کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

همین جوری نوشت

تاریخ اولین وبلاگ من برمیگردد به سال ۱۳۸۵، زمانی که دانشجوی لیسانس بودم و اولین کارگاه شعر خارج از دانشگاه را با سرپرستی مهدی جهاندار، شاعر معروف اصفهانی، تجربه می کردم. 
کارگاه شعرمان، یک وبلاگ در بلاگفا داشت که هر هفته شعرهایی که در کارگاه خوانده بودیم در آن ثبت می شد و بعضی از اعضا، یک وبلاگ شخصی هم برای ثبت سایر اشعار خودشان داشتند. 
من هم تحت تاثیر همین جو، اولین وبلاگم را در بلاگفا به دنیا آوردم! و با عنایت خاصی که به سهراب سپهری داشتم، اسمش را گذاشتم: "راز گل سرخ".
تنها خوانندگان این وبلاگ بچه های کارگاه بودند و تنها محتویاتش شعرهای خودم. 
کمتر از یک سال "راز گل سرخ" را داشتم. بعد دیگر کارگاه هم نرفتم و به دلیل ورود به کانون پرورش فکری در سمت مربی ادبی و نوشتن مداوم متنها و شعرهای سفارشی و استقبال زیاد همکاران از آن، چشمه ذوقم خشکید و دیگر برای دل خودم شعر نگفتم. 
"راز گل سرخ" تبدیل به یک وبلاگ متروکه شد و کم کم، نه تنها یوزرنیم و پسورد، که حتی آدرسش را هم به فراموشی سپردم و چند سال بعد، هر چه گشتم، هیچ نشانی از آن پیدا نکردم.

خلاصه این که چند سالی را بدون وبلاگ سپری کردم تا این که سال ۱۳۸۹ بود به گمانم که در یک سفر کاری به ارومیه، با یکی از همکارها که مربی سیار روستایی کانون بود آشنا شدم و وبلاگش را، که پر بود از عکسها و یادداشتهای مربوط به فعالیتهای کانونی اش، دیدم و دوباره هوس وبلاگنویسی به سرم زد. 
دومین وبلاگم، با نام "تندیس باران" در بلاگفا به دنیا آمد و به شعرها و داستانهای بچه های کلاس ادبی اختصاص داشت و باعث آشنایی ام با برخی از شاعران معروف و غیرمعروف کودک و دوستی با مربی ادبیهای استانهای دیگر شد و از این جهت تجربه خوبی بود.
اما گاهی وقتها هم کامنتهایی از طرف بلاگرهایی داشتم که وبلاگشان شخصی بود و من دلم نمیخواست  فضای تندیس باران، که در واقع یک وبلاگ کاری محسوب می شد شخصی شود. 

اینجا بود که "کودکانه هایم تمامی ندارد" برای اولین بار به بلاگفا قدم گذاشت و به حیات خود ادامه داد. 
این یکی از بهترین و دلچسب ترین دوره های وبلاگنویسی ام بود. من در اولین کودکانه هایم خود خود خودم بودم. با اسم و فامیل واقعی می نوشتم و کاملا شاد و رها و بدون خودسانسوری، خود واقعی ام را به نمایش می گذاشتم. جوری که بیشتر یک دختر نوجوان خوش و خرم به نظر می رسیدم تا یک دختر بیست و چند ساله ی دانشجوی کارشناسی ارشد! کامنتدانی وبم پر بود از شوخی و خنده. چند تا از دوستان وبلاگی خیلی خوب و ماندگارم، هدیه همان وب هستند.

بعد از بحران غیرقابل بخشش بلاگفا، مثل خیلی دیگر از بلاگفاییها، به بیان مهاجرت کردم. 
از آنجایی که در وب قبلی، چند آشنا مرا یواشکی می خواندند (البته آشناهای زیادی مرا آشکارا میخواندند و از نظر من مشکلی نبود)، این بار تصمیم گرفتم بی نام و نشان بنویسم. اما از هر چه می گذشتم از اسم وبم نمی توانستم بگذرم و مدتی بعد هم تصمیم گرفتم شارمین امیریان باشم و همچنان هستم!

همزمان با کودکانه هایم، چند وب موقت هم زدم:
_ وب "هنوز در سفرم" که سالهای اول دکتری جو گیر شدم و آن را برای فعالیتهای علمی زدم و چند ماه بعد با یکی دو پست، حذفش کردم.
_ وبی که اسم و آدرسش یادم نیست و یک ترمی که مشاور دانشجویان دانشگاه پیام نور بودم، برای اهداف مشاوره ای داشتمش و حتی یادم نمی آید حذفش کردم یا نه. 
_ وب روزنوشت اتفاقات مربوط به دفاع تز که رمزی بود و بعد از دفاع، چند نفری از دوستان آن را خواندند و من با ذخیره نوشته ها در جای دیگر، حذفش کردم.
_ وب یواشکی با نام "یک نفر به اسم من" که در آن چند ماهی که در شروع سال ۹۷ در کودکانه هایم نمی نوشتم، آنجا بودم و بی نام و نشان، روزی چند پست کوتاه چند خطی می گذاشتم و کامنتدانی هم بعد از یکی دو روز بسته میشد. در این وب، بی قید و شرط و بی دغدغه نوشتن را تجربه کردم. ولی بعد دوباره دلم برایتان تنگ شد و برگشتم همینجا و آن وب هم همین طوری ماند به امان خدا!

همین!

+ با الهام از پست بانوچه
++ لازم است یادآوری کنم چه قدر بدم می آید از این که برای پستی که رمزش را گرفته اید چیزی ننویسید؟!
خسروان
۰۹ مهر ۹۸ , ۲۲:۱۲

میشه بگید تو کدوم وب میتونم اشعارتون و بخونم

پاسخ :

فکر نکنم دیگه در دسترس باشه.
خودت باش
۱۷ شهریور ۹۸ , ۲۳:۵۹
چه راه پر فراز ونشیبی!!
این رمز که به من دادی جواب نداد!?!چه کنم???

پاسخ :

تازه یه جیزهایی رو هم ننوشتم. مخصوصا در مورد وب اول.
ای بابا! چرا این رمزهای من همیشه با تو سر ناسازگاری دارند؟! کپی پیستش کن.
Nilou far
۱۷ شهریور ۹۸ , ۱۹:۵۹

چقد وبلاگ داشتی.منم اولین وبلاگم باهمین اسم وآدرس تو بلاگفا بود که خوردش.

یه وبلاگم تو بلاگ اسکای داشتم که کسی آدرسشو نداشت و حرفای دلمو توش مینوشتم که ازوقتی تبلتم خراب شد نشد بنویسم.

من هنوز رمز نگرفتم.همون رمزی بود که اون سری دادی که نشد بخونم.باید سرفرصت برم بخونمش

پاسخ :

دم و دیقه وبلاگ می زدم. ولی اصل کار کودکانه هامه. ^_^

ببین هی پشت گوش میندازی رو هم جمع میشه. همه ش تقصیر عروس خودمونه ها... 😂
ترنج
۱۷ شهریور ۹۸ , ۱۱:۲۱

هردفعه یه رمز جدید؟

پاسخ :

آره.
آخه من بدم میاد کسی رمز داشته باشه کامنت نذاره (شرح صدر تو رو ندارم😄)
رمز رو برات فرستادم ترنج جان.
__PARNIAN __
۱۷ شهریور ۹۸ , ۰۹:۴۰

+ همیشه نویسا باشید :)))

++ نام اولین کامنت گذارتان عَذری است :) نه آذر ^--^

پاسخ :

ممنون عزیزم. شما هم همیشه نویسا و خوانا! باشی.

++ جدی؟!🙈 من همه ش بهش میگم آذر! 😄 مرسی که گفتی پرنیان جون.

محدثه
۱۷ شهریور ۹۸ , ۰۷:۵۴

من که رمز نگرفتم🙄

پاسخ :

فرستادم عزیزم.
*AZRA* ghani
۱۶ شهریور ۹۸ , ۲۳:۴۰

آخییی واقعا چه قدر پر از فراز و نشیب اما امیدوارم موفق باشی شارمین خانم ؛ )

پاسخ :

ممنونم آذر جان. تو هم موفق باشی
لبخند ماه
۱۶ شهریور ۹۸ , ۲۰:۳۸

چه روند پر فراز و نشیبی داشتی و خوشحالم که در بیان یافتمت و دارمت‌ 

۱۶ شهریور روز وبلاگ نویسی است گویا‌ پستت خیلی به موقع و جالب بود. 

وبها خاطرات ما هستند و من هم با وبهای قبلیم و پستهاش کلی خاطره دارم. 

شاید من هم نوشتم😉

پاسخ :

منم خوشحالم که شما هستی لبخند جان.
جدا؟ نمی دونستم. بگو چرا همه دارن با وبلاگهاشون خاطره بازی می کنن.
منتطرم بنویسی
لبخند ماه
۱۶ شهریور ۹۸ , ۲۰:۳۶

سلام شارمین جان. من رمز رو دارم ولی یادم رفت بخونم🙈🙈🙈 

میخونمش الان. فقط من جز اون دسته ی پی نوشتت نباشماااا😊

پاسخ :

سلام عزیزم.
این پیامت رفته بوده تو هرزنامه الان دیدم.
شرمنده🙈
مشتاقٌ الیه
۱۶ شهریور ۹۸ , ۲۰:۳۱

در بجران بلاگفا چی شد دقیقا؟

+من کامنت برایتان گذاشتم ها. مورد طعن و لعن و هجو و نفرین شما واقع نشوم؟! :)

پاسخ :

سرور دچار مشکل شد. بعد چند ماه که هیچ دسترسی به پنل مدیریت نداشتیم، فکر کنم نوشته های دو سالمون و کامنتهای خیلی از پستها نابود شده بود. دیگه اکثرا اومدیم بیان. مدیر بلاگفا هم به جای این که پاسخگو باشه، از اون روز به بعد کاری کرد که ادرس بیان، تو بلاگفا ثبت نشه! و همچنان نمیشه!

+ 😂 نه... من اهل طعن و لعن و هجو و نفرین نیستم. فقط اهل غر زدنم!
حمیده
۱۶ شهریور ۹۸ , ۲۰:۰۹

آخیییی 8-^ ۱۳۱۳ عه منو یادته؟! :-""

پاسخ :

تو از اولین روزها بودی😍
مخ سوخته
۱۶ شهریور ۹۸ , ۱۸:۴۲

سلام 

این سؤال را هم اضافه کنید به قبلی

چرا کانون همه مغازه هاش را بسته قبلا هم اسباب بازی های خوبی داشت و هم کتاب های نوجوان خوبی شعر نوجوان که فکر کنم کلا منقرض شده 

یکی میگفت یه سایت داره ولی من توی سایتش چیزی ندیدم

نتیجه ها هم اومد

پاسخ :

سلام.
ببخشید فراموش کردم سوالتون رو جواب بدم.🙈 (الان همونجا جواب دادم)

چراش رو خصوصی بهتون میگم چون نمیدونم چقدر درست باشه چنین موضوعی در عمومی مطرح بشه. 
انگار سایتش هم خیلی به روز نیست. 
الان شما با این سن و سال هنوز شعر نوجوون میخونید آقای دهه هفتادی؟!😂
جدای از شوخی، اگه خرید میخواید بکنید که به نظرم بهترین گزینه، تهران رفتنه یا مث من صبر کنید نمایشگاه کتاب. اگه قصدتون خرید نیست یه طفل بین ۷ تا ۱۷ ساله پیدا کنید عضو کانون بشه کتاب امانت بگیره!

معلومه نتیجه خوبی گرفتیدا. شیرینی چی میدید؟
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan