- چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰ , ۰۹:۵۵
- |
There Is No End To My Childhood
هر شب دلم بهانه ی تو ... هیچ، بگذریم
امشب دلم دوباره تو را ... هیچ، شب بخیر
اردیبهشت بی تو برایم جهنم است
اردی جهنمی که همیشه پر از غم است
اینجا به اوج عشق و علاقه نمیرسی
اینجا حضور خاطرهها گیج و مبهم است!
میترسم از خودم، به خودم طعنه میزنم
این طعنه ها برای رسیدن به تو کم است
هر لحظه مثل صاعقه در من نشستهای
سیلی دست حادثه هامان چه محکم است
کاری به جز شکستن وزن غزل نبود
وقتی که زخم قافیهات عین مرهم است
اردیبهشت گفتی و گفتم نمیروم
آخر بهشت بیتو برایم جهنم است…
5. در را که باز کردم، بلافاصله بعد از سلام گفت: "چیزیت شده آجی؟ انگار حالت خوب نیس." با این که هوا نیمه تاریک بود با یک نیم نگاه متوجه شد حالم خوب نیست. مامان می گوید شما دو تا فقط حواستان به حال همدیگر باشد!
برگرفته از: behappy.blog.ir (شارمین امیریان)
#آرمین
آرمین برگشت. همان پیرهن سفید چهارخانه را پوشیده بود. خوشحال بود. آمده بود به ما سر بزند. در پوستم نمیگنجیدم. نمیدانستم چطور آمده است. برایم مهم نبود. مهم این بود که هست. نمیدانستم آمده است که بماند یا دوباره برمیگردد. برایم مهم نبود. مهم این بود که حتی اگر ۵ دقیقه هست، من از پنج دقیقه کنارش بودن لذت ببرم. همه خواهرها و یچه هایشان آمدند. بچه ها میخواستند شب را پیش آرمین بخوابند. نمیدانستیم فردا صبح که بیدار میشویم او هست یا نه. نمیدانستیم اگر قرار است دوباره نباشد، ناگهان نیست یا دوباره همان فرایند ۲۶ شهریور تکرار میشود. اما همین کافی بود که آن شب را با او باشیم. در نهایت ازش خواستم بماند. جوابی نداد. و من مصمم بودم هر چقدر که هست بهره بگیرم.
۹لبخند۹۹ را یادتان نرود.
من چند سالی هست که دارم درمان سوگ کودک و نوجوان کار میکنم و راستش را بخواهید این کار برایم راحت تر از چیزی مثل درمان اضطراب یا نافرمانی بود. با این که میتوانستم به شکل خوبی با مراجعم همدلی کنم، اما به نظرم می آمد که سوگ چیز ساده ای است. عمق آن را نمیفهمیدم. فکر میکردم مهم این است که یاد بگیرد با این غم کنار بیاید؛ نه بیش از حد درگیرش شود و نه از آن فرار کند؛ همین! ولی در این ماهها که خودم سوگوار شده ام، دارم چیزهای جدیدی در مورد آن یادمیگیرم؛ آن هم یاد گرفتنی که بیش از آن که به ذهن مربوط باشد، به تجربه، دل و لایه های عمیق روحم مربوط است.