۱. میپره تو بغلم و من در حالی که میچلونمش و بوسهبارونش میکنم، میگم:
تو عشق عمهای.
و اون جواب میده:
نه، من عشق مامانم 😐😂
باباش میگه:
پس من چی؟
میگه:
من عشق بابام.
مامانش میگه:
عشق منم هستی؟
جواب میده:
همممممهش عشق بابا😍😂
۲. داره واسه خودش بازی میکنه. یهو برگشته میگه: مامان من امروز اذیتت نکردم :)))
۳. همه خواهرام و بچههاشون و عمهم و دخترش خونهمونن. یهو آرتمیس میگه:
عمه بیا بریم تو اتاقت بشینیم!
درونگرای مردمگریز!😅😍
۴. به عمه نوشین میگه:
پفک داری؟ پسته داری؟
نوشین میگه:
عمه شارمین داره.
به من میگه:
بیابریم اتاقت پسته بخوریم.
تنها چیزی که هر گز فراموش نمیکنه خوراکیه :)))
اخر پسته خوردن هم بهش میگم:
عمه بقیهش بستهس.
یه پسته پیدا میکنه که یه ذره بازه میگه:
ببین بازه. همممممهش بازه :)))
۵. یکی زنگ در رو میزنه. ارتمیس میپرسه:
کی بود؟
میگیم:
بابای سارا.
میگه:
میترسم!:/
از همین الان از آقایون گریزونه.
۶. قبلا این طوری بود که سراغ هیچ کدوم از غایبین رو نمیگرفت. با هر کی تو خونه بود بازی میکرد. ولی دیروز که من نبودم، به عمه نوشین گفته بود:
عمه شارمین کجاست؟
بعدم گفته میخواد بره پشت بوم توتو ببینه و وقتی عمه نوشین گفته الان تاریکه و نمیشه جواب داده:
باید عمه شارمین ببره؟ 😍
۷. با خنده میگه:
بابا به مالولک (مارمولک) میگه مالمالی.
میگم:
مامان چی میگه؟
با همون خنده میگه:
کَلپَک (مامانش اصفهانی نیست).
میگم:
ارتمیس چی میگه؟
یه کم فکر میکنه بعد میگه:
مالولک😂
خالهم فیلم این مکالمه رو دیده میگه:
بچه پس تو از کجا فهمیدی مارمولکه؟!😂