کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

به امید روزی که...

وقتی مردی به همسرش خیانت می‌کنه، کسی دلیلش رو صرفا کم‌کاری زن اول و هرزگی و آویزون بودن زن دوم ندونه و گناهکار اصلی که مرد هست، تبرئه نشه و به جای دور انداخته شدنش، دعوا سر تصاحبش بیش‌تر نشه...


نکات کنکوری:

۱. خیانت ممکنه زمینه‌سازهای مختلفی داشته باشه. ولی اولین مقصرش خود خود خود اون فرد خائنه.

۲. اگه دوستش نداری یا انتظاراتت رو براورده نمی‌کنه، اول بشین سنگات رو باهاش وابکن و تلاشت رو بکن. اگه نشد طلاق بگیر بعد برو سراغ نفر بعدی.

۳. به لحاظ روان‌شناختی، یک مرد ممکنه صرفا به خاطر تنوع‌طلبی خیانت کنه اما  یک زن معمولا به دلیل نیازهای عاطفی (و البته خیلی وقت‌ها اقتصادی) و در شرایطی که هیچ راه نجات دیگه‌ای نداره وارد زندگی زن دیگه‌ای می‌شه. نتیجه‌گیری من اینه که معمولا مرد مقصرتره.

۴. مردی که بهت خیانت کرده واقعا ارزشش رو داره برای جلب کمی توجه بیشتر از جانبش، با زن دیگه‌ای رقابت کنی؟ 

۵. زنی که همسرت با اون به تو خیانت کرده، در بهترین حالت، از تو هم بدبخت‌تره که فکر می‌کنه می‌شه روی یه مرد خائن حساب باز کرد.

۶. این زن نبود یه زن دیگه! از مرد خائنت طلبکار باش نه اون زن.

۷. این همه مرد تو جامعه که به زنشون خیانت نکردن؛ در حالی که زن محرک خیانت هم دور و برشون هست ولی خودشون آدمن و رو نمی‌دن کسی بهشون نزدیک بشه.

۸. اگه قراره فحش بدید به مرد خیانتکار بگید هرز قبل از این که به زنی که باهاش بهتون خیانت کرده بگید هرزه.

۹. چه طوری مرد خیانتکارتون رو این همه معصوم و مظلوم و احمق می‌دونین که به نظرتون هیچ گناهی نداره و یه زن (تازه اونم ناقص العقل و هرزه و بی‌اصل و نسب به قول شما) گولش زده؟ یه همچین مرد منفعل و بی‌دست و پا خنگی رو از کجا جور کردید برای خودتون؟

۱۰. یکی از خانومای حاضر در مجلس بیاد شونه‌های منو بماله یکی از آقایون هم با حفظ شوونات اسلامی یه لیوان آب بده دستم😂 من جوش اوردم!🤯😂

از دفتر خاطرات یک عمه (۲۴)

۱. دارم براش انار دون می‌کنم و اونم در لحظه می‌خوره! نصف انار رو دون می‌کنم نصف دیگه رو می‌ذارم جلوی خودم می‌گم اینم مال عمه. ازم می‌گیره می‌گه: اینم مال خودمه! 

من با این بچه سر انار خوردن به مشکل می‌خورم آخر!😂


۲. می‌گم: آرتمیس نرو. امشب پیش عمه بخواب. می‌گه نه. می‌گم: عمه تنها می‌شه. کی پیش عمه بخوابه؟ می‌گه: من پیش مامان می‌خوابم. می‌گم: بخواب پیش عمه که یه پیشی هم بیاریم تو اتاق کنارمون بخوابه. چشماش برق می‌زنه می‌گه باشه. باباش می‌گه: آرتمیس بریم؟ می‌گه: نه. من نمیام. می‌گم: پیش عمه می‌خوابی؟ می‌گه: آره. می‌گم: پیشی گفته من نمیام. می‌خواد پیش مامان خودش بخوابه‌. تا اینو می‌گم می‌ره پیش باباش می‌گه بریم! یعنی عمه کم‌تر از گربه‌س براش!😐🤣


۳. وقتی من نباشم، عاشق مامانمه و از سر و کولش بالا می‌ره. من که از راه می‌رسم دیگه مامانم رو نمی‌شناسه و اگه مامانم باهاش حرف بزنه اخم می‌کنه یا حتی ممکنه بزنه!☹😐


۴. یه سوئی‌شرت و اسکارف جدید پوشیده. همین که منو دیده، اول دو طرف سوئی‌شرتش رو می‌گیره تکون می‌ده و با خنده نگام می‌کنه. وقتی خوب ذوق کردم که چه‌قدر لباست خوشگله، با دست اسکارفش رو نشون می‌ده تا واسه اونم ذوق کنم:)))


۵. اون آرتمیسی که کلا از عمه خوشش نمی‌اومد، الان در سن دو سال و سه ماه و هشت روزگی، به عمه شیرین می‌گه: عمه جون خوشگل و نازم. و سارا رو از روی پای عمه شیرین پس می‌زنه تا خودش بشینه و دیشب سر این که یا من از خونه‌شون نرم یا اونم باهام میاد کلی گریه کرد. در ضمن دیروزم تو پارک، دخترعموهام هی به تنها برادرزاده‌شون آرتمیس رو نشون می‌دادن که: ببین همه‌ش رو پای عمه‌هاش نشسته، تو چرا نمیای پیش ما. یعنی الان الگوی عمه‌دوستی شده و سایر عمه‌ها به ما غبطه می‌خورن :)


قبلا ولی ارحم الراحمین بود

خدایی که من بعد از ۳۰ و چند سال زندگی شناختمش، اونیه که تو آیه ۱۸ سوره حج هست: إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ

 که اگه بخوام به زبان شعر ترجمه‌ش کنم می‌شه:

همه دنیا بخواد و تو بگی نه

نخواد و تو بگی آره، تمومه...


خدای شما چه جوریه؟

اخرش نفهمیدم مردها همه‌شون مث همه‌ن یا یکی از یکی بدترن😁

فیلمی که امروز دیدم "نظریه همه چیز" بود؛ داستان زندگی استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهان‌شناس بزرگ انگلیسی.


 این که استیون در اولین ملاقاتش با دوست‌دخترش، که به طور اتفاقی در یک مجلس رقص پیش می‌یاد، می‌شینه و نظراتش درباره خدا و فیزیک رو توضیح می‌ده و حتی در اولین دیتشون هم عمده صحبتاش علمی و راجع به نظریه‌هاس رو دوست داشتم!😂


اما چیزی که در نهایت بهش رسیدم این بود که پروفسور هاوکینگ، با همه استعداد و تیزهوشیش، بدون همسرش واقعا هیچ بود و اگر همسرش نبود، به احتمال خیلی زیاد، همون زمانی که متوجه بیماری سختش می‌شد، همه چیز رو کنار می‌ذاشت و منتظر مرگ می‌نشست. 


ولی خب این مرد انقد بی‌چشم و رووه، که بعد از سال‌های طولانی زندگی با زنی که همه‌جوره پاش ایستاده و عمر و جوونیش رو به پاش گذشته ولش می‌کنه می‌ره با یکی دیگه! 😐 در حالی که کل بدنش هم فلجه و حتی قدرت تکلم هم نداره و قیافه و ظاهرشم حسابی داغون شده.


پس نتیجه می‌گیریم که کلا به مردها اعتباری نیست؛ پروفسور یا بی‌سوادشون، سالم و خوش‌تیپ یا مریض و داغونشون، همه‌شون سر و ته یه کرباسن! دل به این جماعت نبندین؛ خلاص!😂😂😂



+ اون نتیجه‌گیریه شوخیه‌ها؛ ما این‌جا اقایون بسیار محترمی رو داریم که مثال نقض اون نتیجه‌گیری‌ان.

لقمان ادبش را از دست داد و ایوب صبوری‌اش را!

من سرویس اینترنتم آسیاتکه. فکر کنم یه هفته‌ای هست شارژش تموم شده و هر چی میام دوباره شارژ کنم، نمی‌شه. یعنی همون یوزر پسوردی که رو گوشیم ذخیره‌س و همیشه ازش استفاده می‌کردم رو می‌زنم و هنوز روی گزینه ورود نزده می‌نویسه نام کاربری یا رمز شما اشتباه است!😳


می‌رم قسمت بازیابی رمز، رمز جدید می‌زنم الکی می‌زنه تکرار رمز جدیدت همخوانی نداره.


الان زنگ زدم ۱۵۴۴ (شماره آسیاتک)، بعد کلی "برای ارتباط با فلان قسمت ۱ رو بگیر و ۲ رو بگیر" و این حرفا، رسیدم به اونی که باید جوابم رو بده.ولی یه صدای ضبط شده می‌گه: این روزا یه کم مشکل پیش اومده، واسه شما هم سیستم با اختلالات همراهه. مرسی که صبوری می‌کنید. خدافظ!


من اصلا زنگ زده بودم تو از صبوریم تشکر کنی!😐😐😐😂

فرق خندیدن و باز کردن تای لباس!

مامانم معمولا تو خواب‌هام خیلی به من حرص می‌ده! 😂 دیشب خواب می‌دیدم تازه از حمام در اومده بودم و می‌خواستم لباس بپوشم که یهو واسه‌مون مهمون رسید. مهمون کی بود؟ دخترهای عمه‌ها و عموها. همه‌شونم اومدن نشستن تو اتاقی که من می‌خواستم لباس عوض کنم.


حالا من تو واقعیت زیاد لباس تو خونه‌ای ندارم؛ چون زیاد تو خونه نیستم و بیش‌تر برای بیرون لباس می‌گیرم. ولی تو خوابم یه عالمه لباس توخونه‌ای قشنگ داشتم که تازه همه هم تو یه بقچه بزرگ بود و من مونده بودم کدوم رو بپوشم. 


دیگه همه رو از بقچه ریختم بیرون و شروع کردم یکی یکی نگاشون کنم تا بلکه یکی رو انتخاب کنم. هر کدوم رو دوباره تا می‌زدم می‌ذاشتم تو بقچه. ولی وقتی می‌خواستم بعدی رو بذارم می‌دیدم تای اون قبلیه باز شده.


بالاخره متوجه شده‌م دخترعموم، که دو سال ازم کوچیکتره، کنجکاو لباسای من شده و تاشون رو باز می‌کنه ببینه چه جوری‌ان. منم با حالت شوخی به مامانم گفتم: 

مامان! فاطمه رو دعواش کن. هر چی من تا می‌کنم باز می‌کنه. 

مامانم خندید وگفت:

همیشه آدم هر وقت به یه جیز می‌خنده یه خاطره‌ای پشتش هست.

گفتم:

نمی‌خنده که. تای لباسامو باز می‌کنه.

گفت:

همون دیگه. یادش به یه خاطره میاد خنده‌ش می‌گیره 😐

هر چی من حرص می‌خوردم که: 

مامان اصلا خنده‌ای در کار نیست.

باز حرف خودش رو می‌زد😂😂😂


تهشم من با حرص گفتم:

مامان منو نیگا کن: این خنده‌س (و یه خنده عصبی کردم) این لباس باز کردنه (و تای یکی از لباسام رو باز کردم).

مامانمم محلم نداد😯😂

بعد از یک هفته کار سخت، نشستم دو تا فیلم دیدم

دلم یه فیلم خارجی سفت و سخت و بی‌رحم می‌خواست. نشستم هکر رو دیدم و واقعا از خودم انتظار نداشتم از یه همچین فیلمی خوشم بیاد!ماجرای یه پسر نوجوونه که شروع می‌کنه از راه هک و کارهای غیرقانونی یه عالمه پول دربیاره. خب این واقعا برای من جالب نیست. نمی‌دونم چرا دوسش داشتم. شاید چون یه حالت روایت‌گونه داشت و اتفاق‌ها سریع پیش می‌رفت و کلا فیلمش کش نمی‌اومد. البته آخرش به نظرم بی‌مزه شد.


ولی به هر حال بعد از یه همچین فیلم سفت و سختی، نیاز داشتم یه فیلم عاشقانه ببینم! (نمی‌دونم این نیازها از کجا در میاد!). نشستم "نوامبر شیرین" رو دیدم. 


اگه بخوام موضوع فیلم رو لو ندم باید بگم ماجرای یه مرد به شدت موفق در شغلشه که همه زندگیش شده شغلش تا این که با یه زن عجیب و غریب آشنا می‌شه که باعث اتفاقاتی در زندگیش می‌شه.


ولی از اون‌جایی که من عادت دارم فیلم رو لو بدم، ترجیح می‌دم بگم درباره زن جوونیه که هر ماه یه مرد رو می‌بره خونه‌ش تا در طول اون ماه، بهش در لحظه و با عشق زندگی کردن رو یاد بده! :/


من که اصلا دوست نداشتم؛ کلا من فیلم عاشقانه دوست ندارم، نمی‌دونم چرا امروز فکر کردم لازمه ببینم :))) به نظرم خیلی لوس و بی‌مزه بود. ولی دیدم دیگه.



+ از نظر دسترسی به شبکه‌های اجتماعی به حدی ناجورم که حتی شبکه‌های داخلی هم بیش‌تر روز برام قطعه، دو سه روزه دوباره تلگرامم وصل نمی‌شه، گوگل هم بگیر نگیر داره، یه کم خوبه یه کم نیست.

منطق خیلی از ماها:

یه عده‌ای مث من فکر نمی‌کنن؛ اونا احمقن.

یه عده‌ای با استدلال‌های من قانع نمی‌شن؛ اونا خودشون رو زدن به خواب.

درست و غلط از نظر یه عده یه چیز دیگه‌س؛ اونا بی‌سوادن.

یه عده کاری که من می‌کنم رو نمی‌کنن؛ وابسته‌ن و اون طرف منافعی دارن.

یه عده کاری که من درست نمی‌دونم رو انجام می‌دن: اراذل و اوباشن.

خلاصه که صراط المستقیم و مبنای تفکر و عمل و باورهای درست منم و هر کس که مثل من نباشه خیلی خره!

بوی عرق و دود سیگار اتاق را پر کرده بود...

اگر به شما بگویم بنشینید فیلم سیاه و سفیدی را تماشا کنید که در تمام طول آن، ۱۲ مرد با صورت‌ها و لباس‌های خیس از عرق در یک اتاق جمع شده‌اند و در حالی که سیگار پشت سیگار روشن می‌کنند، در حال بحث و دعوا و گاها توهین به همدیگرند، حاضرید وقت ارزشمندتان را برای دیدنش بگذارید؟!

  • ادامه مطلب

مشتری برای هوپ!

آرتمیس یه بازی داره با مامانش، این طوریه که وسایل پزشکی اسباب‌بازیش رو می‌ده دست مامانش و می‌گه: بیا دکترم کن! منظورش اینه که دکتر شو و درمونم کن!😂


بعد پا می‌شه یه کم می‌‌ره اون‌ورتر و می‌زنه به دیوار، مثلا در زده. در که زد وارد مطب می‌شه و می‌گه سلام و دست می‌ده (تنها جایی که سلام می‌کنه و حتی دست هم می‌ده همین‌جاست!)


می‌شینه جلوی مامانش و مامانش می‌پرسه: چی شده؟

ارتمیس می‌گه: دندونم درد می‌کنه.

و از همون لحظه تا آخر بازی دهنش رو مثل دهن بچه‌نهنگ تا ته باز نگه می‌داره! حتی تمام لحظاتی که مامانش داره ضربان قلبش و اعصاب و گوشش رو معاینه می‌کنه دهن این بچه بازه بازه! یعنی قشنگ راست کار این دندونپزشکاست که ختم "باز، بااااز، باااااازتر" برمی‌دارن برامون😂 می‌دمش به هوپ🤣


خلاصه تهش هم دکتر به عالمه آشغال فرضی از زیر دندونای آرتمیس درمیاره و یه دندون هم براش می‌کشه و بهش می‌گه: هر شب به مامانت بگو دندونات رو مسواک بزنه. باشه؟

آرتمیس می‌گه: باشه.

و با خوشحالی بلند میشه می‌ره که دوباره در بزنه بیاد تو!🙄😁


همین دیشب شاید ده بار یا بیشتر شاهد این بازی بودم!😂

درک

الان یه فیلم در مورد هوموسکشوال دیدم که گفته بود بر اساس واقعیته. من هنوز دیدگاه مشخصی درباره این مقوله ندارم؛ چون بین اساتید بزرگ روان‌شناسی، نظرات متفاوتی رو دیدم و راستش خودم هم دنبالش نبودم که تحقیق کنم و نظری به دست بیارم.


اما در مورد این فیلم می‌خوام یه نکته مستقیم کم‌اهمیت بگم و یه (شاید،) غیرمستقیم مهم.

اولی اینه که دو مورد تو فیلم نظرم رو جلب کرد و برام عجیب بود:

یکی این که با وجود امریکایی بودن فیلم، لهجه‌ی زیادی نداشتن و طوری بود که فردی که یه کوچولو لیسنینگ کار کرده باشه به راحتی و بدون زیرنویس حرفاشون رو می‌فهمه. نمی‌دونم چرا این‌جوریه.


دومی این که یه جاهایی تو فیلم، به نظر میاد هوموسکشوال و ترنس رو قاطی کردن! مثلا مامانه وقتی می‌فهمه پسرش گی هست، تو یه سکانس بهش گیر می‌ده که چرا این‌جوری لباس پوشیدی یا تو جلسه‌ای که خونواده‌ها در مورد بچه‌های هم‌جنس‌گراشون حرف می‌زنن، یکی‌شون می‌گه پسر من واسه تولدش ازم تی‌شرت صورتی خواست و وقتی بردمش شکار و می‌خواستم یه آهو شکار کنم داد زد فرار کن بامبی! خب اینا روحیات دخترونه‌س نه گی بودن. نمی‌دونم چرا همچین اشتباهی کرده بودن.


اما اون مورد مهم، که قلبم رو به درد آورد چی بود؟ خب واسه گفتنش باید فیلم رو تعریف کنم! اگه می‌خواید ببینیدش، از این‌جا به بعدش رو نخونید.

یک روز معمولی!

از بالای پل هوایی، میدان آزادی را تماشا می‌کنی. جان می‌دهد برای این که در قاب دوربین گوشی‌ات ثبتش کنی و زیرش بنویسی: آزادی! شهر آرام است.

اما همین که از پل پایین می‌آیی، واقعیت مثل پتک توی صورتت کوبیده می‌شود؛ از ابتدا تا انتهای چهارباغ، پر از ما.مور است. چهره‌های پوشیده و ناپوشیده‌شان را با دقت نگاه می‌کنی: هر کدام یکی شبیه خودت! شبیه همه مردم شهر؛ فقط با لباس فرم و اس.لحه و با.توم در دستشان. و این تفاوت مهمی است.


نمی‌توانی با تصور لحظه‌ای که با همین دست‌ها، دختران خود را در آغوش می‌گیرند کنار بیایی. ناخودآگاه درد ضربه‌های با.توم را بر روح دردمندت احساس می‌کنی. انگار تو همه‌ی مردم شهری با همه‌ی غربت و مظلومیتشان.


سوار اتوبوس می‌شوی. نمی‌دانی کسانی که کنارت ایستاده‌اند دوستند یا دشمن. آن‌ها هم با تردید براندازت می‌کنند. بعضی‌ها با خشم و کینه. بعضی‌ها با نگرانی. یکی که پوششش هیچ شباهتی با تو ندارد، تو را با لبخندش غافلگیر می‌کند. انگار این، تنها راهی است که به آدم‌های دور و برت بگویی من دشمنت نیستم.


اشک در چشم‌هایت حلقه می‌زند. دلت می‌خواهد همه را بغل کنی؛ از آن دختر جوانی که با سوئی‌شرت و جین و بدون روسری کنارت ایستاده تا خانم چادر مشکی که ساق دست و پوشیه دارد. دلت می‌خواهد به همه بگویی: ما یکی هستیم. ما مردمیم. مردم واقعی. که به هم لبخند می‌زنیم...


قراره این‌جا بنویسم:

https://t.me/shaarminamiriyan

کانال عمومی تلگرام

۱۰ مهر ۱۴۰۱


+ تلگرامم وصل شد😍

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan