- دوشنبه ۲۶ مهر ۰۰ , ۲۲:۱۹
سلام.
نتونستم تو وبلاگت کامنت بذارم. امکان ارسال نبود. ولی دلم نیومد بدون جواب بذارمت.
کپی کامنتم رو تو ادامه مطلب برات میذارم و هر وقت مشکلش برطرف شد، تو وبت میذارم. نوشته بودم:
- شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۳:۲۲
- ادامه مطلب
- |
مادربزرگ امروز صبح ششمین داغ در 18 ماه اخیر را تجربه کرد: خواهرش، پسرش، نوهاش، همسر خواهرش، همسر خودش، پسربرادرش و حالا برادرش که میشود پدرخانم دایی مرحومم...
امروز قرار بود مامان بزرگ لباس مشکیش رو دربیاره!
- شنبه ۲۴ مهر ۰۰ , ۱۱:۰۸
- |
- جمعه ۲۳ مهر ۰۰ , ۲۰:۱۸
- ادامه مطلب
مامان یواشکی به بابا گفته بود بره از پرورشگاه یه نوزاد برامون بیاره به جای آرمین! بابا هم زنذلیل! رفته بود بچه رو آورده بود مامان ببینه اگه خواست بعداً بیارنش. بعد انقد این زن و شوهر با همدیگه هماهنگ بودن، بچه رو اصلاً به ما نشون ندادن، گفتن هر وقت واسه همیشه آوردیمش ببینینش!
- پنجشنبه ۲۲ مهر ۰۰ , ۱۲:۱۴
- ادامه مطلب
- چهارشنبه ۲۱ مهر ۰۰ , ۰۰:۱۴
- ادامه مطلب
از جمله نشانههای بارز سوت و کور و بیمزه شدن وبلاگنویسی این که وقتی کسی که تقریباً هر روز مینوشته، پنج روز را در سکوت میگذراند، یک نفر محض رضای خدا نمیآید بپرسد اسب نجیبت به چند و کجایی و چهکار میکنی و چرا نمینویسی و از دفترنویسیات چه خبر و...😒🙄
آنقدر بهتان گفتهام بروید توی اتاقتان به رفتار زشتتان فکر کنید که گمانم باید کلاً همانجا توی اتاقتان بمانید و این همه رفت و برگشت نداشته باشید! 🤭😉😁
- يكشنبه ۱۸ مهر ۰۰ , ۲۳:۰۸
۱. همانطور که لامپ اتاق و آشپزخانه را، که هیچکس در آن نیست، خاموش میکنم، به مامان میگویم: "اصلاً یکی از دلایلی که من قصد ازدواج ندارم همینه که اگه از اینجا برم هیشکی نیست لامپای اضافیتون رو خاموش کنه!"🙄 مامان با بیتفاوتی میگوید: "اِ؟"😐
- سه شنبه ۱۳ مهر ۰۰ , ۲۲:۳۰
- ادامه مطلب
- شنبه ۱۰ مهر ۰۰ , ۰۸:۲۲
- ادامه مطلب
۱. پشت تلفن بهش میگویم: "سلااام خاله! چه طوری؟ چه خبر؟ چه قدر بزرگ شدی. چرا نامه نمینویسی؟" (کنایه از این که خیلی وقته ندیدمت). جواب میدهد: «خوبم خاله. شما چه طوری؟ چه قدر پیر شدی!!!»🤦♀️
- جمعه ۹ مهر ۰۰ , ۱۰:۰۸
- ادامه مطلب
میتواند که تو را سخت زمینگیر کند
درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
- چهارشنبه ۷ مهر ۰۰ , ۲۲:۳۷
- |
بالاخره بابا راضی شد و واکسن زد. بهش میگویم: "امروز هیچ کاری نکن. بعد از واکسن نباید کار سنگین انجام دهد. خطرناکه. تو برگهی توصیهها هم نوشته." میگوید: "حج رضا همون روز که واکسن زده بود یه عالمه کیسههای سنگین جابهجا کرد!" 🤦♀️🤷♀️😂😂😂
- دوشنبه ۵ مهر ۰۰ , ۱۵:۲۶
دانشجوی دانشگاه آزاد خوراسگان بودم! نمیدانم چه مقطعی. اتفاقهایی افتاد که باعث شد به کلاسم نرسم؛ نمیدانم چه اتفاقهایی. یعنی در خاطرم نیست. انگار جایی رفته بودم که تا برگردم دانشگاه دیر شده بود.
- يكشنبه ۴ مهر ۰۰ , ۰۸:۱۷
- ادامه مطلب
یک سال و یک هفتهی پیش، همه به آرتین گفتند: "این موتور رو از گوشهی حیاط بردار ببر؛ مامان و آبجیت چشمشون بهش میافته اذیت میشن!" ما گفتیم: "نه اشکالی نداره. بذارید باشه."
- شنبه ۳ مهر ۰۰ , ۱۱:۱۳
- ادامه مطلب
- |
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )