۱. پشت تلفن بهش میگویم: "سلااام خاله! چه طوری؟ چه خبر؟ چه قدر بزرگ شدی. چرا نامه نمینویسی؟" (کنایه از این که خیلی وقته ندیدمت). جواب میدهد: «خوبم خاله. شما چه طوری؟ چه قدر پیر شدی!!!»🤦♀️
۲. سر مزار دایی محسن، هی به مامان و بابایش غر میزده که برویم خانه! بعد این مکالمه بین او و دایی آخری اتفاق افتاده:
_ بری خونه چیکار کنی دایی؟ غیر اینه که میری سرت رو میکنی تو گوشی!
+ نهخیر. من خیلی اهل کتابم! میخوام برم مطالعه کنم! 😎
_ اوه! نکنه میخوای رئیس جمهور بشی؟!
+ (با نگاه عاقل اندر سفیه و لحن به شدت سرزنشگرانه!): دایی واقعا فکر میکنی رئیس جمهور تو یه کشور کاری واسه پیشرفت میکنه که من بخوام رئیس جمهور بشم؟ پیشرفت کشور با درس خوندن و مطالعه به وجود میآد و تحصیلکردهها کشور رو پیش میبرن نه رئیس جمهور! 😳😂
۳. من و مهدی داشتیم سر به سر کیان میگذاشتیم میگفتیم تو فقط یه عمه داری ما خیلی عمه داریم. بعد من به مهدی گفتم: "ولی عمهش خیلیام مهربونهها!" یهو کیان برگشت گفت: "بععععله عمه من اندازه ده تا عمهس." 🤣🤣🤣
۴. داریم اسم-فامیل بازی میکنیم. حرف ش را انتخاب کردهایم و مهدی برای اسم نوشته است: «شمر» :)))
۵. صبح جمعه مهدی در واتساپ و با کلی احساسات ویس داده که:
+ خاله داریم میایم خونتون. دلم خیلی تنگ شده برایییییییی.... برای گوشیت و اینترنتت و بازی دانلود کردن! 😐
_دس شوما درد نکونه خاله! فکر کردم دلت برای من تنگ شده.
+ آره... آره... ناراحت نشو خاله... دلم برای شمام تنگ شده... برای گوشی و نت هم تنگ شده. ۵۰_۵۰😐
بعد هم خودش غش کرده از خنده! 🙄
۶. روی زمین دراز کشیدهام و دارم با نرمافزار ورزش میکنم. مربی یک خانم انیمیشنی بدون اجزای چهره است که نیمتنه و کفش اسپورت قرمز و ساپورت مشکی به تن دارد و موهایش را دم اسبی بسته است. مهدی بین من و گوشی نشسته و در حالی که چشم به صفحهی گوشی دوخته بیمقدمه میگوید: "چه قدر جزئیاتش مشخصه!" منظورش را حدس میزنم و ترجیح میدم سکوت کنم. اما مهدی بعد از چند ثانیه، با لحن سرزنشآمیزی میگوید:
+ خاله این چهقدر بیادبه!
_ چرا خاله؟
+ همه جزئیات بدنش مشخصه.
_ یعنی چی؟
+ ببین الان همین طور که پاش رو بالا و پایین میبره خط باسنش معلوم میشه!🙊
۷. میگوید: خاله میخوام دو تا عکس ازم بگیری و بعد بذاریشون کنار هم." در یکی از عکسها چهرهی ظاهریاش را به نمایش میگذارد که بینهایت مظلوم و معصوم به نظر میرسد و اگر شما آن را ببینید میگویید: "شارمین وخی،خودِدا جمع کن! این بچه نمیتونه انقد حاضر جواب باشه که تو میگی!" در عکس دوم، با یک خنده و نگاه شیطنتآمیز، شده است همان مهدی که من اینجا در موردش مینویسم! بعد میگوید: اینا رو بذار کنار هم کنار عکس مظلومه بنویس بیرون، کنار اون یکی بنویس درون!🤣
۸. قهر کرده که چرا برایش آهنگ راک خشنی را که پسندیده دانلود نمیکنم. سر سفره یک عالم سس روی ماکارونیهایش میریزد. مامان میگوید: "مهدی! مامان! انقد سس نزن... خوب نیس، ضرر داره." میگویم: "مامان خب مهدی این طوری دوس داره. اینجا هم نزنه تو خونه خودشون میزنه. بذار اون طوری که دوست داره بخوره. " چشمهای مهدی برق میزند، با انگشت شستش لایکم میکند و با خنده میگوید: "مرسی از حمایتت خاله!" میگویم: "یعنی آشتی؟" میگوید: "نه! هیچی عوض نشده!"🙄😏
- جمعه ۹ مهر ۰۰ , ۱۰:۰۸
- ادامه مطلب