذاشته است که دلم دنیای بچگی را میخواهد که در آن نه استرسی بود نه غصه ای نه دردی... به نظرتان برایش بنویسم تو باید هم دلت بچگی را بخواهد! این ما بودیم که همیشه استرس خراب شدن بازیمان به دست تو را داشتیم و غصه بازیهایی که تو با جرزنی برنده می شدی را می خوردیم و فقط همین را کم داشتیم که کتکمان هم بزنی تا درد هم داشته باشیم؟! 😂 وگرنه تو که با آن همه مسخره بازی که سر ما و بازیهایمان در میآوردی و غش غش میخندیدی و کیف می کردی، باید هم بهت خوش گذشته باشد!

نامه ای به گذشته (یک نامه خیییییلی طولانی!)

این نامه، جهت شرکت در یک چالش جذاب است! =)

سلام.
من شارمین هستم. درست مثل خودت. در واقع باید بگویم من خود تو هستم که دارم آینده ات را زندگی می کنم و مخاطب این نامه، همه ی شما «من»هایی هستید که گذشته ی مرا زندگی کرده اید!

همونجاست😱

هنوز پاییز از راه نرسیده، سرما خورده ام؛ آن قدر محکم که دیروز گفتم همه مراجعهایم را کنسل کنند و کلا در خانه ماندم و مامان سوپ و دمنوش سرماخوردگی و لیمو شیرین و... در گلویم کرد.
دیشب مثلا بهتر شده بودم و بلند شدم که خودم برای خودم دمنوش بگذارم. وقتی آب جوش آمد، از مامان پرسیدم که دمنوش را کجا گذاشته است و جواب او، مثل همیشه، "همون جا" بود! 

روایت فتح ۷

یک روز همه ی شیشه های دنیا روی سرم خراب شد. 

رمزخواهان وبلاگدار، در پست قبلی، کامنت خصوصی حاوی :) بگذارند لطفا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مثل این است که شب نمناک است...

۱. بعضی آدمها، طوری رفتار می کنند که حس می کنی هیچ گره شخصیتی در وجودشان نیست و اگر بخواهیم با چشمهای فروید نگاه کنیم، انگار که در پنج سال اول زندگیشان، هیچ گونه سرکوبی و سانسور و مسائل مربوطه را تجربه نکرده اند و الان کاملا راحت و سالم هستند. نه هرگز در لحنشان، طعنه و تحقیر و طلبکاری و سرزنش هست، نه به کسی با سوء ظن و بدبینی نگاه می کنند، نه وارد بحثهای بی سر و ته می شوند، نه به این و آن گیر می دهند و نه قضاوت نادرست دارند. آزاد و رها هستند و در عین حال، محکم و قاطع. انگار که هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند آنها را برآشوبد یا دستخوش طوفان وحشی هیجانات کند یا باعث شود از حریم اعتدال خارج شوند. همیشه با احترامی دلچسب برخورد می کنند و حتی وقتی دارند با تو مخالفت می کنند یا حرفی می زنند که باب میلت نیست، طوری هستند که حس می کنی کنارت ایستاده اند (و حتی بغلت کرده اند) نه این که رو به رویت ایستاده اند و توی صورتت می زنند. چقدر دلم می خواهد بلد بودم از این نوع آدمها باشم. 😖

از دفترچه خاطرات یک خاله ی نه خیلی جوان!😉 (۱)

۱. مهدی (۷ساله) می گوید «خاله شارمین من که دیگه تو اتاقت نمیام. از بس به هم ریخته است!» 🤯

انگار نه انگار که همیشه از در بیرونش می کنم از پنجره می آید! تازه تنها به هم ریختگی اتاقم مربوط می شود به میزی که پر است از برگه های امتحانی پایان ترم دانشجوهایم. 

ده دقیقه از این حرف نگذشته که مهدی توی اتاقم است! 🤥

اول مهر خود را چگونه گذراندید؟!

مجبور شدم اول مهر بلند شوم بروم دانشگاهی که تا دو سال پیش دانشجویش بودم و این اصلا  و ابدا خوشایند نبود. 

از لحظه خروج از خانه تا وقتی سوار اتوبوسهای داخلی دانشگاه شدم حس خوبی نداشتم. اما با حرکت اتوبوس، ناگهان یک دنیا خاطرات رنگی رنگی خودش را از ناکجاآباد سالهای دور بیرون کشید و همراه با یک لبخند کشدارِ بی اختیار، ایستگاه به ایستگاه با من آمد: 

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan