کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره😶

هیچ وقت برای پر کردن تنهایی هایتان، سعی نکنید کسی را از پناهگاه تنهایی اش بیرون بکشید. 

از دفترچه خاطرات یک استاد خیلی جوان (تابستان 98)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن...

تلگرام را باز می کنم. در اثر اتصال به پروکسی، یک کانال اتفاقی به تلگرامم اضافه شده است؛ این بار کانال صیغه یابی! از سر کنجکاوی بازش می کنم. چند پست می خوانم و گلاب به رویتان دارم بالا می آورم! انگار که گاو و گوسفند برای امانتدهی معرفی میکنند، حتی تحقیرآمیزتر از آن!

  • ادامه مطلب

می شود کپی پیستان کنم لطفا؟!

 راستش را بخواهید حضور کاملا به موقع سر هر قراری برای من بی اندازه اهمیت دارد؛ چه قرارهای کاملا رسمی، مثل حضور در کلاسهای دانشگاه چه قرارهای خیلی خودمانی با رفقا.

برای این که چنین اهمیتی را با رسم شکل و نمودار بهتان نشان بدهم باید بگویم اینجانب هر کجا که دیرم شده باشد و چند دقیقه معطل شوم و حس کنم امروز از آن روزهایی است که تاکسی گیرم نمی آید، بلافاصله سوار اولین ماشینی که برایم بوق می زند می شوم!

  • ادامه مطلب

... و حسین

اولین محرمهایی که به یاد می آورم، محرمهای حسینیه ی عربها بود! عربها، ایرانیهایی بودند که بخشی از زندگی خود را در عراق گذرانده بودند و در شبهای محرم، حسینیه ی نیمسازشان، حسابی شلوغ می شد؛ آن قدر که حتی در حیاط و کوچه هم می نشستند و عزاداریها با چه شور و حالی برگزار می شد.
  • ادامه مطلب

همین جوری نوشت

تاریخ اولین وبلاگ من برمیگردد به سال ۱۳۸۵، زمانی که دانشجوی لیسانس بودم و اولین کارگاه شعر خارج از دانشگاه را با سرپرستی مهدی جهاندار، شاعر معروف اصفهانی، تجربه می کردم. 

نامبرده صبح دیروز، در کمال صحت عقل، از خانه خارج شده و تا همین چهار ساعت پیش مراجعت ننموده! (به وبلاگداران خواهان رمز، رمز داده می شود!)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

قدر آیینه بدانید چو هست...

۱. چه کسی می گوید زنها وقتی حالشان خراب است و کاری از دستشان برنمی آید موهایشان را کوتاه می کنند؟! کاری که من در چنین شرایطی انجام می دهم این است که شب بدون مسواک زدن می خوابم! (شرمنده هوپ!)

آن اتفاق...

بستنی سنتی یک کیلویی را داخل فریزر گذاشتم و منتظر آمدنت شدم که آن اتفاق افتاد! برای اولین بار در همه عمرم، دیگر دلم بستنی نخواست. رفتم که ظرف دست نخورده بستنی را داخل کیسه زباله بیندازم. تا مدتها بعد، از خوردن بستنی لذت نبردم.
  • ادامه مطلب

تابلوی دوم جیغ، اثر شارمین😉

دقیقا یک هفته بعد از نوشتن پست جیغ، یک شب با مامان و بابا، در ساحل زیبای زاینده رود، نزدیک آب نشسته و جایتان خالی بساط شام را پهن کرده بودیم تا به قدر غایت! از مواهب الهی لذت ببریم!
  • ادامه مطلب

حرف باد هوا نیست

بعضی از حرفها، بی دلیل در ذهن آدم می ماند؛

مثل حرف زنی که وسط کوچه گفت: "دستم را گرفتی، امام زمان دستت را بگیرد."

مثل جمله راننده تاکسی که پشت چراغ قرمز، برگشت به سمتم و گفت: "عمو، پیاده نشی ها. بذار ببرمت اون ور چارراه."

  • ادامه مطلب

جیغ، اثر شارمین!

سالها، در خانه ی ما، یکی از عادی ترین اتفاقهایی که می افتاد، شنیدن صدای جیغ بنفش (و حتی قرمز، آبی، زرد و صورتی!) من بود و هیچ کس با شنیدن چنین صدایی، حتی سرش را بلند نمی کرد که ببیند چه شده است؛ چون همه می دانستند که مارمولک یا گربه دیده ام یا چیزی از دستم رها شده است یا پایم به جایی خورده است یا... و خلاصه این که چیز خطرناک یا مهمی نیست! 

  • ادامه مطلب

من باید اینو محکم بغل کنم!!! =/

muddy toddler

وقتی یک بچه ی این جوری کثیف می بینم، حسابی کیفور می شوم! همان قدر که دیدن یک بچه ی عصا قورت داده ی شسته رفته حالم را بد می کند، بچه کثیف، در پایان یک روز پر از بازی و شیطنت را عاشقم! بگذارید بچه هایتان تا جایی که ممکن است گند بزنند به سر و وضع خودشان، قبل از این که ببینید گند زده اید به زندگی و اعصاب و روانشان! پا در دهان

😥

گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

زیر سایه دلچسب درختهای سر به فلک کشیده، روی صندلیهای قهوه ای کنار خیابان بی نظیر چهارباغ عباسی نشسته بودیم و جایتان خالی، جعبه ویژه (جعبه ای شامل فیله مرغ، قارچ سوخاری و سیب زمینی سرخ کرده) می خوردیم و خلاصه با خودمان خوش بودیم که صدای خانمی از میز کناری توجهمان را جلب کرد: 

  • ادامه مطلب

الکی نوشت🤯

می دانم اعتراف به این خواسته قلبی، یک جور بی کلاسی و صداقتی بازی در آوردن و ضعف نشان دادن و خودخواهی کردن است! ولی در حال حاضر نیاز به یک همراه دارم صرفا جهت سوء استفاده! یک نفر فقط برای سرگرم شدنم، پرت کردن حواسم و یک عالم پرحرفی کردن و لوس بازی در آوردنم!

  • ادامه مطلب

پرواز را میخواهم چه کار، وقتی پرنده مردنی است!

آخرین پرنده را هم رها کردم
اما هنوز غمگینم
چیزى 
در این قفس خالى است 
که آزاد نمى شود

  • ادامه مطلب

بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...

 

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط 
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث 
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا 
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد 
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف 
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 

+وحشی بافقی

+ شاعر عنوان: صائب تبریزی

لبت گر بی سخٖن باشد، نگاهت صد زبان دارد!

چند وقت پیش پیج ترامپ را سرچ کردم تا مبادا "پیج ترامپ ندیده" از دنیا بروم! frown جدیدترین پستش را خواندم که البته چیزی هم از آن در خاطرم نمانده است. بعد نگاهی سرسری به کامنتهای زیر پست انداختم و توجهم به کامنتی نسبتاً طولانی به زبان فارسی جلب شد! از آن کامنتهای "جان بر کفانه" با این مضمون که ما تمام قد در مقابل امریکا ایستاده ایم و برای دفاع از وطن و ناموسمان از جان هم می گذریم اما نمیگذاریم امریکا فلان کند و بهمان کند و خلاصه که ما خیلی خفنیم! حواستان باشد! cool

  • ادامه مطلب

آمدن مصدر خوبی است اگر صرف شود

قرار بود "شارمین امیریان" تا همیشه یک شخصیت مجازی بماند و یک مرز پررنگ و دیوار بلند بین دنیای واقعی و مجازی اش بکشد. حتی آن زمانی که این اسم و فامیل هنوز متولد نشده بود و شارمین فعلی با اسم واقعی اش می نوشت و کلی اطلاعات از خودش می داد، باز قرار همین بود. یک وقتهایی پیش آمد که دلش خواست کسی از دنیای مجازی را بکشاند به دنیای واقعی؛ صحبتش هم شد؛ اما در نهایت: تردید و دودلی و ترس از مواجهه، نگذاشت این اتفاق بیفتد... البته تا دیروز!😊
  • ادامه مطلب
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan