- شنبه ۲۹ آبان ۰۰ , ۱۲:۰۱
این رو هم تا یادم نرفته بنویسم؛
هفته پیش مامان بچهای که دو جلسهس پیشم میاد گفت که روند درمان بچهش خیلی خوب داره پیش میره.
خوشحال شدم.
- جمعه ۲۸ آبان ۰۰ , ۰۰:۰۸
- ادامه مطلب
نوشین گفت بیا خودمون سر راه پذیرایی رو هم بگیریم ببریم که منشیت نخواد تا اینجا بیاد. قبول کردم. خرید رو انجام دادیم و رفتیم کلینیک. کارگاه شروع شد. یهو متوجه شدم گوشیم نیست. تو مغازه، روی کیکهای داخل قفسه جا گذاشته بودم! منشیم رفت "تا اونجا" گوشیم رو گرفت آورد🙄
- پنجشنبه ۲۷ آبان ۰۰ , ۲۱:۳۸
من از اون خانومه که تو نرمافزار بلد سفر خوشی رو برامون آرزو میکنه و تو تمام طول راه هی ارد میده که برو این ور، بپیچ اون ور، رسیدی، نرسیدی و... با تمام وجودم متنفرم و راستش رو بخوام بگم بدجوری بهش حسودی میکنم. 😒🤪
- سه شنبه ۲۵ آبان ۰۰ , ۲۲:۴۴
- ادامه مطلب
دیدید یه وقتا یه کوه کار ریخته سر آدم و حال و آیندهی کاریش به انجام اون کارها بستگی داره و منطقاً باید شبانهروزی کار کنه و از خواب و خوراکش بزنه تا کارها درست پیش بره، ولی میل عجیبی به وقت تلف کردن پیدا میکنه؟!
- شنبه ۲۲ آبان ۰۰ , ۲۳:۲۰
- ادامه مطلب
گفت: یه چیزی بگم شارمین؟! برق چشمات دوباره برگشته!
- پنجشنبه ۲۰ آبان ۰۰ , ۲۳:۵۵
همسایهی جدیدمان داشت زنش را کتک میزد! اولین باری بود که صدای ناله و گریهی عجیب یک زن در حال کتک خوردن را میشنیدم! 😭😭😭
- سه شنبه ۱۸ آبان ۰۰ , ۱۰:۱۲
- يكشنبه ۱۶ آبان ۰۰ , ۰۱:۱۸
- ادامه مطلب
گفت:
_ "دو سال از جداییمون گذشته؛ ولی من هنوزم دوسش دارم. اگه بخواد برگرده منم مشتاقم."
گفتم:
_ "پس چرا برای برگشتنش کاری نمیکنید؟"
گفت:
- جمعه ۱۴ آبان ۰۰ , ۲۳:۳۰
- ادامه مطلب
_ "خانم دکتر شنبه فقط یه مراجع دارید: سارینا."
+ "به خاطر یه نفر نمیام. لطفا ایشون رو بذارید دوشنبه."
_ "چشم؛ ولی اون وقت واسه دوشنبه پنج نفر میشنها. خسته نمیشید پنج نفر تو یه روز؟"
- دوشنبه ۱۰ آبان ۰۰ , ۲۳:۳۷
- ادامه مطلب
۱. به آرتین گفتم: آرتمیس خندیدن تو ذاتش نیست اصلا! انقد که ما همهمون صبح تا شب نیشمون بازه، معلوم نیس این بچه به کی رفته!
- جمعه ۷ آبان ۰۰ , ۱۷:۳۸
- ادامه مطلب
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایهای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
- پنجشنبه ۶ آبان ۰۰ , ۰۱:۱۹
- ادامه مطلب
- |
وقتی میگویم "تنها داداشم" چشمهایم از غصه اشکی میشود و دلم از عشق لبریز. از وقتی آرمین رفته است، آرتین را یک جور دیگر دوست دارم؛ یک جور غمگین و عمیق.
- يكشنبه ۲ آبان ۰۰ , ۲۲:۱۲
- ادامه مطلب
سلام.
نتونستم تو وبلاگت کامنت بذارم. امکان ارسال نبود. ولی دلم نیومد بدون جواب بذارمت.
کپی کامنتم رو تو ادامه مطلب برات میذارم و هر وقت مشکلش برطرف شد، تو وبت میذارم. نوشته بودم:
- شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۳:۲۲
- ادامه مطلب
- |
مادربزرگ امروز صبح ششمین داغ در 18 ماه اخیر را تجربه کرد: خواهرش، پسرش، نوهاش، همسر خواهرش، همسر خودش، پسربرادرش و حالا برادرش که میشود پدرخانم دایی مرحومم...
امروز قرار بود مامان بزرگ لباس مشکیش رو دربیاره!
- شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۱:۰۸
- |
- جمعه ۲۳ مهر ۰۰ , ۲۰:۱۸
- ادامه مطلب
مامان یواشکی به بابا گفته بود بره از پرورشگاه یه نوزاد برامون بیاره به جای آرمین! بابا هم زنذلیل! رفته بود بچه رو آورده بود مامان ببینه اگه خواست بعداً بیارنش. بعد انقد این زن و شوهر با همدیگه هماهنگ بودن، بچه رو اصلاً به ما نشون ندادن، گفتن هر وقت واسه همیشه آوردیمش ببینینش!
- پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰ , ۱۲:۱۴
- ادامه مطلب
- چهارشنبه ۲۱ مهر ۰۰ , ۰۰:۱۴
- ادامه مطلب
-
تیر ۱۴۰۴ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )