کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

درک

الان یه فیلم در مورد هوموسکشوال دیدم که گفته بود بر اساس واقعیته. من هنوز دیدگاه مشخصی درباره این مقوله ندارم؛ چون بین اساتید بزرگ روان‌شناسی، نظرات متفاوتی رو دیدم و راستش خودم هم دنبالش نبودم که تحقیق کنم و نظری به دست بیارم.


اما در مورد این فیلم می‌خوام یه نکته مستقیم کم‌اهمیت بگم و یه (شاید،) غیرمستقیم مهم.

اولی اینه که دو مورد تو فیلم نظرم رو جلب کرد و برام عجیب بود:

یکی این که با وجود امریکایی بودن فیلم، لهجه‌ی زیادی نداشتن و طوری بود که فردی که یه کوچولو لیسنینگ کار کرده باشه به راحتی و بدون زیرنویس حرفاشون رو می‌فهمه. نمی‌دونم چرا این‌جوریه.


دومی این که یه جاهایی تو فیلم، به نظر میاد هوموسکشوال و ترنس رو قاطی کردن! مثلا مامانه وقتی می‌فهمه پسرش گی هست، تو یه سکانس بهش گیر می‌ده که چرا این‌جوری لباس پوشیدی یا تو جلسه‌ای که خونواده‌ها در مورد بچه‌های هم‌جنس‌گراشون حرف می‌زنن، یکی‌شون می‌گه پسر من واسه تولدش ازم تی‌شرت صورتی خواست و وقتی بردمش شکار و می‌خواستم یه آهو شکار کنم داد زد فرار کن بامبی! خب اینا روحیات دخترونه‌س نه گی بودن. نمی‌دونم چرا همچین اشتباهی کرده بودن.


اما اون مورد مهم، که قلبم رو به درد آورد چی بود؟ خب واسه گفتنش باید فیلم رو تعریف کنم! اگه می‌خواید ببینیدش، از این‌جا به بعدش رو نخونید.


جریان از این قراره که وقتی مادر به شدت مذهبی می‌فهمه پسرش گی هست، به شدت تحت فشارش می‌ذاره و سعی می‌کنه با دعا خوندن و کلیسا بردن، خوبش کنه. پسره هم به شدت از طرد شدن می‌ترسه و باهاش همکاری می‌کنه. ولی بی‌فایده‌س و بالاخره جلوی مامانش می‌ایسته و می‌گه من همینم. مامانه طردش می‌کنه و پسره با غم از دست دادن توجه و محبت مادرش و هم‌چنین با احساس گناه شدید، خودکشی می‌کنه.


چیزی که تو این ماجرا منو خیلی تحت تاثیر قرار داد اینه که تو دنیای کاریم هر روز دارم بچه‌هایی رو می‌بینم که به خاطر اون چیزی که هستن سرزنش می‌شن. کاری ندارم هوموسکشوال طبیعیه یا غیرطبیعی. ولی به جای اون هر چیزی رو می‌تونید بذارید: بچه من به حرفم گوش نمی‌ده؛ به نسبت خواهر/ برادرش شلوغ و بی‌احتیاطه، اون رشته یا شغلی که ما می‌خوایم رو انتخاب نکرده و...


ما هر روز به خاطر انتخاب‌ها یا ویژگی‌های بچه‌هامون که مورد پسندمون نیست، زجرشون می‌دیم و حتی یه جاهایی زندگی‌شون رو به بیراهه می‌کشونیم. حواسمون باشه!



محمد حسین
۰۷ آبان ۰۱ , ۰۰:۰۸

علت شناسیش نیاز به درک ژنتیک رفتاری در کنار شکلگیری اجتماعی هویت جنسی داره که هنوزم تحقیقتش ادامه داره اما اون چیزی که امروز مسلمه اینه که بعضی موارد مشکل کلا قابل حل با رواندرمانی نیست اما بعضی موارد مشکل با توی تعامل والد و کودکه که اونم ممکنه دیگه قابل حل نباشه
خب توی واقعیت دوتاشون باهمن گاهی هویت جنسیشون متفاوته گرایش جنسیشون هم متفاوته
حالا سخت تر میشه اگر ترنس هم باشن یعنی هویت جنسی همخوان بشه اما گرایش جنسی همخوان نشه

امروز داشتم به یکی میگفتم همه مشکلات توی زبون نفهمیه، کاش آدما را میفهمیدن و میفهمیدیم

عطف به چند پست آینده! : خدا با اینکه به نظرم اصلا آدم و حتی شخص نیست ولی به نظرم در عین حال اینطوره که مثل بقیه آدم را از بیرون نمیبینه از درون میبینه و حتی درون تر

پاسخ :

کلا مساله پیچیده و عجیبیه.

بله درک متقابل خیلی از مشکلات رو حل می‌کنه.

موافقم
یکی از همین ادما
۱۹ مهر ۰۱ , ۱۹:۰۷

من این پست‌تون رو چندین بار خوندم.

بارها بستم و دوباره بازکردم و با خودم برای نوشتن یا ننوشتن این کامنت کلنجار رفتم. به خودم گفتم من به خودم قول دادم دیگه تو وبلاگ شما کامنت نذارم،  به خودم گفتم اگر از روی ای پی‌ام هویت ام مشخص بشه چی؟ دنبال بهانه گشتم برای ننوشتن، حتی یه بار وسطای کامنت نوشتن سایت یه دفعه پرید و تمام نوشته‌ها هم پریدن اما بازم دوباره نوشتم!

 

من توی خانواده مذهبی بزرگ شدم و البته این شانس رو داشتم که با حمایت خانواده هم از ایران برم.

توی همون سال اول ، دوم دبیرستان بود که من متوجه شدم با دوستانم تفاوت فاحشی تو این زمینه دارم. یادمه وقتی دوستانم مثل خیلی از پسرهای دیگه تو اون سن و دوره زمانی از جذابیت‌های ظاهری و بدنی فلان بازیگر و خواننده می‌گفتن، حرفاشون برای من کمترین معنایی نداشت و این من بودم که همزمان موقع حرفهاشون زیر چشمی به پسری که توی مترو روی صندلی رو به رومون نشسته بود نگاه می‌کردم و به این فکر میکردم چرا خدا بعضی‌ها رو اینقدر جذاب خلق کرده!

نکته دردناک قصه این بود که دوستانم فکر میکردند اگر من مشارکتی تو بحثشون ندارم به خاطر پایبندی‌ام و سرسخت بودنم رو اعتقادات مذهبی‌ام باشه و این حال من رو بدتر می‌کرد. من احساس نفاق داشتم ، از خودم بدم می‌اومد که چرا بیشتر افکار و احساساتم رو کنترل نمی‌کنم، خودم رو سرزنش می‌کردم که چرا تمام محتوای خواب‌های دوره نوجوانی‌ام با مردها شکل می‌گیره و به خودم می‌گفت این به خاطر کوتاهی خودمه که چنین خواب‌هایی می‌بینم.

مدت کوتاهی قبل از مهاجرتم با یک پزشک مشورت کردم. پزشکی که بهم دارویی داد که نتیجه‌اش افسردگی و احساس رخنگی بود که عوارض جانبی دارو بهم بخشیده بود. آقای دکتر معتقد بودند که احساس من به مردان به خاطر فعال بودن بیش از حدمه و تجویز این دارو برای افتادنم تو راه درست لازمه.

من اون دارو رو خوردم ولی هیچ چیزی نه در محتوای خواب هام و نه در عدم علاقه‌ام به زندگی مشترک با زنان و برخلاف اون علاقه بیش از حدم به تشکیل زندگی با یک مرد دیگه تغییر نکرد.

هر چی زمان بیشتر گذشت من در نوع علاقه‌ای که درون قلبم وجود داشت مطمئن تر می‌شدم و مصمم تر به در جریان گذاشتن دوستان و پدر و مادرم . اما هر بار با پدر و مادرم و بیشتر از همه با مادرم که از پدرم تا حدی بیشتر مذهبی هستن به نوعی غیر مستقیم این بحث رو پیش کشیدم بحث به قدری ناخوشایند شد که تو قدم اخر پا پس کشیدم.

به دو نفر از دوستان صمیمی‌ام اما دست آخر این حقیقت رو گفتم و چقدر از بابت هر دو مورد ناراحت شدم،  نه به خاطر اینکه عکس‌العمل ناخوشایندی ازشون دیدم بلکه چون دوستانم به خاطر من باید با چنین موضوعی رو به رو می‌شدن که تا به حال در زندگی شون وجود نداشت.به خاطر اون لحظه که بهشون اطمینان می‌دادم البته شما فقط دوستای خوب من هستید و من هیچ وقت دید دیگه ای بهتون نداشتم.

یه مدت ویدوهای داستان کامینگ اوت ادم های مختلف رو میدیدم. جالب بود برام که میدیدم خیلی های دیگه تو خیلی فرهنگ های مختلف دیگه همون احساسات و اضطراب هایی رو تجربه می‌کردن که من کردم. همون سرزنش هایی که من نسبت به خودم داشتم که چرا من نباید به زن ها علاقه مند باشم رو اونا هم گاها به خودشون داشتن.

یکی از ویدئو ها اما از یه پسر امریکایی بود که بلاگر به نسبت پرطرفداری بود‌.

عنوان ویدئوش بود : کامینگ اوت. داستانی که همیشه خوب تموم نمیشه.

مادر ایشون هم از اولترا کانزرواتیو های کاتولیک بودن، من نمیدونم اخر داستان این اقا چی شد اما نمیدونم چرا پست شما من رو یاد اون انداخت.

 

من توی زندگی‌ام هیچ وقت به خودکشی فکر نکردم به خاطر این مسئله اما به خودم که اومدم دیدم دورم در مقابل تمام آدمای اطرافم حصاری کشیدم که نکنه یه وقت بهم بیش از حد نزدیک بشن. از داشتن دوستای پسر خودداری کردم تا نکنه یه وقت قلبم چیزی رو احساس کنه که برای بقیه خوش‌آیند نباشه!

به خودم که اومدم دیدم من جسمم رو نگه داشتم اما روحم و سرزندگی که داشتم رو تو این داستان قربانی کردم، اینقدر که گاهی دلم برای اون آدم شاد چندسال پیش تنگ میشه :)

 

اینا رو نمیدونم چرا نوشتم اما دوست دارم بگم من نه پدر و مادرم نه کسای دیگه ای که با اکراه به این موضوع نگاه می‌کنن رو سرزنش نمی‌کنم ، خود منی که همه اون احساسات رو خودم تجربه کرده بودم سال ها طول کشید تا خودم رو قبول کنم. می‌فهمم برای کسی که این تجربه رو نداشته و سال‌ها این حرف هارو شنیده که خانواده یعنی مرد ، زن فرزند تمام حرف های من می‌تونه بی معنی باشه ، اما نوشتم به این امید که شاید یک نفر هم شده به این فکر کنه عشق و عاشق بودن شکل های دیگه ای هم میتونه داشته باشه که ما تجربه‌اش نمی‌کنیم. که عاشق شدن به شکلی که غالب جامعه تجربه نمی‌کنه دلیل به اختلال داشتن عاشق نیست و نیازی هم به درمان این عشق وجود نداره :)

 

مرسی که این پست رو نوشتید ، ببخشید از این همه پرحرفی!

پاسخ :

سلام. مرسی که نوشتید.
این موضوع باید خیلی دردناک باشه و قطعا ماهایی که تجربه نکردیم نمی‌تونیم شرایط شما رو درک کنیم. امیدوارم اتفاق‌های بهتری براتون در راه باشه.

کنجکاوم بدونم چرا به خودتون قول دادید "دیگه" تو وبلاگ من کامنت نذارید. این "دیگه" یعنی قبلا گذاشتید و لابد واکنشی نشون دادم که تصمیمتون این شده؟ اگه دوست داشتید جواب بدید
حامد سپهر
۱۹ مهر ۰۱ , ۱۰:۴۳

فکر میکنم تابو بودن یکسری مسائل باعث شده توی جامعه کمتر ازشون حرف زده بشه و اطلاع‌رسانی بشه، حالا ایران که بماند توی خود اروپا هم هنوز به اون شکل واقعی در مورد بعضی مسائل مردم اطلاع چندانی ندارن و به دید گناه یا عیب بهش نگاه میکنن 

حالا اگه همین مسئله رو تعمیم بدیم به مسائل دیگه میبینیم که خیلی از پدر مادرها ویا حتی محیط آموزشی ، بچه رو اونطور که هست قبول نداره و دلش میخواد اونرو توی قالب ذهنی خودش بگنجونه

 

پاسخ :

بله متاسفانه درباره یه سری موضوعات جوری تو جامعه رفتار می‌شه که انگار اصلا اون موضوع‌ها وجود خارجی ندارن.
صبا ..
۱۹ مهر ۰۱ , ۰۹:۱۴

سلام شارمین جان.

 

اونجایی که گفتید ترنس رو با گی قاطی کرده باید بگم اینجوری نیست، در تمایل دوهمجنس به هم چه هر دو زن باشند و چه هر دو مرد، معمولا یکی گرایشات زنانه داره و دیگری مردانه! یه جورایی مشابه همون نقش زن و شوهر!  پس اون پسری که تمایل به رنگ صورتی داشته ترنس نبوده، بلکه در ارتباط با همجنس خودش تمایلش زنانه بوده.

پاسخ :

سلام عزیزم.
اهان متوجه شدم. مرسی :)
Reyhane R
۱۹ مهر ۰۱ , ۰۶:۴۸

آره لوکا رو دیدم.خیلی قشنگه👌

بچه ها هم که شونصد بار دیدنش😅

یه سری فیلم تابستون دیده بودم و میخواستم در موردشون بنویسم مفصل که دیگه فرصت نشد.نیایشی برای بابی هم یکی از اونا بود.

پاسخ :

قشنگ تصورم همین بود که نهال و نبات لوکا رو شونصد بار ببینن😁

کاش هر موقع فرصت کردی بنویسی
عارفه صاد
۱۸ مهر ۰۱ , ۲۲:۳۴

اسم فیلمه "درک" هستش؟

پاسخ :

نه عزیزم.
نیایش برای بابی
Reyhane R
۱۸ مهر ۰۱ , ۲۲:۳۳

سلام.نیایشی برای بابی رو میگی؟ 

منم دو سه ماه پیش دیدمش.

همون که همکارت معرفی کرده بود😅

 من دوستش داشتم.اگه بدون پیش فرض های ذهنی و مذهبی خودمون ببینیمش قشنگ ترم میشه.

بعد میدونی میشه این موضوع رو بسط داد به همه مسائل و اختلاف نظرهایی که پدر و مادرا با بچه هاشون دارن و تعصب زیاد و افراط و تفریط های اعتقادی باعث میشه نتونند همدیگه رو درک کنن...

 

پاسخ :

آره همون :) از بین اونا که برات فرستادم به نظرم انیمیشن لوکا رو هم با دخترات ببین اگه ندیدید. فکر کنم خوششون بیاد.



من زیاد دوست نداشتم به نظرم ساختار فیلم روایت‌گونه و ساده بود. ولی خب از این نظر که به یه موضوع متفاوت و ممنوعه می‌پردازه جالب بود. و این که خیلی اشک از من گرفت! :)

دقیقا به نظرم نکته جالبش همین بود که می‌شد بسط داد به همه چیزای دیگه. ولی واسه اون چیزای دیگه کسی فیلم نمی‌سازه چون اهمیتش رو درک نمی‌کنن
𝙇𝘶𝘯𝘢𝘭𝘪𝘯 --
۱۸ مهر ۰۱ , ۲۱:۳۲

این پست لایق پیوند شدن بود.

 

+میتونم اسم فیلمو بدونم؟

پاسخ :

نظر لطف شماست :)

+ نیایش برای بابی
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan