کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خواب (۷)

بالاخره مامان هم خواب آرمین را دید؛ هر چند خودش با اطمینان کامل معتقد است که این خواب نبود و خود آرمین بوده که مامان ناگهان او را جلوی خودش دیده و بهش گفته بالاخره امدی بهم سر بزنی؟ و او را محکم و طولانی بغل کرده و به سینه فشار داده؛ آن قدر که وقتی بیدار شده است، هنوز گرمای بدن آرمین را در سینه و دستهای خودش احساس میکرده است 😍

تحمل غم تو منو دیوونه کرده (۴)

۱. باید مشخصات اعضای خانواده را مینوشتم. نوشتم. اسم آرمین را هم نوشتم. با بغض. نوشتم ۲۱ سال دارد، تحصیلاتش فلان است، شغلش فلان، مجرد است و آخرین فرزند خانواده. نه میتوانستم اسمش را ننویسم نه میتوانستم بنویسم که دیگر در این دنیا ندارمش. میدانید؟ به خودم با دروغی که میدانستم دروغ است دلداری دادم. از آن دلداریهایی که آدم با آنها فقط گریه اش میگیرد.

تحمل غم تو منو دیوونه کرده (۳)

یه جور عجیبی همه چی منو یادش میندازه. حتی بهتاش پایتخت ۵ که تنها شباهتش به آرمین قدبلند بودنشه... اینجوریه که با سریال طنز هم  بغض میکنم و اشک تو چشمام حلقه میرنه 😔

تحمل غم تو منو دیوونه کرده (۲)

هندزفری در گوشم بود که حس کردم صدای زنگ در را شنیدم. هندزفری را بیرون آوردم و گوش دادم. صدایی نبود. میدانید اولین فکری که به ذهنم رسید چه بود؟ این که بروم گوشی ام را چک کنم شاید آرمین پشت در است و مثل همه وقتهای دیگری که کلیدش را جا گذاشته بود و شب میرسید، زنگ زده باشد به گوشی من که بگوید: آجی نخوابیده بودی که! بیا در رو وا کن من پشت درم. زنگ نزدم گفتم یه وقت مامان و بابا زود خوابیده باشن اذیت نشن." و بعد بابت این که آرمین نبود، بغض کردم...


+ میدانی داداش جان؟ مشکل من با رفتن نیست؛ با نبودنت است...رفتن را میشود با برگشتن درست کرد اما نبودنت چاره ای ندارد جز دلتنگی و اشک که آن هم عین بیچارگی است... میبینی؟ من هنوز منتظر برگشتنت هستم و تو هنوز روی نبودنت اصرار داری... چقدر دلم میخواهد بغلت کنم...

گرچه پایان راه ناپیداست...

وقتی دوستت دارم، دنیا قشنگتر است؛ حتی اگر برای همیشه ترکم کرده باشی...

تحمل غم تو منو دیوونه کرده...

۱. اگه خود خدا منو برداره ببره اونجایی که تو هستی و بگه: "خودت ببین چقدر خوشحاله... ببین چقدر بهش خوش میگذره... ببین از همه چی راضیه... ببین اصلا ناراحتی نداره... ببین چه جوری هواشو دارم..." من جواب میدم: " مرسی که انقد خدایانه مهربونی! حالا میشه بِدی ببرمش؟!"

خواب (6)

دو شب پیش من و نوشین و بابا، هر سه با هم خواب آرمین را دیدیم! 

مقدمات + خواب (۵)!

1. فاصله سنی آرمین با اولین خواهرزاده ها (سپهر و نرجس) حدودا شش سال بود. آرمین از این که در این سن کم دایی شده بود به خودش می بالید و به دوستانش فخر میفروخت؛ طوری که آنها به خواهرهایشان غر میزدند که چرا شوهر نمیکنند و بچه نمی آورند! آرمین و سپهر و نرجس، یک گروه خرابکار با رهبری آرمین بودند و هر سه به شدت یکدیگر را دوست داشتند و روی حرف آرمین هم حرف نمیزدند! 

  • ادامه مطلب

باز هم خواب 😊 (۴)

چرایی اش را یادم نیست. همین قدر میدانم که به یک دلیل خوشایند، آرمین پیشنهاد داد با هم برویم مسجد. شب بود. مثل وقتهایی که قدم زنان به سمت پارک میرفتیم، راه افتادیم سمت مسجد جامع. همین که از کوچه خارج شدیم سگی را دیدیم که از سمت خیابان به طرفمان میدود. ارمین دستم را گرفت و دویدیم. بعد پیچیدیم در کوچه ای دیگر. آنجا هم سگ بود. در سایه دیوار خرابه ای مخفی شدیم. از ترس، چسبیده بودم به آرمین. پسرک سربازی از کنارمان رد شد و سگ افتاد دنبالش.

ولی دیره...

دیشب که فیلمهای آرمین را دیدم، حس کردم هنوز در همین دنیا است. وقتی پست «من عزادار خودم هستم آرمین» را نوشتم، حس کردم همین لحظه، او را از دست داده ام... حالا دوباره حال و هوای روزها و هفته های اول نبودنش در من زنده شده است. حالم آن قدر بد است که تمام امروز را در رختخواب ماندم. با عکسهای آرمین کلیپ ساختم و آهنگ «وای خدا پر حرفم» لهراسبی را رویش گذاشتم و در واتساپ و اینستا گذاشتم و خودم هم هزار بار نگاه کردم. مامان و بابا که آمدند، سه نفری با هم کلیپ را تماشا کردیم. بعد هم سه نفری با هم گریه کردیم؛ بلند بلند... 
حس میکنم همین روزهای اخیر او را از دست داده ایم اما انگار هزار سال از رفتنش گذشته است...

خدا!

میشود دیگر کسی را از من نگیری؟

لا اقل در خواب نه...

صبح زود نه...

بی خبر نه...

به این زودیها اصلا...


😭

از کسانی که دوستشان دارید فیلمبرداری کنید!

بعد از ۴ ماه، برای اولین بار نشستم یکی دو تا از فیلمهای آرمین را نگاه کردم و به شدت اشک ریختم. فیلمها خیلی معمولی بودند. مثلا آرمین داشت برای مامان چیزی را تعریف میکرد یا نشسته بود در جمع خواهرها و خواهرزاده ها و با هم شوخی میکردند. و من چقدر حسرت خوردم که فیلمهای بیشتری از او نگرفته بودم. چقدر دلم میخواهد یک فیلم ۳_۴ ساعته ی کاملا روزمره از آرمین داشتم و می نشستم به تماشا... چقدر دلم میخواهد یک نفر از من و آرمین فیلم گرفته بود و حالا نگاه میکردم...

من عزادار خودم هستم آرمین...

امروز به کشف جدیدی در مورد سوگواری ام رسیدم! من این روزها، گاه و بی گاه به اولین روزهای عزاداری ام فکر میکنم و راستش دلم برای خودم در آن روزها میسوزد! برای دختری که در بهت و ناباوری عمیق، تند و تند سینه برادرش را فشار میداد و

ای آن که دوست دارمت اما ندارمت/ جایت همیشه در دل من درد میکند


۲۶ دی ۱۳۹۹

از آخرین باری که دیدمت، درست چهار ماه گذشته است... 

بستنی

من و آرمین هر دو عاشق بستنی بودیم؛ یعنی تقریبا هیچ روزی نبود که یکی از ما دو نفر بستنی به دست به خانه نیاید یا با هم برای خوردن بستنی بیرون نرویم یا در فریزر بستنی نداشته باشیم. همه اینها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان نمیشناخت. ما در هر صورت بستنی میخوردیم و کیف میکردیم. 

یک خواب دیگر! (۳)

بعد از یکی دو ساعت که از رفتنش گذشته بود، چشمهایش را باز کرده بود! همه خوشحال بودیم. هنوز دراز کشیده بود و نمیتوانست بلند شود. انگار بدنش ضعیف شده بود. میخواستم بهش بگویم چقدر از برگشتنش خوشحالم. میخواستم ازش بپرسم این یکی دو ساعت، چیزی از دنیای دیگر فهمیده است و به یاد می آورد یا نه. اما در عوض همه اینها، از ته ته قلبم گفتم: آرمین کاش دیگه نمیری... کاش دیگه نمیری... حالا که برگشتی کاشکی بمونی... آرمین فقط با لبخند نگاهم میکرد...😟

دوباره دل هوای با تو بودن کرده نگو این دل دوری عشقتو باور کرده حالا من یه ارزو دارم تو سینه که دوباره چشم من تو رو ببینه

 



مدت زمان: 4 دقیقه 

بیقرارم

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست


+ فاضل نظری

خاص

نیاز دارم که دست کم یک صبح تا شب را با آرمین بگذرانم. با وجود همه کسانی که هوایم را دارند، احساس تنهایی میکنم. آرمین آدم خاص زندگی ام بود. هیچ کس نمیتواند جای خالی اش را پر کند.

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan