کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خون

روی تخت بیمارستانم و یک سرم با محتویات سرخ پررنگ دارد قطره قطره وارد بدنم میشود. آزمایش دو هفته قبلم نشان میدهد که به شدت کم خونی دارم و حالا نمیدانم این خون چه کسی است که به من تزریق میکنند. سارا پشت تلفن میگوید: "خاله شاید خون یک مرد گنده سبیلو باشد!" میگویم: "نخیر عزیزم. خون یک دختر موبلند خوشگل است." 

اما به هر حال چیزی از چندشناکی قضیه کم نمیکند! خون، یک چیز خیلی خیلی شخصی است! دلم یک جوری میشود که خون یک ادم دیگر را به رگهای من تزریق میکنند. انگار که به حریم خصوصی ام تجاوز کرده اند! احساس میکنم الان یک غرببه درون من است و مجبورم بعضی از فکرها و هیجاناتم را از او مخفی کنم!

از بدنم دلخورم که خودش عرضه خونسازی و نگه داشتن خونهایمان را نداشته است. ولی مگر میتوانم اعتراض کنم؟ همه چیز را به ادا و اطوارهایی که برای غذا خوردن درمی آورم و به دو سوم مواد غذایی درست و حسابی لب نمیزنم ربط میدهد.

همراه ندارم. فقط آمده بودم جواب آزمایشم را بگیرم و به پزشکم نشان بدهم. فکر میکردم نهایتا چند بسته قرص آهن بدهد. اما کارم از این حرفها گذشته است. 

گفت همین الان باید خون تزریق کنی. این اولین بار است که روی تخت بیمارستان دراز کشیده ام.

آن طرف پرده، زن و شوهر جوانی هستند. به خانم که باردار است و حالت تهوع دارد سرم زده اند. آقا مثل پروانه دورش میچرخد. گاهی با هم پچ پچ میکنند و من مجبورم هی گوشهایم را تیز کنم!🤦‍♀️😁

فقط ۵٪ از شارژ گوشی ام باقی مانده است و آن را روی حالت ذخیره نیرو گذاشته ام. نمیخواهم گوشی، خاموش و مامان و بقیه نگران شوند. 

حدود ۵۰ دقیقه تا تمام شدن سرمم باقی است و شارژ گوشی یک در صد دیگر هم کم شده. 

تا یک ماه برنامه همین است. باید هر هفته ببایم خون تزریق کنم. از این که خون کس دیگری در رگهایم جریان پیدا کند حس خوبی ندارم. خون یک چیز کاملا شخصی است!






+ مثلا همین الان اگر من شهید بشوم، معلوم نیست با خون چه کسی نهال اسلام را آبیاری کرده ام!😐🤭

++ تا اینجای پست را صبح در بیمارستان نوشتم.

+++ سارا حسابی نگرانم شده است. از مامانم شنیده که علت کم خونی خاله شارمین این است که هر غذایی را نمیخورد. بعد رو کرده است به مامان خودش و به او گفته است: " مامان یک کیک خیس بزرگ برای خاله بپز. چون خیلی کیک خیس دوست دارد حتما همه اش را میخورد و زودتر خوب میشود." حالا این کیک خیس چیزی است که خود سارا هم عاشقش است و هیچ وقت اجازه نمیداد مامانش حتی یک تکه از آن را برای من بیاورد!

++++ من همیشه وقتی مریض میشوم هی خودم را لوس میکنم و با حالت ترکیبی شوخی و حدی آه و ناله راه می اندازم. ولی مامان همیشه معتقد است که هیچی ام نیست و حالم از او هم بهتر است! حالا امروز برعکس شد. دم و دقیقه زنگ میزد که: شارمین قبل از تزریق یه چیزی بخور.... میخوای پا شم بیام پیشت؟... درد که نداری؟... وای کاش باهات اومده بودم.... پرستار میاد بهت سر بزنه؟.... وقتی تموم شد یه کم بخواب سرگیجه نگیری.... بابا میگه بمون بیام دنبالت... الان کجایی؟ خوبی؟ حالت بد نشه؟.... و... بعد من کلی خوش و خرم بودم که: نه مامان هیچیم نیس... همه چی عالیه... اصلا نیازی به حضور همراه نبود... حالم خوبه... خودم میتونم بیام... چیزیم نیست که!.... البته عصر که از ساعت ۳ تا ۷ مراجع داشتم کمی حالم بد شد و شب آمدم خانه لوس بازیهایم را درآوردم!🤭

ن. ..
۱۱ بهمن ۹۹ , ۱۷:۱۸

نفرستادنت ببینن واسه چی اینقدر کم خونی؟

اَی بابا 

پاسخ :

خون کامل تزریق نکردم. در واقع کمبود اهن دارم. و خودم میدونم که به خاطر بدغذاییمه. 
الی
۲۶ دی ۹۹ , ۱۶:۰۹

اوووه چه کردی با خودت دختر😮

ولی شارمین این حجم از کم خونی کارِ غذا نخوردن و اینا نیستا!! انشالله زودی پروسه ی تزریقت تموم بشه❤

پاسخ :

این مدت زیادی از خودم غافل شدم.
پس از چیه به نظرت؟
مرسی عزیز دلم ❤
هـی وا
۲۶ دی ۹۹ , ۱۲:۲۱

سلام

ان شاءالله به زودی زود سلامتی کامل حاصل بشه

پاسخ :

سلام. ممنون. همیشه سالم باشید
Reyhane R .
۲۶ دی ۹۹ , ۰۹:۱۳

اصن از  اون موقع که گفتی بد غذام و هیچوقت اشتها ندارم میخواستم باهات قطع رابطه کنم 😒

خدا جون ببین کارادا ! یکی اونجوری، یکی هم مثه من اینجوری🙄🤨

پاسخ :

😅
یه زمانی یه همکار تپل داشتم همیشه به من میگفت جلو چشمم نباش! 😂


یاسی ترین
۲۶ دی ۹۹ , ۰۰:۴۵

ایشالا زودتر بی‌نیاز بشی از تزریق ❤🌻

پاسخ :

ایشالا❤🌷🌷🌷
خودت باش
۲۵ دی ۹۹ , ۲۱:۴۵

ببون کاردا!!!

هم خانواده را نگران کردی هم ما رو...

ان شاءالله زود زود خوب بشی...

پاسخ :

🙈🙈🙈

مرسی عزیزم
هوپ ...
۲۵ دی ۹۹ , ۱۸:۴۵

این جوونای دهه شصتی...

عایم ساری فور یو! این تصور رو بکن خون من رو زدن بهت. آیکون فخرفروشی و اینا

پاسخ :

کدوماشون دقیقا؟! 🤨😏
ایتز اکی... اتفاقا یاد تو هم افتادم که یه بار گفتی رفتم خون دادم 😉
حامد سپهر
۲۵ دی ۹۹ , ۱۳:۲۸

حالا فکر کن اون خون مال یه آقای هیکلی بادی بیلدینگ کار باشه بعد تزریق خون پاشی قدرتت ده برابر بشه بیمارستانو بریزی بهم :)))

غذا که نمیخوری حداقل کشمش سیاه بگیر فکر کنم بهش شنی( shani) میگن بذار رو میز کارت هرچند دقیقه چندتا بخور کم خونی رو رفع میکنه یا اینکه شیره انگور اصل پیدا کن روزی دو سه قاشق بریز تو لیوان روش آب بریز هم بزن بخور خیلی زود کم خونی رو برطرف میکنه

پاسخ :

😂

بله دیگه باید همین کارها رو بکنم. یه مدت، زیادی از خودم غافل شدم. مرسی از پیشنهاداتتون
محمد حسین
۲۵ دی ۹۹ , ۱۱:۱۶

اگه برا مردم منبر میرفتن که خوب بود. همین طور الکی سر مردمو میخورن حالا سرمون را بخورن هم طوری نیست، جیبمونو نزنن (الآن یعنی ناراحت میشن، فکر نکنم)

نه روانشناس یا مشاور بودن منظورم نبود، منظورم همه مردم بود، این تو درس و مشخ سلامت بود دیگه که رفتارهای بهداشتی الزاما به هم پیوسته و دارای علت یکسان و مروبط به باور های منطقی نیستند و وابسته به محیط و شخصیت و هیجان اند :)))

ولی  اکثر مردم با نخوردن مشکل دارن شما با خوردن، خیلی باید عمق شخصیتتون را بکاوید ببینید چرا

پاسخ :

بحث ۳۰یاسی؟! 🙄
چه جمله سنگینی! 😏
ما خانوادگی، بلکه فامیلی کم خوراکیم. منم که دیگه سردمدارشونم تو این قضیه!
یاقوت
۲۵ دی ۹۹ , ۱۰:۵۳

هی خواهر .. سه روز پیش  آزمایش خون داشتم تنها رفتم دو تا دختر .دانشجو فک کنم بودن خونگیری کردن یکیشون .. اون یکیه گفت کم گرفتی.. دوباره از دست دیگم گرفت . .. دوباره دوستش بهش گفت خون تو یه لوله دیگه بریز نریز سر قبلیه لیز میشه (نمی دونم درست شنیدم یا نه).. بعدش دیدم با دستمال کاغذی داره خونم که ریخته بود رو میز و پاک می کرد .. یه وضعی بود (منم صم بکم فقط نگاه می کردم).. دردم که هیچی فقط می ترسم از جوابش که این دو تا فنچ دانشمند ازم گرفتن..‌ 

رفتم خونه لوس کنم برا مامان .. مامانم گفتم چرا اعتراض نکردم .. بعد نهار آبجی خونمون بود می خواست ظرفارو بشوره مامان بهش می گفت تو نشور .. یاقوت بیا بشورشون:((((

 

پاسخ :

یاقوت بهت نمیاد این قدر مظلوم باشی دخترم 🤨

چرا این مامانها نمیپذیرن که دخترهای متاهلشون، به عنوان مهمون نمیان خونشون، بلکه خودشون و بچه هاشون صابخونن! البته مامان من کم کم داره میپذیره دیگه
آبان ...
۲۵ دی ۹۹ , ۰۷:۳۹

یکی از بزرگ ترین لدت های دنیا غدا است...پیدا ‌کن به چه شکل اون غذا را دوست داری نحوه پخت وو....

مواظب خودت باش شارمین :)

تنها بودن تو بیمارستان همیشه سکل غمناکی داره برام 

پاسخ :

مشکل اینجاست که آشپزی هم جزء علاقه هام نیست که وقت بذارم غذا رو اونجوری که دوست دارم بپزم. بعد خیلی از غذاها رو هم هیچ جوری دوست ندارم. مثلا جگر برای کم خونی فوق العاده س. ولی من هیچ جوره دوستش ندارم و نمیتونم بخورم. از طرف دیگه وقتی خسته یا بی حوصله یا افسرده یا پرمشغله یا پراضطراب یا.... باشم هم نمیتونم غذا بخورم🤦‍♀️
چشم :)
منم تصورم همین بود که برام غمناک باشه ولی خدا رو شکر نبود.
محمد حسین
۲۵ دی ۹۹ , ۰۱:۰۳

نه ناراحت نشید من اگر پا تو کفششون میکنم چون از خود میدونمشون و یه زمانی با هم کاسه کوزه یکی بودیم. و این روزا کلا پا تو کفش همه از جمله آخوند و فیلسوف و حتی خدا میکنم. اتفاقا در همین مورد مادر که گفتید، یکی از استادای بزرگ فلسفه میگفت علوم قدیمی مثل شیر مادر میمونه آدم تا وقتی بچه است براش مغذیه اما وقتی بزرگ شد دیگه طعمش را نمیپسنده ولی باید بدونه که اون غذای اولش بوده. البته اوشون با این لحن نمیگفت.


عالم بی عمل خب خیلی بده، البته زیاد هست، مخصوصا توی همین مسائل بهداشتی، باید بگید از روش های تغییر رفتار استفاده کنند. :))

پاسخ :

به نظرم خدا خوشش میاد پا تو کفشش کنی؛ اما در مورد آخوندا احتیاط کن! 😅 در مورد فلاسفه هم طوری پا تو کفششون کن که عاق والدین نشی 🤭


تازه بدتر این که عالم بی عملی باشی که همه ش به حاطر بی عمل بودنت عذاب وجدان داشته باشی! من این طوری ام. 🤦‍♀️ 
حالا که پا تو کفش آخوندا میکنید: دیدید میگن آخوندا فقط برای مردم منبر میرن؟ روانشناسها و مشاورینم همینن!🙈🙄😏😅
محمد حسین
۲۵ دی ۹۹ , ۰۰:۱۱

سلااام

انشالله که حالتون خوب باشه

منم تا حالا نرفتم روی تخت بیمارستان

این چه حرفیه؟ خون خونه دیگه. یه سری مواد معدنی و مغذی و ایمنی داره که میبره و میاره، ژنتون را که عوض نکردن، مثل اینا که میگن خون اجداد ما نباید با خون اون یکی قبیله قاطی بشود. من میگم کسی که علوم تجربی نداند وارد آکادمی ام نشود برای همینه! مثلا یه جلسه دفاع بود درباره توصیف دختران جوان از معنای زندگی نتایجش شده بود اهمیت مسائل شغلی و ازدواج، حالا از شانس این طرف داور از گروه فلسفه بود اصلا ایراد به روش و ایناش نگرفت اما درباره مسائل شغلی که داشت استادش به امنیت و برابری و اینا اشاره میکرد این دکتر فلسفه گفت نه به نظر من این مشکلشون نیست مشکلاتشون مگو عه به نظرم. من شاخ درآوردم مگو چیه، مگه ما مگه داریم. خب مگو را بگو مگو مگو.

چه خوبه که همه به فکرتون هستند.

کیک خیس چیه؟ من یاد یه کیکی افتادم که دخترخواهرم توی فنجون درست میکرد میزاشت توی آب تو قابلمه بپزه یه بار که مامانش نبود واقعا یه کیک خیسی درست شده بود مثل تخم مرغ که توی قابلمه بپکه

چه خوبه که همه به فکرتون هستند، خب راست میگه بچه خودتون هم به فکر خودتون باشید. آقای رحمانی هم راست میگه.  آیا میدانستید کم خونی خودش باعث فشار خون هم میشه. آیا میدانستید من که خیلی حرف میزنم به خاطر اینه که دو تا امتحانام را دادم. اتفاقا سلامت را حالا داشتم میخوندم. سلامت باشید :)

پاسخ :

سلام.
ممنون.
ان شالله بعد از این هم نرید.

ای بابا! 🤦‍♀️ گفتم که جنبه طنز داشت! من معمولا خیلی جدی چرت و پرت میگم همه باور میکنن😂

شما هم پا تو کفش فلاسفه نکنید بهتره. بالاخره فلسفه مادر روانشناسیه. احترام مادر هم واجب!😏🙄

کیک خیس یه جور کیک شکلاتی خیلی خوشمزه س. الان سرچ کردم متوجه شدم اسم باکلاسش گاتوشا هست. سرچ کنید ببینید.
کیک خیس خواهرزادتون خیلی هنرمندانه س 😊

از صبح همه دارن همین حرفا رو میزنن... میدانم اما عالم به عملم و به زنبور بی عسل میمانم! 😅
ان شالله موفق باشید تو امتحانات. 👌👌👌
نیــ روانا
۲۴ دی ۹۹ , ۲۳:۱۸

خو اینو که خودم بلدم‌ که 👀

یادمه مادرشوهر جراحی کرده بود من همراهش بودم

ی خانوم دیگه تو اتاق بود سزارین کرده بود

اونقدر آه و ناله میکرد هی میومدن مسکن بهش میزدن

بچه یک روزه صداش درمیومد سرش داد میزد الان شیر میدم ی لحظه صبر کنی نمی میری که 🙄🙄

و ...

۴۰ روز بعدش من سزارین کردم

ساکت صامت مظلووووم

مادرشوهر اومد پیشم 

گفت نه ماشالا تو حالت خوبه

اون خانومه بود خیلی عملش سخت بود بنده خدا 

 

یعنی من هنگ کرده بودم

انگار من کروکودیلم پاره کردن شکمم واسم مهم نیس راحت و آسوده 😂😂

 

آره بابا

ترکی صد درصد تو خونمه شک داری مگه؟ 

پاسخ :

منظورم این بود که منم تخصص خاصی ندارم که اگه داشتم یه کم لی لی به لالام میذاشتن! 😕


من یه بار تو بیمارستان همراه مامانم بودم. دو طرف تخت، دو تا خانم بستری بودن که جراحی رحم انجام داده بودن. یکیشون میانسال بود و یه دختر حدودا ۴۰ ساله داشت که فوق العاده آروم و صبور بود. ولی خودش انقد آه و ناله میکرد و جیغ میزد که حوصله همه رو برده بود! ولی دخترش خیلی هواش رو داشت و نازش رو میکشید. اون یکی خانمه که اون طرف بستری بود حدود ۴۰ سال داشت. مامانش همراهش بود. چه همراهی! قشنگ تخت تاشو رو باز کرده بود و خوابیده بود روش خر و پفش هم به هوا (تازه وقتایی که نمیرفت تو نمازخونه که راحت بخوابه و خوابش ببره!). دخترشم بنده خدا کاری داشت روش نمیشد به کسی بگه مامانه هم که خواب. هر وقتم بیدار میشد میوه قاچ میکرد میداد دخترش، دخترش یه قاچ میخورد میگفت دیگه نمیخوام، فوری خودش میخورد! مامانه کوچکترین کار رو برای دخترش میکرد، دخترش کلی عذرخواهی میکرد که مامان ببخشید اذیت میشی، شرمنده تو زحمت افتادی....
به نظر من این دو تا همراه، باید جاشون رو عوض میکردن! قشنگ اون خانم غرغروه آه و ناله راه مینداخت همراهشم سفت خواب بود!😂
آتنه
۲۴ دی ۹۹ , ۲۳:۱۱

ایشالا سریع تر میزون بشه سرخ تو رگاتون...

موبایل ادم تو این موقعیت ها شارژ نداشته باشه فاجعه است به نظرم...بره یه وری بگرده با موبایل یادش بره داره دو خونه میشه!:-)

 

پاسخ :

مرسی... 🌷
والا... 
دوخونه 😁
نیــ روانا
۲۴ دی ۹۹ , ۲۲:۴۰

می بینی کارادا؟؟؟ 😡😡😡

به نظر منم دقیقا دلیلش همینه که غذا درست حسابی نمیخوری 

جدی بلدی آه و ناله کنی خودتو لوس کنی؟

چرا من بلد نیستم آخه

بیا یادم بده

منم کیسه کیسه خون پر میکنم اهدا میکنم بهت

O مثبتم هستم و نجیب و سازگار

خون هم قبل تو تن ی خانوم دکتر بوده شفاف و زلال 😜

 

سلام 🌹

پاسخ :

وسط آه و ناله خنده م میگیره! کلا واسه دردها و مریضیهای جدی این طوری نیستم که لوس بازی دربیارم یا حتی بخوام کسی بفهمه. تازه کسی ام لی لی به لالام نمیذاره کلا 😂


ببینم ترکی تو خونته دیگه؟ من بعد تزریق خون این خانم دکترشفاف و زلال میتونم ترکی حرف بزنم؟! 🙄 خیلی دوس دارم آخه 🤭


سلام عزیزم❤
رنگین کمان
۲۴ دی ۹۹ , ۲۲:۱۷

من زمانی که استاژر بودم یه بار یه همچین موردی داشتیم تو بیمارستان یه دختر ۱۷ساله بود که قرار بود خون بگیره و بی تابی میکرد و اجازه نمیداد پرستار کارشو انجام بده

 من رفتم بالاسرش بهش گفتم چرا اینجوری میکنی؟؟گفت این خون با خون من قاطی بشه لخته میشه میمیرم :)) حالا بماند که من مردم از خنده اون روز

ولی هیچوقت قیافه مستاصل خنده دارشو یادم نمیره

 

امیدوارم هرچه زودتر بی نیاز بشین از تزریق خون :)

پاسخ :

 اون چیزایی که در مورد جریان یافتن خون غریبه تو رگهام نوشتم کاملا جنبه طنز داشت. من انقد خوش و خرم بودم تو بیمارستان که بعد از تزریق، وقتی داشتم میرفتم که برم خونه، یکی از پرستارها فکر کرده بود خودم سرم رو که تموم شده باز کردم!


مرسی :)
Reyhane R .
۲۴ دی ۹۹ , ۲۲:۰۹

عاقا من گیج شدم ):

الان کجایی؟ حالت خوبه؟

تا یکماه باید هر روز خون تزریق کنی؟

 چرا آخه ؟ ):

پاسخ :

خوبم عزیزم. صبح بیمارستان بودم. الان فقط دستی که سرم بهش وصل شده بود درد میکنه و یه کم سرگیجه و بی حالی دارم. ولی در کل خوبم.
هر روز نه. هفته ای یک بار. بعدش دوباره برم آزمایش بدم ببینم فرقی کرده یا نه.


دلیلش اینه که من تو شرایط عادی هم خیلی بدغذام. بعد، این چند ماهه بدترم شده م. 
محسن رحمانی
۲۴ دی ۹۹ , ۲۱:۰۵

سلام 

ای بابا شما که ماشاالله خودتون خانم دکترید باید به خودتون برسید .اگه نرسید واینطور باشید دیگه هیشکی واسه مشاوره پیشتون نمیاد میگن خودش به خودش نمیرسه اون وقت چطور به ما می رسه . ان شاالله که زود حالتون خوب بشه ودیگه نیازی به خون نداشته باشبد. از اون کیک خیسا هم بخورید: )

پاسخ :

سلام.
ممنون :)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan