کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

گویند سنگ، لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود...

حافظ

قاب دلخواه خانه من (بازی وبلاگی)

راستش را بخواهید، برای آدمی به خاطره بازی من، همه جای خانه ای که از لحظه تولد تا الان در آن نفس کشیده و خاطرات تلخ و شیرین خردسالی، کودکی، نوجوانی و جوانی اش را در آن تجربه کرده، قاب دلخواه است. به خاطر همین، من عکس جدیدی که به قصد شرکت در این بازی وبلاگی باشد نینداختم. فقط عکسهای اخیر را زیر و رو و یکی را انتخاب کردم که واقعا برایم دلچسب است و دلخوشیهای کوچکم را نشان می دهد:

84wy_۲۰۱۹۱۱۰۵_۲۲۲۳۲۵.jpg


+ اگر عکس باز نشد، اینجا را ببینید.

++ منبع بازی وبلاگی: بلاگردون

+++ بانوچه مرا دعوت کرد و من از ریحانه :) ، نیروانا ، مشتاق الیه  دعوت میکنم در این بازی شرکت کنند.

تناقض

ساختار وجودی من این طوری است که یک وقتهایی میروم ته ته ته چاه/ غار سکوت و تنهایی و اصلا حرفم نمی آید و اگر کسی بخواهد مرا از آن ته بیرون بکشد، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، جرواجرش میکنم! 

در عوض، یک وقتهایی هم فقط باید یکریز حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم؛ حتی اگر حرفهایم تکراری، غیرمهم و روزمره باشد و هیچ ربطی به دغدغه هایم نداشته باشد.

و باید بگویم، هر دوی این حالات، غالباً به وقت غم اتفاق می افتند و هر کدام نوعی کنار آمدن با هیجانات منفی و یا تخلیه آنها هستند.

اما اخیرا فهمیده ام که یک حالت سومی هم در من فعال شده که این روزها گریبانگیرم است و نه میگذارد با غم کنار بیایم نه انرژیهای منفی را تخلیه کنم! 

حالت اخیر این است که به شدت حرفم می آید اما نمیتوانم و نمیخواهم از ته چاه / غار تنهایی ام بیرون بیایم. آن وقت، پژواک حرفهایی که از همان ته به زبان می آورم، فقط به گوش خودم میرسد.

و چقدر پژواک تنهایی و غم، تلخ و سهمگین است...

هشتمین پنج شنبه نبودنت

از مراحل سوگ، رسیده ام به مرحله خشم... آنجا که حرص میخورم از تو که در همه عکسهایت میخندی و هر چه ما اشک میریزیم، انگار نه انگار...

نظرتون؟

سلام.


۱. چه خانم هستید و چه آقا، لطفا بنویسید تعریفتان از زن خوشبخت چیست؟ 



۲. چه خانم هستید و چه آقا، لطفا بنویسید تعریفتان از مرد خوشبخت چیست؟


توضیح مهم: 

منظورم دقیقا "زن" خوشبخت و "مرد" خوشبخت است و این دو سوال مستقل از یکدیگرند؛ لطفا نیایید اعتراض کنید که چرا روی جنسیت تاکید دارم! درست است که ما اول انسان هستیم و بعد زن یا مرد. اما من فعلا کاری به این که اول چه هستیم ندارم! میخواهم نظرتان را در مورد خوشبختیمان به عنوان آنچه بعد از انسان بودن هستیم بدانم!😉 به هر حال اگر بین زن بودن و مرد بودن فرقی وجود نداشت که دو جنس آفریده نمیشد!😐


+ نظرات بدون نیاز به تایید نمایش داده میشوند.

من دقیقا به همین حال دچارم هر روز...

مثل رباتی که برنامه ریزی شده تا همه وظایف روزمره کاری و ارتباطی اش را طبق روال معمول انجام دهد اما دلش، مخفیانه غمگین است... بی اندازه غمگین..

کرونای گودزیلا!

گذاشتم شبکه نمایش. داشت فیلم گودزیلا را پخش میکرد. یادم افتاد اوایل دوران کرونا میگفتم از کرونا بگذریم گودزیلا می آید.  چقدر از آن زمان گذشته و کرونا آن قدر مانده بود که گودزیلا را فراموش کرده بودیم! 

اما حالا دیگر گودزیلا آن موجود افسانه ای که فقط توی فیلم هست به نظر نمی آمد و میشد همین فردا در شبکه های مجازی و بعد در اخبار، از وجود گودزیلا خبر دهند!

به مامان گفتم: "اینجا گودزیلا هم که بیاد و به مردم بگن بیرو نیاین یا زره ضدگودزیلا بپوشید تا گودزیلا نخورتتون، الا و بلا میگن نهههه ما بااااااید بریم بیرون؛ هیچی ام نمیپوشیم گرممونه! گودزیلا هم یا دروغه یا ایشالا نمیخورتمون یا کلا ولش کن!"

همین که این را گفتم صحنه ای را نشان داد که مردمی که از ترس گودزیلا (یا شاید هم به دستور شهردار) شهر را ترک کرده بودند داشتند پیگیری میکردند که برگردند به شهر! در حالی که آنجا هنوز پر از گودزیلا بود! 😐😐😐

خونه ی مادربزرگه (۲): این قسمت: دایی میم

قرار بود پستهای "خونه مادربزرگه" مثل خود خونه مادربزرگه، فقط پر از شادی و خنده باشه. ولی الان خونه مادربزرگه، پر از غمه...😔


۱. از وقتی یادم می آید خدمات ویژه دایی جان میم به بچه ها، سه تا چیز بود:

اول گاز گرفتن لپهایمان! و ما چقدر جیغ میزدیم و کولی بازی درمی آوردیم؛ ولی راستش را بخواهید ته دلمان، بدمان هم نمی آمد!

  • ادامه مطلب

امروز...

۱. صاحبخانه ام (در واقع صاحبکلینیکم!🙄) حدود دو ماه پیش کرونا گرفت. پیرمرد نازنینی است و مبتلا شدنش مرا خیلی ناراحت کرد. امروز که از حالش خبر گرفتم، گفت خیلی بهتر است و چند روزی است که از بیمارستان مرخص شده و در منزل استراحت میکند. خیلی خوشحال شدم؛ اما کمی بعدتر، یکی از مشاورهایم خبر داد که ناخوش احوال است و تست کرونا داده! دوباره نگران و ناراحتم.

  • ادامه مطلب

#من_ماسک_میزنم

و این کار را مصداق بارز باشعوری میدانم!


#پویش_من_ماسک_میزنم

+ به دعوت آقای محسن رحمانی

خلیل

از بین پیامبران خدا، ابراهیم یکی از کسانی است که خیلی دوستش دارم! (خدا مرا ببخشد ولی دو تا از انبیا هم هستند که هیچ جوره نمیتوانم با آنها کنار بیایم! 🙄🤦‍♀️).

ابراهیم پیامبر جذابی است؛ 

  • ادامه مطلب

صرفا جهت نوشتن (نمیدانم شماره چند!)

۱. آقایی که روی نیمکت پارک نشسته بود خیلی جدی به خانمش میگفت: "۳۲ ساله اصه یه بِچه فنچه" 😂

آیا کرونا دارم؟

بعد از حدود بیست سال (یا بیشتر) که هر سال در قُل تابستان و اوج گرما نشانه هایی شبیه سرماخوردگی (ابریزش، سرفه، گرفتگی صدا و کمی بیحالی) در من به منصه ظهور میرسد، امسال به لطف ویروس جدید، یک حساسیت فصلی را هم نمیتوانم با خیال راحت بگیرم!

سه روز است تمام نشانه های مانوس حساسیت فصلی هر ساله ام را دارم اما برخلاف سالهای قبل، که با آرامش تمام صبر میکردم تا از همان دری که آمده است برگردد، حالا هر نیم ساعت یک بار (با کلی مبالغه البته) در گوگل سرچ میکنم: "نشانه های ابتلا به کرونا" تا مبادا نشانه جدیدی کشف شده باشد که با نشانه های من بخواند و آزمایش لازم شوم! ولی نمیدانم چرا تازگیها، سرعت علم، از سرعت اینترنت هم کمتر شده است و اکثر پیجها همان قبلیها را میگویند. من هم خودم را با همانها چک میکنم:

با سوگ مهربان باشیم

من در اتاق مشاوره، با کودک و نوجوانهای سوگوار کار کرده بودم و میدانستم چه باورهای اشتباهی در موردشان وجود دارد و چه رفتارهای آسیب زایی با آنها میشود. اما در حیطه سوگ در بزرگسالی، خودم به شخصه همه چیز را تجربه کردم!

و فکر میکنم بزرگترین و دردناکترین اشتباه در هر دو حیطه (کودک و نوجوان_بزرگسال) تلاش برای سرکوب احساسات منفی و تا حد ممکن کوتاه و مفرح! کردن دوران سوگ است:

  • ادامه مطلب
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan