کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

سورپرااااایز 🤩

"خانم دکتر دو تا بسته پستی براتون اومده. گذاشتم رو میز تو اتاقتون."

این را خانم قاف، منشی کلینیک گفت. منتظر هیچ بسته‌ی پستی نبودم ولی واقعیت این است که من از بچگی عاشق این هستم که پست برایم چیزی بیاورد! به خاطر همین با کنجکاوی و خوشحالی به اتاقم رفتم.

  • ادامه مطلب

این پست شلم شوروایی از پست‌های پیش‌نویس یکی دو سال اخیر است!

۱. یعنی من عاشق آن دسته از افراد هستم که در پیجم پیام می‌گذارند و بعد از توصیف یک سری از رفتارهای بچه‌شان می‌پرسند: "لازمه حضوری بیارمش؟" خب معلوم است که من باید بگویم همین الان بچه را بزن زیر بغلت بردار بیاور تا از دست نرفته درمانش کنم!

  • ادامه مطلب

اخرین سوتی قرن (البته امیدوارم 🤣)

دیروز لیلی زیر پست اینستاگرامم کامنت گذاشت و من مثل همیشه پاسخ محبت آمیز دادم. امروز آمد و پاسخم را لایک کرد. نوتیفیکیشن لایکش را باز کردم و در کمال تعجب دیدم نه آن کامنتی که من به نیت لیلی جواب داده ام را لیلی نوشته نه الان لیلی پاسخم را لایک کرده است! کامنت متعلق به دوست دامادمان بود که چند ماهی در کلینیکش همکار بودیم! و تنها وجه اشتراکش با لیلی، رنگ پروفایل! 🤦‍♀️🙄😟

لیلی با من است 😍 (دیدار وبلاگی!)

برایش نوشتم:

"لیلی من در درجه اول استرس اینو دارم که گم نشم.

در درجه دوم، استرس اولین بار دیدن تو رو😅

در درجه سوم تازه میرسم به استرس فلان🤦🏻‍♀️"

برایم ویس فرستاد و با حالتی بین شوخی و جدی جوابم را داد تا استرسم رفع شود.

قرارمان را برای صبح یکشنبه ۱۲ بهمن ساعت ۶ صبح، جلوی ترمینال غرب اکی کردیم. دیگر خودتان فکر کنید ما دو تا در چه شرایطی بودیم و با وجود آن شرایط، چقدر برای دیدن یکدیگر اشتیاق داشتیم که باید اولین دیدارمان در دنیای واقعی را برای صبح خروسخوان تنظیم کنیم!😍

چندگانه!

۱. یکی از دوستانم که هیچ وقت آرمین را ندیده بود، خوابش را دیده و آرمین بهش گفته است به آبجی گلم سلام برسان. نمیدانید چه حسی پیدا کردم با شنیدن این جمله که عین جملات خودش بود! در یک لحظه خندیدم و اشک از چشمهایم سرازیر شد. هنوز هم با یادآوری این جمله دلم لبریز از خوشی میشود.

کدامتان میتوانید یک سرویس جدید بسازید؟! 🤦‍♀️

دوران بلاگفایی و کامنتهای "به روزم، بهم سر بزن" و "وبلاگ خوبی داری؛ اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده" که هیچ! من دلم برای همین چند وقت پیش، که وقتی وبمان را باز میکردیم یک عالم ستاره روشن میشد و کلی کامنت و پاسخ جدید داشتیم هم تنگ شده است! 
  • ادامه مطلب

پست موقتا ثابت برای دوستانم

تمام این روزها حواستان به ویرانه های دلم بود و هر کس به سبک خودش سعی کرد کنارم باشد و تسلی ام بدهد. میدانم که هیچ وقت نتوانستم پاسخ مناسبی به محبتتان بدهم و بیشتر وقتها فقط سکوت کردم. از این که نوشته هایم ناراحتتان میکند شرمگینم؛ خواستم جمع کنم بروم اما راستش را بخواهید من بدون این نوشتنها، طاقت نمی آورم... این که گاهی در پستها نوشته ام که شما درد مرا درک نمیکنید، گلایه نیست؛ صرفا یک جمله توصیفی است و من حقیقتا خوشحالم اگر تجربه های ما را تجربه نکرده باشید... لطفا بگذارید اینجا به سوگواری ام ادامه دهم. برای بازسازی یک برج فروریخته زمان زیادی لازم است... مرا ببخشید که با نوشته هایم ناراحتتان میکنم... 😔

چند پاره (۳)

1. آخر الیاس هم شد اسم پسر؟! نه میشود الی صدایش کرد نه یاسی! به نظرتان الیاس نباید اسم دختر بود؟! آن وقت شما الیاس را که هر بخشش اسم یک دختر است، ول کرده اید؛ چسبیده اید به این که شارمین پسر است؟ 


2. به مهدی میگویم: «خاله چرا نمیری با کیان بازی کنی؟» با حالت استیصال جواب میدهد: «خاله از بس سوال میپرسه مخم ترکید.» کیان فورا با خنده میگوید: «من انقد سوال میپرسم همه دوستام مخاشون میترکه؛ بابامم که دعوام میکنه» :) بهش گفتم از این به بعد همه سوالهایش را بیاید از من بپرسد. کم کم دیگر دارد مخم میترکد!!! :)


۳. رفیق جان تلفنش را جواب نمیدهد. کمی بعد تماس میگیرد. رد تماس میزنم و خودم زنگ میزنم. جواب میدهد و میگوید: "پس چرا قطع میکنی؟" میگویم: " میخواستم خودم زنگ بزنم؛ بالاخره من دکترم! تو معلمی؛ گناه داری!" به عادت معمول، کمی این شوخی را ادامه میدهیم و بعد همین که میخواهم چیزی را بگویم که به خاطرش زنگ زده ام، شارژ تلفنم تمام میشود و رفیق جان زنگ میزند! آبروی هر چه دکتر است میرود! 😂🤦‍♀️


۴. حال امروزم؛ بدون شرح.

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan