کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

من به این چالش دعوت شدم (۹): چالش‌های باقیمانده به جز شماره سه‌شون

۱. ده بیست‌تا از وبلاگایی که می‌خونید رو معرفی کنید.

به دعوت دردانه


تو چالش ۸ گفته‌م!

  • ادامه مطلب

من به این چالش دعوت شدم (۳): رابطه با پسر کوچک‌تر

۳۸. رابطه با دختر بزرگتر/پسر کوچیکتر

به دعوت هوپ


  • ادامه مطلب

ممکن است سر و کله‌شان در زندگی هر کسی پیدا شود...

بعضی از آدم‌ها شخصیت خودشان را با استفاده از کلماتشان در ذهن دیگران می‌سازند و آن قدر می‌گویند و می‌گویند و می‌گویند که خودشان هم باورشان می‌شود که همانی هستند که گفته‌اند.

  • ادامه مطلب

از دفترچه خاطرات یک مشاور کودک (۲)

سلام.


درست است که این‌جا دفتر خاطرات یک مشاور کودک است. ولی امشب این مشاور کودک می‌خواهد در مورد مراجعین همکارهایش بنویسد آن هم با موضوع مشاوره‌ی پیش از ازدواج!

  • ادامه مطلب

از طرف خدا حرف نزنیم! لطفا!

در دوران لیسانس یک همکلاسی یمنی و سنی مذهب داشتم که با وجود تاهل، هیچ وقت به صورتش دست نمی‌زد و می‌گفت که ما این کار را حرام می‌دانیم. حتی یک بار صاحبخانه‌شان به زور صورتش را بند انداخته و گفته بود
  • ادامه مطلب

به جایِ "به جایِ...": "در کنارش..."

به جای این که هی بری مکه و کربلا، به چهار تا جوون کمک کن برن سر خونه و زندگیشون...
به جای این که حیوون بیاری تو خونه، بچه‌دار شو...
به جای این که هی قربون و صدقه‌ش بری، یه کم براش خرج کن...
به جای این که نماز بخونی، حروم‌خور نباش...
به جای این که به مامان‌های بقیه یاد بدی چه‌طوری با بچه‌شون رفتار کنن، خودت با بچه‌ت درست رفتار کن...
به جای این‌که همه‌ش با دوستات بری این ور و اون‌ ور، بیا یه کمکی به من بکن...
به جای گریه و زاری، براش قرآن بخون...
به جای متاهل بودن، متعهد باش...
و....


این لیست رو میشه خیلی زیاد ادامه داد... اما "به جای" ادامه دادنش، می‌خوام بگم به نظر من، هیچ کدوم از جفت‌هایی که تو هر جمله آوردم، نه جای همدیگه رو می‌گیرن نه جای همدیگه رو تنگ می‌کنن! همه‌شون خوب و لازمن. با هم تناقضی ندارن که بخوایم از بینشون یکی رو انتخاب کنیم. نباید بذاریم مخالفت با یه چیز، باعث بشه با یه استدلال غیرمنطقی زیر سوالش ببریم.


برای آنهایی که معتقدن همسایه ها باید یاری کنن تا اونا بچه داری کنن! 🤪

خانم ب یکی از بهترین و فعالترین و کاردرست ترین و متعهدترین همکارهایم است که همه در دانشگاه او را با همین ویژگیها میشناسند و همکار و دانشجو، بهش ارادت دارند. 

همکلاسی دوران دکتری ام هم بود. هفته آخر ترم اول، دومین بچه اش را به دنیا آورد. بچه اولش را هم اواخر شهریور ماه چهار سال قبلترش به دنیا آورده بود و مهر همان سال دانشجوی ارشد شده بود. معلم هم بود.

و در کنار همه اینها
  • ادامه مطلب

قبول کنید که ولنتاین روز عاشقهاست! 😉

ولی به نظر من اونایی که از دیشب دارن استوری میذارن که ولنتاین فقط روز عشاق نیست، همونایی ان که وقتی شکست عشقی میخورن یا کات میکنن، پروفایلشون میشه "و خدایی که به شدت کافی است" و " تنها عشق زندگی هر دختری باباشه " 😂

اعتماد

یک داستانی هست که نمیدانم در کدام یک از آثار ادبی کهن خواندم. خلاصه اش این است که مردی که در تاریکی قبل از صبح، بیرون بوده، دزدی را که به قصد زدن جیبش او را تعقیب میکرده، با دوست خودش اشتباه میگیرد و همه دار و ندارش را دو دستی تقدیم او میکند و از او میخواهد منتظر بازگشتش بماند و دزد هم میماند! وقتی مرد برمیگردد با دیدن دزد تعجب میکند و دزد به او میگوید با این که با هدف دزدی از او تعقیبش میکرده است، وقتی اعتمادش را دیده، خودش را موظف دانسته که طبق همین اعتماد عمل کند.

وقتی یک دزد در برابر اعتماد یک غریبه چنین رفتاری انجام میدهد، به نظرتان شرم آور نیست که ما از اعتماد کسانی که ادعا میکنیم دوستمان هستند و دوستشان داریم، سوء استفاده کنیم؟ بیایید به اعتماد یکدیگر احترام بگذاریم. لطفا!



تعلیم و تعلم عبادت است!

۱. دختر ۸_۹ ساله با مادرش وارد مغازه تایپ و تکثیر شدند. مادر کارنامه بچه را روی میز گذاشت و توضیح داد که بابای بچه قول داده اگر همه نمراتش خیلی خوب شد، برایش دوچرخه بگیرد ولی حالا یکی از درسها را خوب گرفته و میخواهند با فتوشاپ درستش کنند! 😐 این کار را کردند. این که بچه دوچرخه را به دست بیاورد یا نه را نمیدانم؛ ولی مطمئنم مهارت تقلب کردن، دروغ گفتن و دور زدن دیگران را به خوبی به دست آورده است!


۲. هر چه بررسی میکردم چیزی دستم نمی آمد. می دانستم علت ناسازگاریهای اخیر این بچه، باید فلان چیز باشد؛ اما هر چه میگشتم نه ردی از فلان چیز پیدا میکردم و نه هیچ دلیل دیگری به چشمم می آمد. تست نقاشی، بازی با بچه و حدود یک ساعت صحبت با پدرو مادر مرا به هیچ کجا نرساند و مانده بودم چطور بگویم یک جلسه دیگر تشریف بیاورید تا مفصلتر صحبت کنیم!!! تا این که ناگهان فکری به خاطرم رسید. یک بازی از داخل قفسه برداشتم و از پدر و مادر خواستم هر کدام جداگانه با بچه بازی کنند؛ خودم هم نشستم به تماشا. کل بازی 5 دقیقه هم طول نکشید و من در همین 5 دقیقه، چیزی را که در 80 دقیقه قبل متوجه نشده بودم کشف کردم! کشف لذت بخشی بود.


۳. در حیاط پیش دبستانی، داشتم با مدیر حرف میزدم و منتظر بودم مامانها جمع شوند تا به کلاس بروم و سخنرانی کنم. یک دفعه یک دختر کوچولو به چشمم آشنا آمد. برگشتم تا مادرش را ببینم. با پدرش آمده بود و پدرش هم به شدت به چشمم آشنا آمد. چند لحظه توی چشم هم نگاه کردیم و رفت! معلوم بود او هم یا مرا میشناسد یا به چشمش آشنا هستم. به مدیر گفتم چقدر این کوچولو و پدرش آشنا به نظر میرسند. وقتی مشخصاتی را که از آنها میدانست گفت، فهمیدم باباهه پسر همسایه سابقمان و همبازی بچگیهایم بوده است و چه حس خوبی گرفتم. اصلا انگار "همبازی بچگی" چیز مقدسی است که با قدرت جادویی اش آدم را به دوران معصومیت و بی خیالی میبرد. 🐛


۴. بروید توی لیست مخاطبان واتساپتان و پروفایل دانش آموزها و مادرهای دانش آموزها را چک کنید تا روحتان شاد شود! 🤭 یعنی همه آن عکسهای قر و فری! تابستان جای خودش را داده است به عکسهای مظلوم و معصوم بچه ها و اسم و فامیلشان. یک کلیپ بود که سه تا دختر مدرسه ای تابستان با چه تیپ و آرایشی، شاد و خندان میروند مهمانی و با شروع سال تحصیلی، همان سه تا، با فرم و مقنعه تیره مدرسه و ابروهای پاچه بزی و بدون آرایش و لقمه در دست و خواب آلود میروند مدرسه. کلیپ را فرستادم برای خواهرزاده نوجوانم و نوشتم تغییر پروفایلهایتان مرا یاد این کلیپ انداخت! حسابی شاکی بود 🤭

بازنگری

برایم جالب است که گاهی وقتی چیزی مینویسم، بعضی از دوستان، چیز دیگری از آن در می آورند. 

مینویسم ازدواج خییییلی مهم است ولی نه آن قدر که به خاطرش خودتان را بدبخت کنید! می آیند در اهمیت حیاتی ازدواج و ضرورت پرهیز از سختگیری میگویند! 

میگویم به نظرم باید طوری برای زندگیمان برنامه ریزی کنیم که باری روی دوش دیگران نباشیم و توقع نداشته باشیم دیگران در خدمتمان باشند و اگر از عهده کاری برنمی آییم قبولش نکنیم! می آیند از اهمیت درک کردن دیگران و کمک به همنوع و حق مطلق بچه داری و اشتغال همزمان مینویسند! 

داشتم به دلیل این موضوع فکر میکردم و فقط به یک نتیجه رسیدم: گاهی یک چیز آن قدر محکم به ذهن ما چسبیده است که هر چیزی را با آن میفهمیم. 

مثلا آن قدر ازدواج برایمان مهم است که اصلا نمی بینیم شارمین امیریان قبل از انتقاد از هول زدن برای ازدواج، به اهمیت اصل ازدواج اشاره کرده و بعد از آن هم نگفته تا میتوانید عیب و ایراد به فرد مقابلتان بچسبانید و در دام ازدواج نیفتید! بلکه فقط گفته اهمیت ازدواج را در حد خودش ببینید؛ نه کمتر نه بیشتر. 

اینها را نمیبینیم و ققط می چسبیم به آن قسمتی که گفته ازدواج را زیادی بزرگش نکنید و تازه آن را هم این طور ترجمه میکنیم: ازدواج چیز خیلی بیخودی است! و به خودمان میگوییم نگاه کن! شارمین امیریان با فلان مدرک تحصیلی و فلان موقعیت شغلی هنوز نمیفهمد که ازدواج خیلی مهم است؛ بگذار بروم از بند جهالت رهایش کنم!

این اتفاق در مورد پست قبل هم دقیقا به همین صورت افتاد: این حرف من که اگر کسی نمیتواند همزمان دو کار را انجام دهد یا قبولشان نکند یا دنبال راه حلی جز تحمیل خودش و کارهایش به دیگران باشد، این طور تفسیر شد که شارمین موقعیت دیگران را درک نمیکند و به دیگران حق نمیدهد هم کار کنند هم بچه داشته باشند!

انکار نمیکنم که خیلی از دوستان متوجه منظورم شدند. اما چیزی که باعث شد ذهنم درگیر این موضوع شود و دوباره (فراتر از پاسخهایم در کامنتها) در موردش بنویسم، این است که من به عادت همیشگی ام، در این ماجرا هم به فکر محک زدن خودم افتادم: 

دارم به این فکر میکنم که برای من چند بار اتفاق افتاده است که ذهنم طوری روی یک بعد از یک قضیه قفل شده باشد، که منظور اصلی طرف مقابلم را نگرفته باشم و فورا گارد بگیرم که تو گفتی فلان و بهمان و این درست نیست و آن درست نیست. 

چیزی یادم نمی آید. شاید حتی خودم هم متوجه نشده باشم که این کار را کرده ام. اما واقعا دلم میخواهد مصداقهایش را در خودم پیدا کنم و فراتر از آن، بتوانم حواسم را جمع کن تا دیگر تکرارش نکنم.


همسایه ها یاری کنید تا من همه کاری کنم! 😏

میدانم که ممکن است پایین این پست جنگهای خونین دربگیرد! ولی خودم را به خدای مهربان میسپارم 😅



دانشگاه اولین جلسه هم اندیشی اساتید گروه را برگزار کرد تا "روشهای  نوین حالگیری از دانشجویان در کلاسهای آنلاین دوران کرونا" را با هم مرور کنیم! 😃

  • ادامه مطلب

چند پاره!

۱. کاش آن قدر بافرهنگ شویم که بپذیریم همان قدر که "طلاق، مبغوضترین حلال الهی است، ولی به هیچ وجه حرام نیست"، ازدواج هم سنت رسول ا... است ولی واجب نیست! البته اگر گزاره دوم را (جمله ای که در مورد ازدواج است) باور کنیم، گزینه اول (طلاق) خیلی هم اتفاق نمی افتد. نه این که بگویم بهترین راه کاهش آمار طلاق، ازدواج نکردن است. حرفم این است که وقتی تصورمان این نباشد که به هر قیمتی بااااااید ازدواج کنیم، چشمهایمان را بیشتر باز میکنیم و صرفا به خاطر این که ازدواج کرده باشیم یا دهان مردم را بسته باشیم یا با سایر دلایل بیهوده، ازدواج نمیکنیم و این یعنی افزایش احتمال انتخاب درست و کاهش احتمال طلاق.

  • ادامه مطلب

نظرتون؟

سلام.


۱. چه خانم هستید و چه آقا، لطفا بنویسید تعریفتان از زن خوشبخت چیست؟ 



۲. چه خانم هستید و چه آقا، لطفا بنویسید تعریفتان از مرد خوشبخت چیست؟


توضیح مهم: 

منظورم دقیقا "زن" خوشبخت و "مرد" خوشبخت است و این دو سوال مستقل از یکدیگرند؛ لطفا نیایید اعتراض کنید که چرا روی جنسیت تاکید دارم! درست است که ما اول انسان هستیم و بعد زن یا مرد. اما من فعلا کاری به این که اول چه هستیم ندارم! میخواهم نظرتان را در مورد خوشبختیمان به عنوان آنچه بعد از انسان بودن هستیم بدانم!😉 به هر حال اگر بین زن بودن و مرد بودن فرقی وجود نداشت که دو جنس آفریده نمیشد!😐


+ نظرات بدون نیاز به تایید نمایش داده میشوند.

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan