کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

31 + بعدا نوشت

  • ادامه مطلب

سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره😶

هیچ وقت برای پر کردن تنهایی هایتان، سعی نکنید کسی را از پناهگاه تنهایی اش بیرون بکشید. 

از دفترچه خاطرات یک استاد خیلی جوان (تابستان 98)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن...

تلگرام را باز می کنم. در اثر اتصال به پروکسی، یک کانال اتفاقی به تلگرامم اضافه شده است؛ این بار کانال صیغه یابی! از سر کنجکاوی بازش می کنم. چند پست می خوانم و گلاب به رویتان دارم بالا می آورم! انگار که گاو و گوسفند برای امانتدهی معرفی میکنند، حتی تحقیرآمیزتر از آن!

  • ادامه مطلب

می شود کپی پیستان کنم لطفا؟!

 راستش را بخواهید حضور کاملا به موقع سر هر قراری برای من بی اندازه اهمیت دارد؛ چه قرارهای کاملا رسمی، مثل حضور در کلاسهای دانشگاه چه قرارهای خیلی خودمانی با رفقا.

برای این که چنین اهمیتی را با رسم شکل و نمودار بهتان نشان بدهم باید بگویم اینجانب هر کجا که دیرم شده باشد و چند دقیقه معطل شوم و حس کنم امروز از آن روزهایی است که تاکسی گیرم نمی آید، بلافاصله سوار اولین ماشینی که برایم بوق می زند می شوم!

  • ادامه مطلب

... و حسین

اولین محرمهایی که به یاد می آورم، محرمهای حسینیه ی عربها بود! عربها، ایرانیهایی بودند که بخشی از زندگی خود را در عراق گذرانده بودند و در شبهای محرم، حسینیه ی نیمسازشان، حسابی شلوغ می شد؛ آن قدر که حتی در حیاط و کوچه هم می نشستند و عزاداریها با چه شور و حالی برگزار می شد.
  • ادامه مطلب

همین جوری نوشت

تاریخ اولین وبلاگ من برمیگردد به سال ۱۳۸۵، زمانی که دانشجوی لیسانس بودم و اولین کارگاه شعر خارج از دانشگاه را با سرپرستی مهدی جهاندار، شاعر معروف اصفهانی، تجربه می کردم. 

نامبرده صبح دیروز، در کمال صحت عقل، از خانه خارج شده و تا همین چهار ساعت پیش مراجعت ننموده! (به وبلاگداران خواهان رمز، رمز داده می شود!)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

قدر آیینه بدانید چو هست...

۱. چه کسی می گوید زنها وقتی حالشان خراب است و کاری از دستشان برنمی آید موهایشان را کوتاه می کنند؟! کاری که من در چنین شرایطی انجام می دهم این است که شب بدون مسواک زدن می خوابم! (شرمنده هوپ!)

آن اتفاق...

بستنی سنتی یک کیلویی را داخل فریزر گذاشتم و منتظر آمدنت شدم که آن اتفاق افتاد! برای اولین بار در همه عمرم، دیگر دلم بستنی نخواست. رفتم که ظرف دست نخورده بستنی را داخل کیسه زباله بیندازم. تا مدتها بعد، از خوردن بستنی لذت نبردم.
  • ادامه مطلب

تابلوی دوم جیغ، اثر شارمین😉

دقیقا یک هفته بعد از نوشتن پست جیغ، یک شب با مامان و بابا، در ساحل زیبای زاینده رود، نزدیک آب نشسته و جایتان خالی بساط شام را پهن کرده بودیم تا به قدر غایت! از مواهب الهی لذت ببریم!
  • ادامه مطلب

حرف باد هوا نیست

بعضی از حرفها، بی دلیل در ذهن آدم می ماند؛

مثل حرف زنی که وسط کوچه گفت: "دستم را گرفتی، امام زمان دستت را بگیرد."

مثل جمله راننده تاکسی که پشت چراغ قرمز، برگشت به سمتم و گفت: "عمو، پیاده نشی ها. بذار ببرمت اون ور چارراه."

  • ادامه مطلب
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan