کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

به هر طرف که می‌رم/ چشام تو رو می‌بینه

مامان و بابا و خواهرم با فامیل پدری رفته بودند مزرعه. شب که شد خواهر جان زنگ زد به من و پرسید: 

اتفاقی افتاده؟ مامان و بابا هر دو بی‌حوصله و غمگین بودند. مامان تنهایی نشسته بود تو ایوون. بابا هم حرف نمی‌زد.

چالش پیش‌نویس (همین امروز شرکت کردم)

۱. دقت کرده اید برای یک سری  از راننده ها صرفا برقداری تمتس چشمی با عابر پیاده ی در خاا عبور از خیابان مهم است. یعمی اگر کیلومترها فاصله هم با انها دتشتخ باشید ک سرتان را زیر بیندازید و ار عرض خبابان رد شوید از همتن فاصله کلب بوق می زنند و فحش می دهند.اما اگر از فاصله دو میلیمتری جلکی ماشینشان رد شکی

چالش پیش‌نویس!

اول این که ببخشید دیشب بدخوابتون کردم و خودم رفتم خوابیدم🙄😁

و دوم چالش:

بچه‌ها من یه چالش به ذهنم رسیده! بیدار شید تا بهتون بگم 😂


انقلابی چیزی شده؟!

یعنی باور کنم شبکه ifilm داره یه فیلم پخش می‌کنه که توش یه دختر ۱۳ ساله موهاش رو بافته از دو طرف کلاهش زده بیرون و شهاب حسینی سرش رو بوس می‌کنه و اونم لپ شهاب رو می‌کشه؟؟؟؟!!!!😳😳😳

اعتراف

من هفته‌ای دو سه بار تصمیم می‌گیرم جمع کنم از بلاگستان برم. بعد نقطه اوجش اون‌جاست که هفته‌ای پنج شش بار پست می‌ذارم و هر بار به خودم می‌گم شارمین چه خوب شد موندیا!😳😂

از دفترچه خاطرات یک خاله (۱۹): سپهر

سپهر اولین کسی است که مرا (۱۶.۵ سال پیش) به درجه‌ی خاله بودن ارتقا داد. هر چند من همیشه دلم می‌خواست به دست یک دختر، خاله بشوم، ولی از همان روز اول، عاشق سپهر بودم، آن‌قدر که وقتی دیگران مرا در حال قربان‌صدقه‌رفتن و بازی با او می‌دیدند با تعجب می‌گفتند: پسره‌ها!😁

  • ادامه مطلب

خدایا خودم و اتاقم رو به تو می‌سپرم...😭

دیشب برای سومین بار خواب دیدم که مامان بدون خبر دادن به من، در اتاقم رو به روی کلی مهمون باز کرده و همین طور می‌رن و میان و بچه می‌خوابونن و سر وسایلم می‌رن و...

  • ادامه مطلب

در هفدهمین ماهگرد نبودنش...

ماه‌های اولی که آرمین رفته بود، رفتارها و احساس‌های عجیب و غیرمنطقی زیادی داشتم. یکی‌اش این که در درون خودم، نسبت به هر کس که برادر داشت احساس خشم می‌کردم! اگر کسی عکسی از برادرش یا جمله‌ای خطاب به او استوری می‌کرد، از درون می‌سوختم و حسادت می‌کردم.

ببین چه‌قد ذهن این بچه پاک و معصومه‌ها!

دارم با خودت باش در خیابان راه می‌روم. اشاره می‌کند به پسر جوانی که کمی جلوتر از ما است و

استاتوس

وقتی جای جدید رو اجاره کردم، صاحب ملک یه شماره بهم داد گفت زنگ بزنید بیاد پکیج رو درست کنه. 


یه آقای حدود ۴۵ ساله بود شاید.

حرف خاصی نیست

۱. من که یادم نمی‌آید ولی خواهر جان می‌گوید یک زمانی که دانشجو بوده‌ام، دختر عمه بهم گفته است تو هم تا بیکاری درس بخوان و من جواب داده‌ام:

  • ادامه مطلب

از دفترچه خاطرات یک عمه (18): آرتمیس

۱. حلقه‌ی بالای عروسک آویزی‌ام را از چشم دکمه‌ای عروسک دیگرم آویزان کردم تا واکنش ارتمیس را ببینم. زور زد تا عروسک را دربیاورد و بعدش اصرار داشت که عروسک آویزی را از چشم خودش آویزان کنیم، به هیچ صراطی هم مستقیم نبود 🤣
  • ادامه مطلب

خدا و من

با رفتن آرمین، خدا هم رفت! از خدا شاکی بودم و خسته و دوستش نداشتم و همه دعاهایم مرده بودند.

گذشت زمان، فروکش کردن طوفان هیجانات و دیدن ابعاد دیگر ماجرا، خدا را برگرداند اما دعاها مرده بودند... مرده‌اند!

اندکی تحریف در چالش سی کالج

نمی‌دانم چه عادت زشتی است که چالش‌های وبلاگ یاس ارغوانی را یک تغییری می‌دهم و می‌نویسم!

برای خودم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اون که رفته دیگه رفته...

بعد ۱۴ سال، می‌گردید پیج کسی که شما رو نخواسته پیدا می‌کنید سعی می‌کنید سر حرف رو باهاش باز کنید؟! حالتون چه طوره؟؟؟؟😐


آدمای ۱۴ سال پیش الان آدمای جدید و متفاوتی‌ان؛ دنبال چی می‌گردین واقعا؟! ۱۴ سال کافی نیست برای فراموشی؟!!!!

خوابام از فسق و فجور به سیاست کشید!

تنها بخش جذاب خواب دیشبم این بود که در همایشی بودیم که از طرف سپاه برگزار شده بود و آبجی کوچیکه در گروه سرودشان می‌خواند.🙄

آن‌چه شیران را کند روبه‌مزاج!

مامان می‌گه: 
به نظرم نباید وقتی می‌خوان جشن عقد خلوت بگیرن فقط بزرگ‌ترا رو دعوت کنن و جوونا رو حذف کنن. آخه جوونان که جشن عقد رو می‌گردونن.

می‌گم:
  • ادامه مطلب

نجابت در این حد!

یه پلنگ گنده دنبالم کرده بود و من در دل طبیعت از دستش فرار می‌کردم. 

  • ادامه مطلب
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan