دانشجوی دانشگاه آزاد خوراسگان بودم! نمیدانم چه مقطعی. اتفاقهایی افتاد که باعث شد به کلاسم نرسم؛ نمیدانم چه اتفاقهایی. یعنی در خاطرم نیست. انگار جایی رفته بودم که تا برگردم دانشگاه دیر شده بود.
یکی که نمیدانم که بود، بهم پیشنهاد داد بروم در یکی دیگر از واحدهای دانشگاه آزاد و سر همین کلاس بنشینم تا غیبت نخورم. یک جوری بود که انگار همهی واحدها به هم وصلند و یکی محسوب میشوند.
اولش گفتم: "کفشهام نیست؛ چه جوری برم؟!" یک جفت دمپایی انگشتی زرشکی پوشیده بودم، بدون جوراب. این طوری که نمیشد رفت دانشگاه! همان کسی که پیشنهاد داده بود گفت: "کفشات رو گذاشتی تو کیفت." درست میگفت. اسپورتهای خاکستری بدون بندم روی همهی وسایل داخل کیفم بود، بدون نیاز به گشتن، پیدا میشد!
رفتم بیرون. همانجا، صف سرویس دانشگاه آزاد بود؛ یک صف چند متری! حوصلهی ایستادن در صف نداشتم. گفتم: "ولش کن؛ نمیرم. اینا حضور و غیاب که براشون مهم نیس! مهم اینه شهریه بگیرن که من شهریهم رو پرداخت کردم. دیگه چه فرقی میکنه سر کلاس برم یا نرم؟!" خوشحال و شاد و خندان رفتم خانه!😐
+ لازم که نیست بگویم خواب بود؟!
- يكشنبه ۴ مهر ۰۰ , ۰۸:۱۷
- ادامه مطلب