بستنی سنتی یک کیلویی را داخل فریزر گذاشتم و منتظر آمدنت شدم که آن اتفاق افتاد! برای اولین بار در همه عمرم، دیگر دلم بستنی نخواست. رفتم که ظرف دست نخورده بستنی را داخل کیسه زباله بیندازم. تا مدتها بعد، از خوردن بستنی لذت نبردم.
قرار گذاشته بودیم دفعه بعد، با هم برویم چارباغ عباسی و جعبه ویژه بخوریم که آن اتفاق افتاد و قرارمان به هم خورد. بعد از آن، هر چه جعبه خوردم، مزه زهر می داد.
نشسته بودم نکات کتاب آسیب شناسی روانی 2 را درمی آوردم تا برای تدریسم پاورپوینت آماده کنم که آن اتفاق افتاد. می دانم دیگر جای این کتاب، در قفسه کتابهای من نیست و دیگر هرگز تدریس آن را قبول نخواهم کرد...
- چهارشنبه ۶ شهریور ۹۸ , ۱۹:۳۰
- ادامه مطلب
- |