کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خونه ی مادربزرگه_ این قسمت: محّسن شاکری! 😶 + بعدا نوشت🤐

یکی از خنده دارترین خاطرات کودکی من، که هنوز بابتش کلی میخندیم، رفتارهایی است که من و شیرین (آبجی کوچیکه) و هدی (دخترخاله بزرگه) با شوهر خاله دومی داشتیم.

مامان ما و مامان هدی، تقریبا همسن و سال بودند و با فاصله کم ازدواج کرده بچه دار شده بودند. به خاطر همین، ما و بچه های خاله، همگی در یک رده سنی بودیم و از وقتی چشم به جهان گشوده بودیم، یک شوهرخاله داشتیم که همسن بابایمان بود و زیاد هم لی لی به لالایمان نمیگذاشت.

اما وقتی خاله دومی عقد کرد، قضیه فرق میکرد! ما برای اولین بار در عمر ۴ تا ۶ ساله مان، ورود یک "شوهر خاله" به فامیل را با چشم غیرمسلح میدیدیم؛ آن هم چه شوهر خاله ای! جوان و خوشپوش و خوش تیپ بود و رنگ و لعاب تازه دامادی داشت! ما هم تازه دادماد ندیده! همین که پایش را به اتاق میگذاشت، ما سه تا بدو بدو که چادرهای گل گلی رنگارنگمان را سر کنیم و هر چه میتوانیم حجابمان را رعایت کنیم و دقیقا برویم بنشینیم توی ذوق عروس و داماد و زل بزنیم به آنها. 

شازده داماد چه کار میکرد؟!
  • ادامه مطلب

یا خود خدا اصلا!

بچه ۵ ساله به مادرش گفته بود: میدونم چیزی که سنگینه میاد پایین و چیزی که سبکه میره بالا. خدا خیلی قدرتمنده. پس سنگینه. ولی چرا اون بالا بالاهاست و نمیاد پایین؟!😳🤪

خیال میکنم، دچار آن رگ پنهان رنگها هستی...

میدانید چیست؟ من دارم خود نسبتا جدیدی را تجربه میکنم و البته هنوز نمیدانم استحکام و امتداد آن تا کجا است! ولی همین که دیروز، کسی که عمر آشناییمان کمتر از سه ماه است، من ریسک ناپذیر محتاط را، دارای "شخصیت تهوری" توصیف کرد، نشان میدهد که این خود جدید چقدر شکوفا شده است...

نه به تدریس حضوری 😶(و سایر موارد!)

۱. یک اختلالی هست به اسم نافرمانی مقابله ای که در آن بچه فقط بلد است ساز مخالف بزند و با قانون و بزرگترها در بیفتد! شارمین هستم یک استاد دارای اختلال نافرمانی مقابله ای! اولش که کرونا باعث تعطیلی دانشگاه شد من قاطعانه گفتم هرررررگز زیر بار ننگ تدریس مجازی نمیروم. بعدا که تدریس مجازی، زورکی شد، هی مجازی درس دادم و هی غر زدم تا این که هفته قبل، دانشگاه اعلام کرد که کلاسهای از هفته آینده به صورت حضوری برگزار میشود.  البته این حضور برای اساتید اجباری و برای دانشجوها اختیاری است! انگار که ما اساتید در برابر کرونا نفوذناپذیریم! به هر حال اگر فکر میکنید با شنیدن این خبر از شادی در پوست خودم نمیگنجیدم و پایکوبان و دست افشان به سمت دانشگاه شتافتم، سخت در اشتباهید! من دیگر دلم تدریس حضوری نمیخواست!!! بنابراین، در همه گروههای کلاسی ام از بچه ها پرسیدم چه کسانی میتوانند به کلاس حضوری بیایند و وقتی ۹۹ در صد گفتند نمی آیند، در حالی که با دمم گردو میشکستم به دانشگاه اعلام کردم که دانشجوهایم نمی آیند من هم نیایم؟ گفتند بیایی بهتر است و من از همان پشت تلفن در چشمهای ندیده شان میخواندم که: "نیامدی هم نیامدی." و نرفتم!

  • ادامه مطلب

به نظرتون چرا؟!

وزارت محترم علوم اعلام کرده است که حضور اساتید مرد در دانشگاههای تک جنسیتی هیچ محدودیتی ندارد؛ اما اساتید زن، اجازه تدریس در دانشگاههای تک جنسیتی پسرانه را ندارند!!! 😳

تراوشات یهویی ذهنم!

دلم میخواد از اون متنهای پر شر و شوری که در سن ۱۳_۱۴سالگی تا ۲۱_۲۲ سالگی تو دفترای رنگارنگم مینوشتم بنویسم. از اونا که یواشکی بودن و از عمق وجودم فوران میکردن. از اونا که با نیت "فقط یکی دو جمله بنویسم پاشم برم سر درس و مشقم" شروع میشد و یهو میدیدی چند ساعت گذشته و هوا تاریک شده و ۷_۸ صفحه نوشتی و هنوز باید بنویسی
  • ادامه مطلب

فیلمانه ۳

جوکر؟؟؟

تعریف جوکر را زیاد شنیده بودم. اما چیزی که من دانلود کردم یک فیلم کثیف نچسب بود که فقط به حرمت تعریفهایی که شنیده بودم و برای این که جوکر ندیده از دنیا نروم،

همزمان شب و روز است

صبح با صدای ویبره پیامکی از خواب پریدم که به من میگفت یک قدم خیلی خیلی بزرگ، به دومین خواسته مهم زندگی ام نزدیک شده ام و تا شب از خوشی در پوستم نمیگنجیدم. شب تماسی داشتم که به من میگفت یک قدم بزرگ از اولین خواسته مهم زندگی ام دور شده ام و تمام خوشی روز را شست و با خودش برد.

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan