کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

😭

خونه بدون تو شده، مثل یه زندون سوت و کور
من موندم و هق هق واسه، خاطره های جور واجور

یک سال...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گریه سهم دل تنگه...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من دیگه خسته شدم بس که دلم بارونیه...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تنهایی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اما افسوس با نخواستن، دلم آروم نمی‌گیره...

هر شب دلم بهانه ی تو ... هیچ، بگذریم

امشب دلم دوباره تو را ..‌. هیچ، شب بخیر

نگام کن😫

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلتنگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰: اولین تولدت بدون تو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اردیبهشت بی‌تو... (۱)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ماه تولدت بدون تو شروع شد...

اردیبهشت بی ‌تو برایم جهنم است

اردی جهنمی که همیشه پر از غم است

این‌جا به اوج عشق و علاقه نمی‌رسی

این‌جا حضور خاطره‌ها گیج و مبهم است!

می‌ترسم از خودم، به خودم طعنه می‌زنم

این طعنه‌ ها برای رسیدن به تو کم است

هر لحظه مثل صاعقه در من نشسته‌ای

سیلی دست حادثه‌ هامان چه محکم است

کاری به جز شکستن وزن غزل نبود

وقتی که زخم قافیه‌ات عین مرهم است

اردیبهشت گفتی و گفتم نمی‌روم

آخر بهشت بی‌تو برایم جهنم است…

خواب (۱۰)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تحمل غم تو منو دیوونه کرده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یه همچین جو شوخ و شنگی بینشون برقرار بود...😁

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بخشی از پست منتشر شده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۸

5. در را که باز کردم، بلافاصله بعد از سلام گفت: "چیزیت شده آجی؟ انگار حالت خوب نیس." با این که هوا نیمه تاریک بود با یک نیم نگاه متوجه شد حالم خوب نیست. مامان می گوید شما دو تا فقط حواستان به حال همدیگر باشد!


برگرفته از: behappy.blog.ir (شارمین امیریان)


#آرمین

خواب ۹ (از این به بعد پستهایی که در مورد آرمین است را فقط برای خودم و رمزی مینویسم)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خواب (۸): با صد هزار دیده تماشا کنم تو را...

آرمین برگشت. همان پیرهن سفید چهارخانه را پوشیده بود. خوشحال بود. آمده بود به ما سر بزند. در پوستم نمیگنجیدم. نمیدانستم چطور آمده است. برایم مهم نبود. مهم این بود که هست. نمیدانستم آمده است که بماند یا دوباره برمیگردد. برایم مهم نبود. مهم این بود که حتی اگر ۵ دقیقه هست، من از پنج دقیقه کنارش بودن لذت ببرم. همه خواهرها و یچه هایشان آمدند. بچه ها میخواستند شب را پیش آرمین بخوابند. نمیدانستیم فردا صبح که بیدار میشویم او هست یا نه. نمیدانستیم اگر قرار است دوباره نباشد، ناگهان نیست یا دوباره همان فرایند ۲۶ شهریور تکرار میشود. اما همین کافی بود که آن شب را با او باشیم. در نهایت ازش خواستم بماند. جوابی نداد. و من مصمم بودم هر چقدر که هست بهره بگیرم.




۹لبخند۹۹ را یادتان نرود.

اعوذ بالله من الفراق...

سه ماه پیش، وقتی بدترین روزهای زندگی‌ام را می‌گذراندم و با افسردگی، اضطراب، سوگ، دلتنگی مفرط و احساس ناامیدی، پوچی و رهاشدگی دست و پنجه نرم می‌کردم، یک روز، ناخودآگاه گوشی را برداشتم و در واتساپ پیامی فرستادم. مخاطبم فردی بود که سالها بود به قدرت روحش ایمان داشتم. و باید بگویم خدا قدرت و مهربانی‌اش را در دستهای او گذاشت تا مرا از آن روزهای سرد و تلخ و تاریک و ترسناک نجات دهد. 

۵ ماهگیِ رفتنت...

بی عمر زنده ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر...

نشسته باز خیالت کنار من اما... دلم برای خودت تنگ میشود، چه کنم؟!

من چند سالی هست که دارم درمان سوگ کودک و نوجوان کار میکنم و راستش را بخواهید این کار برایم راحت تر از چیزی مثل درمان اضطراب یا نافرمانی بود. با این که میتوانستم به شکل خوبی با مراجعم همدلی کنم، اما به نظرم می آمد که سوگ چیز ساده ای است. عمق آن را نمیفهمیدم. فکر میکردم مهم این است که یاد بگیرد با این غم کنار بیاید؛ نه بیش از حد درگیرش شود و نه از آن فرار کند؛ همین! ولی در این ماهها که خودم سوگوار شده ام، دارم چیزهای جدیدی در مورد آن یادمیگیرم؛ آن هم یاد گرفتنی که بیش از آن که به ذهن مربوط باشد، به تجربه، دل و لایه های عمیق روحم مربوط است. 

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan