کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

دستنوشته یک دهه هشتادی 😍

بادی که از برخورد پی در پی برگ برگ کتاب تاریخ به یاخته های خاکستری مغز می وزید افکارم را روی زمان متمرکز تر می‌کرد. از همان روزهای ازل؛ در هر دورانی، 

  • ادامه مطلب

بازی وبلاگی: هشت لبخند نود و هشتی

پارسال این موقع، دو سوم بلاگرها پستی با محتوای "سال قبل خود را چگونه گذراندید" یا/ و "تصمیم دارید سال بعد خود را چگونه بگذرانید" نوشته و بعضیها، پیشاپیش سال نو را تبریک گفته بودند. 


امسال اما... دور از جان همه، انگار روی بلاگستان گرد مرگ پاشیده اند و تقریبا هیچ کس در این شرایط اسفبار، دستش به نوشتن نمیرود. 


درست است که اتفاقهای تلخ ۹۸ زیاد بود و شاید یک ماه اخیر، در حال تجربه کردن تلخترینش هستیم، اما منصف اگر باشیم، حتما روزهای خوب زیادی را در همین سال پیدا میکنیم که لبخندی عمیق و دلچسب روی لبهایمان نشانده است. بیایید برای تزریق عشق و انرژی مثبت به خودمان و دیگران، از این لبخندها بنویسیم.

  • ادامه مطلب

بازی وبلاگی: نامه ای برای... پلنگ صورتی

پلنگ صورتی عزیزم!

سلام.

شاید ذوق کنی اگر بگویم حتی قبل از این که دست چپ و راستم را از هم تشخیص بدهم، مجذوب تو و آن رنگ صورتی جیغت و آن معصومیت چهره و نگاهت و آن همه شیطنتها و خرابکاریهایت بوده ام و هنوز هم هستم! شاید هم مثل آن وقتهایی رفتار کنی که همه چیز را به هم میریزی و بعد شانه بالا می اندازی و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده میروی پی کارت... نمیدانم... 

  • ادامه مطلب

ایتا وصل شد 😩😭 + بعدا نوشت

 

بعدا نوشت:

  • ادامه مطلب

نه به تدریس مجازی 😏

از همان روزهای اولیه ی تعطیلی دانشگاهها و شروع قرنطینه، من هی به روی خودم نیاوردم که باید برای دانشجوهایم تدریس مجازی بگذارم و حتی میگفتم اگر دانشگاه هم بگوید بگذارید قبول نمیکنم! آخر وقتی سر کلاس، 
  • ادامه مطلب

چالش احوالات کرونایی

اولین جایی که کرونا در زندگی من نشانه رفت، کار جدیدم بود! من به خاطر کارم نمیتوانستم قرنطینه مطلق باشم (در این مورد شاید در پست دیگری نوشتم) و سعی کردم با رعایت توصیه های بهداشتی از خانه خارج شوم. اما
  • ادامه مطلب

حافظانه

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم

  • ادامه مطلب

به جای سه چهار روزی که پست نذاشتم!

نرجس (خواهرزاده حدودا ۱۳ ساله م) یه دفتر درست کرده پر از سوالهای عجق وجق باحال و میده بهمون که جواب بدیم. مثلا باید از کار درستی که از انجامش پشیمونیم و کار احمقانه ای که از انجامش پشیمون نیستیم، از بزرگترین و کوچکترین هدفهامون و کارهایی که به خاطر رسیدن به اونها 

  • ادامه مطلب

کودکانه هایم تمامی ندارد...

یک بار در همین وبلاگ، یک نفر به طور ناشناس از من پرسید که چه طور میتوانم بچه ها را این همه دوست داشته باشم! راستش را بخواهید برای من هم عجیب است که 

  • ادامه مطلب

عنوان🙄

۱. جلوی گلفروشی، یک ماشین عروس سفید با گلهای قرمز خوشرنگ پارک کرده بود!😳 یعنی واقعا کسی در این شرایط عروسی میگیرد و عروسی می رود یا این را به صورت دکوری و صرفا جهت روحیه دهی به ملت آنجا گذاشته بودند؟!🙄

  • ادامه مطلب

در من هوای حوصله پایان گرفته است...😟

زمانی که با دوستان وبلاگی چله داشتیم، یک روز قرار بود بنشینیم از نعمتهایی بنویسیم که هیچ وقت به آنها فکر نکرده بودیم و این برایمان تمرین جالبی بود. اما شاید هیچ کدام ننوشتیم خدایا شکرت که هر وقت دلم بخواهد میتوانم از خانه بیرون بروم و در اجتماعات حضور پیدا کنم. شکرت که مجبور نیستم از ماسک و دستکش استفاده کنم.

  • ادامه مطلب

انقد بشین خواهر بزرگ کن! 😏

شیرین استوری گذاشته: حلالم کنید.

دلم یک جوری می شود! یعنی چه شده؟

با این حال میزنم به در شوخی و این طور ریپلای میکنم: "مگه چیکارمون کردی؟"

جوابش میخکوبم می کند! احساس گول خوردگی عمیق می کنم و می زنم زیر خنده! نوشته است:

  • ادامه مطلب

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

  • ادامه مطلب

"عرق سرد"

دردی که حس کردم، بیشتر از آنکه به خاطر بی عدالتی قانونهای مردانه و ظلم و تعصب کور یک مرد باشد، به خاطر زنی بود که نقش مهمی در اجرای آن قانون پرتبعیض مردانه و کمک به تعصب و ظلم علیه زنی دیگر داشت...


+ اینجا است.

به عمل کار برآید به سخندانی نیست

می دانید؟ گاهی وقتها آدم در قبال شکسته شدن دلش یا هر چیزی که آزارش داده است، توضیحات قانع کننده یا دفاعیه های محکم نمی خواهد! اصلا نیازی نیست طرف مقابل ثابت کند که منظوری نداشته است یا سوء تفاهمی پیش آمده است. همان یک کلمه "معذرت میخواهم" کافی است تا آتش خشم را خاموش و دلشکستگیها را ترمیم کند؛ بعد از آن، می شود تلاشی را که میخواسته ایم برای اثبات بی گناهیمان یا به دست آوردن دل طرف مقابل صرف کنیم، صرف این کنیم که مراقب باشیم رفتاری یا گفتاری را که می دانیم دل می شکند یا می آزارد را تکرار نکنیم. تکرار دوباره و چندباره آن رفتار و گفتار، مهر باطلی است بر همه توضیحات و دفاعیه ها و معذرت می خواهم ها!

  • ادامه مطلب

بهار، بهار، چه اسم آشنایی، صدات میاد، اما خودت کجایی؟ وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟ تازه کنیم خاطره ها را یا نه؟

من دلم عید میخواهد! شلوغی کوچه و خیابان و بازار... ماهی گلی و شب بو و سبزه های کنار پیاده رو... مخلوطی از روزهای سرد و گرم... ذوق دیدن اولین شکوفه ها... روزشماری تعطیلی دانشگاه...  کادو کردن عیدیها... خریدهای لحظه آخری... رفت و آمدهای پشت سر هم... آغوشها و روبوسیهای فامیلی... عیدی گرفتن و عیدی دادن... خوشیهای سیزده به در...

امروز دلم گرفت... ناگهان...

کرونای زمانه ات را بشناس

یک عده ای هم هستند که تا دیروز همه اش در کوچه و خیابان و بازار بودند و کارهای عادیشان را انجام می دادند. ولی درست از امروز صبح، همزمان با انجام سم پاشی ضد کرونایی، بست نشسته اند در خانه و بیرون نمیروند! به نظرم اینها خودشان کرونا ویروس باشند! 😂

Dear Mom 😉

دختر کُرد (که همنام خودم بودم)، تند و تند سر مبلها را می گرفت و به بابا کمک میکرد تا آنها را در ماشین بگذارد. وقتی من جلو می رفتم تا کمکشان کنم می گفت: "شما با چادرید نمیتونید. خودم کمک می کنم." بعدا مامان گفت: "میخواستم به دختره بگم این لوسه! چادرم سرش نباشه نمیتونه!"😅🤦‍♀️

خواستم در شادی ام شریکتان کنم 😘 + خیلی بعدتر نوشت!

امروز اولین درآمد از کاری را به دست آوردم که صفر تا صدش مال خود خود خودم است و هیچ آقا بالا سر و رییسی ندارم و در واقع خودم آقا بالا سر و رییس بقیه ام! و بابت آن، به اندازه ۱۰_۱۱ سال پیش، که اولین حقوقم را گرفتم، خوشحالم (شاید هم بیشتر).

خدایا شکرت 😍


لذت تماشای این کلیپ را به عنوان شیرینی اولین درآمدم پذیرا باشید 😍


عاشقانه های کرونایی

در گردش چشم تو گُمم، باور کن!

انگشت نمای مردُمم، باور کن!

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan