۱. چه کسی می گوید زنها وقتی حالشان خراب است و کاری از دستشان برنمی آید موهایشان را کوتاه می کنند؟! کاری که من در چنین شرایطی انجام می دهم این است که شب بدون مسواک زدن می خوابم! (شرمنده هوپ!)
۲. نوشته بود نباید برای روشن تر نشان دادن شمع خود، شمع دیگران را خاموش کنیم. به نظرم این یکی از بهترین جملاتی است که تا به حال خوانده ام.
۳. مامان گفت: " دارم می روم به خاله طلا سر بزنم. نمی آیی؟" گفتم: "خاله ی من که نیست. خاله ی شماست." گفت: "حالش بدتر شده ها. اگر خدایی نخواسته اتفاقی برایش بیفتد پشیمان می شوی ها." بی توجه به "ها"ی هشداردهنده آخر جملاتش، گفتم: " مامان باور کن خیلی کار دارم". امروز صبح، وقتی کوچکترین خاله ام زنگ زد و خبر فوتش را داد، فقط توانستم یک "هیییییع" بلند بکشم و از آن وقت تا حالا حس می کنم دلم بی اندازه برای خاله طلا تنگ شده است و این که در طول سال نهایتا سه یا چهار بار او را می دیدم هم هیچ تاثیری روی کاهش این دلتنگی ندارد! کاش به دیدنش رفته بودم.
+ لطفا برای شادی روحش صلوات بفرستید. سپاس
۴. عادت دارم خبرهای فوت را ناگهانی و بی مقدمه بشنوم! یک روز عصر، بعد از این که در یک دور همی، از شدت خنده دلم درد گرفته بود، به خانه برگشتم و برادر نوجوانم را دیدم که با چشمهای خیس، سرش را به دستهایش تکیه داده و لب ایوان نشسته است و بقیه هم یک جوری هستند. پرسیدم: "چی شده؟" مامان گفت: "حالا بیا تو." برادر جان زد زیر گریه و گفت: "عمو تصادف کرده و مرده." چند سال بعد، یک روز صبح خیلی زود، برادر بزرگم، مرا از خواب بیدار کرد و با لحنی مضطرب گفت: "شارمین. بیدار شدی؟" با چشمهای نیمه باز پرسیدم: "چی شده؟" گفت: "زن عمو فوت کرده". و من ناگهان از جا پریدم و... و تا مدتها بعد حالم خوب نمی شد.
+ در هر دو موقعیت داداشها خودشان هم چنان در شوک بودند که اصلا به مقدمه چینی و این حرفها فکر نمی کردند.
++ چند سالی است تصمیم دارم در مورد این عمو و زن عمو و بچه هایشان یک پست بگذارم و هنوز فرصت نشده است!
- جمعه ۸ شهریور ۹۸ , ۲۳:۳۳
- ادامه مطلب
