برایم جالب است که گاهی وقتی چیزی مینویسم، بعضی از دوستان، چیز دیگری از آن در می آورند.
مینویسم ازدواج خییییلی مهم است ولی نه آن قدر که به خاطرش خودتان را بدبخت کنید! می آیند در اهمیت حیاتی ازدواج و ضرورت پرهیز از سختگیری میگویند!
میگویم به نظرم باید طوری برای زندگیمان برنامه ریزی کنیم که باری روی دوش دیگران نباشیم و توقع نداشته باشیم دیگران در خدمتمان باشند و اگر از عهده کاری برنمی آییم قبولش نکنیم! می آیند از اهمیت درک کردن دیگران و کمک به همنوع و حق مطلق بچه داری و اشتغال همزمان مینویسند!
داشتم به دلیل این موضوع فکر میکردم و فقط به یک نتیجه رسیدم: گاهی یک چیز آن قدر محکم به ذهن ما چسبیده است که هر چیزی را با آن میفهمیم.
مثلا آن قدر ازدواج برایمان مهم است که اصلا نمی بینیم شارمین امیریان قبل از انتقاد از هول زدن برای ازدواج، به اهمیت اصل ازدواج اشاره کرده و بعد از آن هم نگفته تا میتوانید عیب و ایراد به فرد مقابلتان بچسبانید و در دام ازدواج نیفتید! بلکه فقط گفته اهمیت ازدواج را در حد خودش ببینید؛ نه کمتر نه بیشتر.
اینها را نمیبینیم و ققط می چسبیم به آن قسمتی که گفته ازدواج را زیادی بزرگش نکنید و تازه آن را هم این طور ترجمه میکنیم: ازدواج چیز خیلی بیخودی است! و به خودمان میگوییم نگاه کن! شارمین امیریان با فلان مدرک تحصیلی و فلان موقعیت شغلی هنوز نمیفهمد که ازدواج خیلی مهم است؛ بگذار بروم از بند جهالت رهایش کنم!
این اتفاق در مورد پست قبل هم دقیقا به همین صورت افتاد: این حرف من که اگر کسی نمیتواند همزمان دو کار را انجام دهد یا قبولشان نکند یا دنبال راه حلی جز تحمیل خودش و کارهایش به دیگران باشد، این طور تفسیر شد که شارمین موقعیت دیگران را درک نمیکند و به دیگران حق نمیدهد هم کار کنند هم بچه داشته باشند!
انکار نمیکنم که خیلی از دوستان متوجه منظورم شدند. اما چیزی که باعث شد ذهنم درگیر این موضوع شود و دوباره (فراتر از پاسخهایم در کامنتها) در موردش بنویسم، این است که من به عادت همیشگی ام، در این ماجرا هم به فکر محک زدن خودم افتادم:
دارم به این فکر میکنم که برای من چند بار اتفاق افتاده است که ذهنم طوری روی یک بعد از یک قضیه قفل شده باشد، که منظور اصلی طرف مقابلم را نگرفته باشم و فورا گارد بگیرم که تو گفتی فلان و بهمان و این درست نیست و آن درست نیست.
چیزی یادم نمی آید. شاید حتی خودم هم متوجه نشده باشم که این کار را کرده ام. اما واقعا دلم میخواهد مصداقهایش را در خودم پیدا کنم و فراتر از آن، بتوانم حواسم را جمع کن تا دیگر تکرارش نکنم.