- چهارشنبه ۶ شهریور ۹۸ , ۱۴:۳۱
- ادامه مطلب
۱۱ شهریور ۹۸ , ۱۷:۳۷
دختر برو از خدااا بترررس .. یه نگاهی به آخرین پستم مجدد بنداز ببین اون خوشگل مامانی چطوری خزیده زیر گردن مهردخت .. بعد عکس پایینی رو نگاهی مجدد بینداز ببین چطوری رفته رو کمر مهردخت که خواب تشریف داره نشسته داره از مامان مهربانو قبل از رفتن سر کار ، دلبری میکنه بعد بیا همچین پست های آبرو بری بنویس
همین که کلی ترسیدی بستته ننه :)
۰۹ شهریور ۹۸ , ۱۶:۵۴
اره نمیترسم اما دست بهش نمیزنم، از یه حدی هم نزدیکتر نباید بهم بشه اما اگه هم برحسب اتفاق شد جیغ بنفش نمیشم شاید یه جیغ زرد یا نارنجی!
۰۸ شهریور ۹۸ , ۰۹:۴۲
من ی خاطره مشابه با عنکبوت دارم
دقیقا همین شکلی جیغ زدم و پریدم بالا
ولی اون بدبخت فکر کنم سکته ناقص کرد
در حد 30 ثانیه همونطور منگ میخکوب شد سر جاش :دی
۰۷ شهریور ۹۸ , ۰۷:۰۸
خداوکیلی اون سیب زمینی رو ازکجا اوردی به این بامزگی به کار بردی :))))))))))))) تازه میخواستم بپرسم مگه سیب زمینی خاصیت داره برا چشم :-"" :)))))))))
۰۷ شهریور ۹۸ , ۰۱:۲۶
به به میبینم که گربه ندوست ها (نه دوست😁) جمعشون جمعه اینجا.منم هستم .حالا ترس که نمیشه گفت.احساس خوبی ندارم.ولی از این سگ های خیابونی بزرگ به شدت میترسم ها.نمیدونم ریشه اش کجاست.تو بچگی یادم نمیاد اتفاق بدی افتاده باشه ولی منم مثل تو تا چند سال پیش یکی از کابوس های پر تکرارم حمله سگ و گربه بهم بوده.😐 اول خط و نشون میکشیدند و بعد حمله میکردن تو خواب😁
+به سختی تایپ کردم اینا رو.چرا ویرایشگر بیان بعضی وقتا این شکلی میشه؟
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۹:۵۳
دختر گنده :-))))))
منم میترسم ولی جیغ به این بلندی نمی زنم :-))))
بشین فکر کن ببین کجا سر به سر من گذاشتی؟!
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۷:۴۸
یکی از بزرگ ترین ترس های زندگی منم گربه است ..اگه از یک طرفه خیابان بخواهد رد شه ..من میرم اون طرف خیابان ..
واقعا نمی تونم نترسم ...
این یه مورد حق داری ..هرچقدر خواستی جیع بزن ؛)
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۶:۰۵
این دیگه از سیب زمینی گذشته. دریاچه نمکه خانم، دریاچه نمک!
+البته معتقدم ایرادی نداره این واکنش ها. شاید تو فطرت خانم هاست. ولی آخه بعضیا گربه رو بغل میکنن، گربه ناز میکنه. گربه دیگه چرا؟ :)
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۶:۰۴
بله...
قصه ترس از زمانی شروع شد که ۶سالم بود.
خوش ووخرم خواستم برم داخل حیاط بازی کنم، همین حین یه گربه خاکستری سیاه(کاملا رنگ گربه یادمه) خیلی بزرگ که انتهای حیاط واسه خودش خواب بوده ،با صدای در که من وارد حیاط میشم بیدار میشه و درست از روی پای من با سرعت ماورای نور رد شد.
اونقدر جیغ زدم و مامانم صدا زدم که مامان اومد اون روز روز تلخی بود واسه من ،ترسیده بودم و فقط اشک می ریختم ،ازاون به بعد من ترس از گربه دارم.
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۶:۰۳
بله...
قصه ترس از زمانی شروع شد که ۶سالم بود.
خوش ووخرم خواستم برم داخل حیاط بازی کنم، همین حین یه گربه خاکستری سیاه(کاملا رنگ گربه یادمه) خیلی بزرگ که انتهای حیاط واسه خودش خواب بوده ،با صدای در که من وارد حیاط میشم بیدار میشه و درست از روی پای من با سرعت ماورای نور رد شد.
اونقدر جیغ زدم و مامانم صدا زدم که مامان اومد اون روز روز تلخی بود واسه من ،ترسیده بودم و فقط اشک می ریختم ،ازاون به بعد من ترس از گربه دارم.
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۵:۳۵
منم فوبیای گربه دارم و وحشتناک از گربه می ترسم.
من بودم شاید گریه هم می کردم از ترس همراه جیغ بنفش😉
۰۶ شهریور ۹۸ , ۱۴:۳۷
چندشناک.. چه واژه ی جالبی..
خداییش من نمیدونم این جیغ های بنفشمون یهویی در کسری از ثانیه چطور حاصل میشه.. بی تصمیم و به سرعت
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )