۱. مامانش گذاشتتش پیش من و داره باهاش خداحافظی میکنه که بره. آرتمیس یهو یه جوری که انگار مامانش حضور نداره، برمیگرده به من میگه:
کجا میخواد بره؟
میگم:
نمیدونم. باید از خود مامان بپرسی.
بازم مث این که مامانش اونجا نیست، میگه:
میخواد بره شنا.😁
گویا وقتشه که مامانش با پدیدهای به اسم "به عمه نگیا" آشناش کنه!😂
اخه یه بارم همین که در رو باز کردیم بلافاصله گفت:
ما خونه پارسا اینا بودیم😅
۲. به سارا که داره میره سوپری میگم:
خاله لطفا یه چیپس خلالیام بگیر.
آرتمیس که بغلمه حرفمو تکرار میکنه. سارا که میاد به آرتمیس میگم:
چی میخوایم بخوریم؟
میگه:
چیپس خالخالی!😂
۳. مگه بچهها نباید آدامس رو قورت بدن؟ پس این بچه چه طوری از قبل ۲ سالگی آدامس میجوید و هنوزم هر بار میبینیمش داره آدامس میجوه و موقع خوردن خوراکی هم قشنگ درمیاره میده که بندازیم تو سطل؟
نوشین بهش میگه:
چرا همهش داری آدامس میخوری؟
جواب میده:
میرم به مامان میگم ادامس بده اونم میده!😉
۴. دو سه ساعت که از رفتن مامانش گذشت، میبینیم در سکوت نشسته یه گوشه، سرش رو انداخته زیر و لپهاش بااااد.
ارتمیس چی شده عمه؟
دلم واسه مامانم تنگ شده!
کلی سرگرمش کردیم تا یادش بره. ولی یه لحظه که ساکت میشدیم دوباره بغض میکرد. اصرار به غذا خوردن هم بیفایده بود. بعد که مامانش اومده، دویده جلوش میگه:
مامان تو نبودی من گشنهم شد دلم گفت غور!😂
یعنی ما نخواستیم غذا بهت بدیم خودت پس زده باشی؟!😏
۵. بهش میگم:
موفرفری عمه!
میگه:
من موفرفری بابام.
میگم:
پس کییِ عمهای؟
میگه:
اوممممم... دختر عمه!🤣
چون باباش بهش میگه دختر بابا فکر میکنه همه برای ابراز محبت میتونن از کلمه دختر استفاده کنن :)))
البته بعدا از اینم پشیمون شد و گفت دختر باباست و تمام پیشنهادهای دیگهی من (خوشگل عمه، شکلات عمه، ناناز عمه و...) رو رد کرد چون همهی اینا رو واسه بابا میدونست. تهش خودش گفت:
من ببعی عمهم 😂
۶. گفتهبودم آخر حرفاش به جای این که مث ما اصفهانیها س بذاره، مث مامانش یه میذاره؟ مثلا به جای کجاست میگه کجایه.
امروز یه کتاب فارسی اول دبستان برداشته بود میگفت عمه برام قصه بگو. از روی تصاویر براش قصه تولید میکردم و میگفتم. بعد شروع میکردم به تک تک عناصر داخل تصویر اشاره کنم و بمرسم:
این چی چیس؟ توپِس!
این چی چیس؟ مدادس!
اونم بعد من و با تاکید فراوان روی س تکرار میکرد و من ذوق میکردم. ولی انقد زیادهروی کردم، از حوصله رفت. یهو برگشت گفت:
دیگه از من نپرس. از خودت بپرس 😂
۷. مث این لات و لوتا، میشینه با شور و هیجان دعواهاش با بچهها رو برامون تعریف میکنه و عملی هم نشون میده و تو همهشم وانمود میکنه اول طرف مقابل زده که اینم اونو زده. در حالی که تو اکثرش شروعکننده خودش بوده😐😐😐 هر چیام بهش میگیم نباید بچهها رو بزنی، میگه:
اون منو میزنه منم میزنم😐
نشسته کلی از دعواهاش با پسر داییش (آیدین) که چند ماه از خودش بزرگتره رو برامون تعریف کرده. بعدش بهش میگم:
با مهدیام دعوا میکنی؟
میگه:
نه.
میگم:
با سارا؟
میگه:
نه. فققققط با آیدین.😐
- پنجشنبه ۱۰ آذر ۰۱ , ۲۲:۰۶