کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک عمه (۱۳)

۱. به آرتین گفتم: آرتمیس خندیدن تو ذاتش نیست اصلا! انقد که ما همه‌مون صبح تا شب نیشمون بازه، معلوم نیس این بچه به کی رفته! (البته مامان من و یکی از خاله‌هام و مامان خود آرتمیس هم از اون دائم‌النیش‌بازها نیستند!). فردا و پس‌فرداش، مامان آرتمیس دو تا کلیپ استوری کرد که توش آرتمیس چنان از ته دل می‌خندید که ما همه حیرت‌زده شدیم! :))) هزار بار این استوری‌ها رانگاه کردم و کلی حالم خوب شد.


۲. آرتمیس که هیچ کس را تحویل نمی‌گیرد، دم و دقیقه می‌رفت نیکا (۳ساله) را بغل و برایش ذوق می‌کرد. نیکا که همیشه بچه خوش‌اخلاق و تحویل‌بگیری بود، می‌زد زیر گریه و ازش دوری می‌کرد. آرتمیس هم با گریه نیکا گریه می‌افتاد. بعد درسا (۵ساله) می‌خواست با آرتمیس بازی کند؛ آرتمیس تحویلش نمی‌گرفت و همه‌اش چشمش پی نیکا بود. درسا هم هی نق می‌زد که من می‌خوام با آرتمیس بازی کنم. بعد سارا هی به درسا می‌گفت بیا بریم من باهات بازی می‌کنم، درسا نمی‌رفت...یعنی هر کسی می‌خواست با یکی بازی کند او هم می‌خواست با یکی دیگر بازی کند و این چرخه هی تکرار می‌شد! 🤭اوضاعی داشتیم‌ها 🤷‍♀️🤷‍♀️🤷‍♀️


۳. آرتمیس عکس‌های آرمین را خیلی دوست دارد. من عکسش را به او نشان می‌دهم و می‌گویم: عمو او با تاکید فراوان روی ب می‌گوید بابا. اصلاً هم کوتاه نمی‌آید.


۴. رو به روی آرتمیس می‌نشینم و عروسک محبوبش را به سمت آرتمیس و خودم عقب و جلو می‌برم و هر بار یک کلمه را با صدای کودکانه و پرذوق می‌گویم: "بیا... بگیرش... ببرش..." آرتمیس عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کند و هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد. دور بعدی، همین که می‌گویم: "بیا.." پشتش را به من می‌کند، سرش را روی پای آرتین می‌گذارد و بدون حرکت در همان حالت می‌ماند و سعی می‌کند از گوشه‌ی چشم بالا را ببیند. می‌خورد توی ذوقم و ادامه نمی‌دهم. آرتمیس چند ثانیه در همان حال می‌ماند و وقتی صدایی از من نمی‌شنود، خودش بلند می‌شود، رو به من می‌کند و با ذوق، دستش را به سمتم تکان می‌دهد و صداهایی از خودش درمی‌اورد که شبیه "بگیرش..." است! و به این ترتیب بازی تکان دادن عروسک با کلمات "بیا... بگیرش... ببرش" ادامه پیدا می‌کند و آرتمیس غرق در خنده، هر بار که عروسک بهش نزدیک می‌شود، سعی می‌کند بغلش کند و اگر موفق شد با ذوق آن را به سینه می‌چسباند و بعد دوباره به من می‌دهد تا بازی را ادامه دهیم.


۵. وقتی من رسیدم خانه، آرتمیس آن قدر در ایوان بزرگ خانه‌مان برای خودش این طرف و آن طرف رفته بود که اصلا نا نداشت؛ ولی با اشتیاق به من نگاه می‌کرد. نشسته بود روی پای مامانش. من با ذوق می‌گفتم: آرتمیس! مامانش را می‌زد و می‌گفت اِه اِه 😐😁


۶. در مراسم سالگرد آرمین، آرتمیس آن دور و بر برای خودش می‌گشت. یک دفعه خودش آمد نشست روی پای من و کفش‌هایش را درآورد گذاشت کنار و مدت زیادی با هم بازی کردیم. مامانش هم دقیقا رو‌به‌رویم بود. سه چهار بار در حد چند ثانیه رفت پیشش و دوباره برگشت. این برای آرتمیسی که سایه عمه‌ها را با تیر می‌زد رکورد بزرگی بود.


۷. آرتمیس در بغل آرتین بود و می‌خواستند بروند. من جلویش ایستادم و در حالی که آغوشم را باز کرده بودم با کلی ادا و اطوار و به صورت اهنگین می‌گفتم: "بیا عمه... بیا عمه" بعد وقتی سکوت می‌کردم، آرتمیس سرش را مثل من تکان می‌داد و با همان آهنگ صدای من، خنده‌کنان می‌گفت: "عمه... عمه..." همه‌مان ذوق مرگ شدیم!


۸. توی ایوان نشسته بودیم و آرتمیس هم وسط حلقه‌ی ما سرپا نشسته بود و انگور می‌خورد. یک دفعه، گلاب به رویتان، از داخل پوشکش یک صدایی آمد و اولین نفر خودش خندید! یعنی این بچه که کلا سالی ماهی یک بار نمی‌خنددحالا با این محرک جذاب! خنده‌اش گرفت. ما هم از خنده‌ی او به خنده افتادیم و آن وقت، آرتمیس در یک عملیات شگفتانه، این بار با دهانش صدایی را که از پوشکش شنیده بود تقلید کرد و دوباره کلی خندید!😂😂😂

هـیوا .
۱۱ آبان ۰۰ , ۱۶:۳۱

سلام

خدا حفظش کنه 

یه سوالی ذهن منو درگیر کرده

سرپا نشسته بود چه مدلی میشه ؟ :دی

پاسخ :

سلام. سلامت باشید.
گلاب به روتون، اون‌جوری که تو دستشویی ایرانی می‌شینن🤦‍♀️😁
ربولی حسن کور
۰۹ آبان ۰۰ , ۲۲:۲۵

سلام

مورد دو عجب مثلث عشقی بوده!

پاسخ :

سلام.

:)

بعدا فهمیدیم به خاطر تصاویر لباس نیکا میرفته سراغش. آخه عاشق تصویر چهره س
حامد سپهر
۰۹ آبان ۰۰ , ۰۸:۴۳

اصلا بچه‌ی خوش خنده گلی از گلهای بهشته:)

این دورانشون خیلی شیرینن وقتی بزرگتر میشن شیرینیشون کم میشه نمیشه باهاشون سربه سر گذاشت

خدا حفظش کنه:)

 

پاسخ :

بچه‌ای هم که خوش‌خنده نباشه، همون گاهی خندیدنش هم گلی است از گلهای بهشت :)

من با این که بچه ها رو تو هر سنی دوست دارم، ولی واقعا تا قبل سه سالگی یه چیز دیگه‌ن برام :)

سلامت باشید. مرسی
خودت باش
۰۸ آبان ۰۰ , ۲۱:۵۶

من دقت کردم این مورد دو تو همه فامیل ما وجود داره!

اصلا عمه اگه توسط بچه داداش ضایع نشه که عمه خوبی نیست!

پاسخ :

بچه‌های دائی‌های من عمه‌هاشون رو ضایع نمی‌کنن اصلا... البته حسین یه استثنای بزرگه 😂😂😂 خاله‌ش رو تو سر عمه‌هاش می‌زنه عمه‌هاش رو تو سر خاله‌ش🤦‍♀️😂
یاقوت
۰۸ آبان ۰۰ , ۱۹:۵۷

عمه شارمین خیلی خاله طور رفتار می کنی یکم جذبه عمه بودنتو حفظ کن دختر .. و اما مورد آخر  بچلونش که روانشادمون کرد گل دختر:)))

پاسخ :

یه عمه صد در صد بی‌جذبه. تازه جدیدا هر وقت می‌خوام به خواهرزاده‌هام فحش بدم می‌گم تو روح عمه‌ی آرتمیس! 😂



یه وقتی که رو دنده خوبش بود می‌چلونمش 😂
محمد حسین
۰۸ آبان ۰۰ , ۰۸:۴۱

سلااام

فقط میخواستم بگم میام وبلاگتون فقط خستم نظر نمیذارم

پاسخ :

سلام.
نه‌خسته :)
x
۰۷ آبان ۰۰ , ۲۱:۳۷

حدی میگی دختره ؟! خدای من :/

تصوراتم بهم خورد 🤣

پاسخ :

😂
شارمین هم دختره‌ها! 😂😂😂
هوپ ...
۰۷ آبان ۰۰ , ۲۱:۰۴

ببین خیلی خوبه دیدمش، قشنگ خاطراتی که ازش میگی رو درک میکنم.این ذوقی که واسه خندش میکنین. :-))))

فکر کنم باید هجده سالگی رو رد کرد واسه بوتاکس بین ابروهاش اقدام کنین :-))))

خاطره اولی عروستون غیرمستقیم اعتراضش رو‌نشون‌ داده. نه؟

 

خاطره اخری حتی منم خندیدم، بلند :-)))

پاسخ :

آره دیدی که چقدر جدیه :)))
اخم نمی‌کنه ولی نگاهش به آدم می‌گه حد خودت رو نگه دار! 👊🤦‍♀️😁


نه اصلا آدم این جوری نیست. خودم ذوق کرده بود دیده بود آرتمیس غش غش می‌خنده :)


خودمم هنوز یادم میاد می‌خندم😂
مرتضی پورظهیر
۰۷ آبان ۰۰ , ۲۰:۳۵

دلم برای محبوبم تنگ شد، کسی که خیلی وقته رفته و هرازگاهی در دنیای مجازی عکس هایش را میبینم، به تازگی صاحب برادر شده، وقتی حال خوبش رو میبینم که برادر کوچکش رو بغل کرده، حالم جا میاد

پاسخ :

آخی...
x
۰۷ آبان ۰۰ , ۱۹:۳۳

دلم برای پسر برادرم تنگ شد:(

 

آرتمیس از اون پسرهای مغرور و جذاب میشه وقتی بزرگ میشه.... از همونایی که همه روش کراش دارن :))

پاسخ :

عزیزم خدا حفظش کنه.😍

آرتمیس دختره :)
تسنیم ‌‌
۰۷ آبان ۰۰ , ۱۹:۲۳

چقد بچه‌ی خواهر و برادر شیرینه :)

خدا حفظش کنه، یک سال و چند ماهشه؟

پاسخ :

خیییلی...
یک سال و سه ماه😍
یاس ارغوانی🌱
۰۷ آبان ۰۰ , ۱۸:۳۷

سلام سلام بر شما :))))

 

خدا آرتمیس کوچولو و خانواده عزیزش مخصوصا عمه عزیزش رو حفظ کنه 😁♥️

بچه ها در عین اینکه کارهای بچه گانه دارند ولی یه وقتایی با کارهایی که ما برای به دست آوردن دلشون انجام میدیم واکنش بامزه ای مثل همین نگاه اندرسفیهانه  و اخم نشون میدن😂😂😂 آدم ضایع میشه چنان که خدا میتونه جمع کنه فقط😂😂😂

پاسخ :

سلام سلام عزیزم
مرسی. خدا عزیزات رو برات حفظ کنه.

آرتمیس که خدای ضایع کردنه. حالا تو یه پست دیگه می‌نویسم یه بار تو جمع فامیل چه‌قدر عمیق ضایعم کرد 🤣
Reyhane R .
۰۷ آبان ۰۰ , ۱۸:۰۱

ای جانم 😍🤭

فقط مورد ۸ 😁🤣🤣🤣

پاسخ :

جانت سلامت😍😘
خیلی بعید بود ازش🤣🤣🤣
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan