کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

هوو

وقتی زن با افسردگی وحشتناکِ بعد از اولین زایمانش دست و پنجه نرم می‌کرد، شوهرش عاشق دختری ۱۷ ساله شد! با هم دوست شده بودند و به دخترک گفته بود
  • ادامه مطلب

وقتی یه نفر ازتون تعریف می‌کنه...

بدترین کاری که می‌تونید بکنید اینه که سعی کنید بهش ثابت کنید که این‌طوریام نیست و اتفاقا شما خیلی هم تو اون مورد خوب نیستید یا اگه هم هستید خیلی مهم نیست یا به جاش هزار تا عیب و ایراد دیگه دارید.


همه این‌ها نشون‌دهنده اعتماد به نفس پایینه و حس خوبی به طرف مقابلتون القا نمی‌کنه.


در عوض این کارها، با مهربونی و لبخند ازش تشکر کنید و به خودتون اجازه بدید از تعریف و تمجیدی که ازتون شده لذت ببرید.

کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند...

در همسایگی کلینیک، یک دفتر ازدواج و طلاق، با سابقه‌ای طولانی هست که مدیر آن روحانی است. 


دیروز برای پرسیدن سوالی که مربوط به همسایگی‌مان بود به دفترش رفتم. وقتی خودم را معرفی کردم کلی تحویلم گرفت و ازم خواست بنشینم. 

آن‌چه شیران را کند روبه‌مزاج!

مامان می‌گه: 
به نظرم نباید وقتی می‌خوان جشن عقد خلوت بگیرن فقط بزرگ‌ترا رو دعوت کنن و جوونا رو حذف کنن. آخه جوونان که جشن عقد رو می‌گردونن.

می‌گم:
  • ادامه مطلب

تولید مثل

تو گروه دوستای مامان (که من به نمایندگی از مامان عضوم و در سکوت به سر می‌برم) یه پیام گذاشتن در مورد یه خانم متولد ۶۴ که ۹ تا بچه‌ی قد و نیم‌قد، از ۲ تا ۱۶ ساله داره و خیلی هم خوشحال و شاد و خندانه و خدا رو شکر کرده که بهش بچه سالم و صالح داده!

داشتن زور بیش‌تر دلیل خوبی برای حیوان بودن نیست!

همسایه‌ی جدیدمان داشت زنش را کتک می‌زد! اولین باری بود که صدای ناله و گریه‌ی عجیب یک زن در حال کتک خوردن را می‌شنیدم! 😭😭😭

می‌دونم اول باید کامنت‌های پست قبل رو تایید می کردم ولی دلم می‌خواد اینو بنویسم که...

دو تا از مراجع‌های دیروزم، خیلی کمرشکن بودند!

اولی یه پسر کوچولوی دبستانی خوش‌زبون بود که در طول تست نقاشی چندین بار اشاره کرد که پدرش کتکش می‌زنه و پدرش رو دوست نداره. 

که عشق آسان نمود اول...

گفت: 

_ "دو سال از جدایی‌مون گذشته؛ ولی من هنوزم دوسش دارم. اگه بخواد برگرده منم مشتاقم."

گفتم:

_ "پس چرا برای برگشتنش کاری نمی‌کنید؟"

گفت:

شبه‌غُر

۱. متاسفانه دو تا از دخترهای فامیل، اخیراً از همسرهایشان جدا شده‌اند و یکی هم در آستانه‌ی جدایی است. این سومی، زوجی مذهبی هستند. آن دو تای دیگر، یکی معمولی است و دیگری ضدمذهب.

مشت‌زن نامرئی

همان‌طور که احتمالاً می‌دانید، ناخودآگاه همه‌ی ما پر است از خرت‌پرت‌هایی که حضورشان در خودآگاهمان چندان خوشایند نبوده است و ما برای این که زیاد به خودمان فشار نیاوریم،

از تنهایی نترسیدن، قدرت عجیبی به آدما می‌ده...

درست همان روزهایی که مرا از هجوم سایه‌ی سرد و تاریکش می‌ترساندند، انتخابش کردم. وقتی دست همدلی به سمتم دراز کردند تا مرا از چنگال شوم و بی‌رحمش بیرون بکشند، داشتم از بودنش لذت می‌بردم. 

از انیمیشن خیانت چکه می‌کرد! :/

صبحانه‌ام را با انیمیشن «سارا و اردک» خوردم که از شبکه پویا در حال پخش بود و بسی شگفتی در من ایجاد کرد. یک انیمیشن خردسالانه چند دقیقه‌ای با طراحی به شدت ساده ولی جذاب برای مخاطبش (و البته من!). 

  • ادامه مطلب

تیپاکس

با خودم فکر کردم: "چه کاریه تو این وضعیت قرمز پا شم برم خیابون فلان، برای خرید یه بسته. می‌شینم خونه سفارش می‌دم برام بفرستن در مرکز." و بعد از یک سرچ کوچک، سفارشم را ثبت نموده و نشستم به در نگاه کردم!

  • ادامه مطلب

همیشه عطر تو بی‌تاب کرده جانم را چنان که باد بپیچد به خوشه‌ی گندم...

همین الان رفتم تو اتاقم مودم رو خاموش کنم و بخوابم که بوی دل‌انگیزی از درون اتاق، به مشامم خورد و حسابی کیفور شدم.


همون لحظه‌ی اول که نه... ولی یه جایی بین لحظه‌ی دوم و سوم یادم افتاد منشا بو، ادکلن قرمز رنگ جلوی آینه‌س، که آبجی نوشینم به عنوان کادوی تولد برام خرید 

  • ادامه مطلب

یک پست طولانی

۱. همیشه سورپرایز کردن در نظرم کاری "سُبُک و تُنُک و خُنُک!" بود. فاطیما با ذوق در مورد پیج محمد و پریا و سورپرایزهای لوس و خاصشان می‌گفت و من فرت و فرت توی ذوقش می‌زدم. 

جمعه دوباره حرفش پیش آمد. فاطیما به شیرین گفت: "بیا یه بار شارمین رو سورپرایز کنیم ببینیم چی کار میکنه." شیرین در اوج صداقت جواب داد: "ولش کن عامو! می‌زنه تو ذوقمون." گفتم: "راس می‌گه؛ من قیافه‌م رو این‌جوری 😕 می‌کنم و به نشانه‌ی تاسف سر تکون می‌دم." گفتند: "عی بی‌ذوق!" 

فردای همان روز، در کلینیک، همکارهایم کیک و کادو و گل خریده بودند و برایم یک جشن تولد به شدت سورپرایزانه گرفتند؛ 

  • ادامه مطلب

برید تو اتاقتون به رفتار زشتتون فکر کنید!🤷‍♀️

پست قبلی رو رمزی کردم چون دیدم هر کی کامنت گذاشته یا راهکار واسه بچه‌دار شدن داده یا در مزایای این که بچه بابا داشته باشه حرف زده!!! 😳😳😳 خب من خودم همه‌ی این چیزا رو می‌دونم و اصلا دغدغه‌م اینا نیست! صرفا از یه خواب حرف زدم که یه فانتزی قدیمیه! 

نخوچی‌خورون ناشرمون!

۱. امروز صبح با ناشر کتاب‌هام جلسه داشتم. فروشگاهشان در یکی از بهترین قسمت‌های شهر است و همیشه جلساتمان همان‌جا برگزار می‌شد. این بار به دلایلی رفتیم دفتر که به قول گندم‌بانو ته دنیا بود! به آقای ناشر می‌گویم: "امیدوارم به زودی شرایطتون اکی بشه یه جای بهتر بگیرید." خیلی جدی جواب می‌دهد: "همین‌جا مشکلش چیه؟" می‌گویم: "خیلی دوره." می‌گوید: "دوری و نزدیکی یه چیز نسبیه. دور از کجا؟" و با منشی‌اش تا می‌توانند از مکانشان تعریف می‌کنند. با لبخندی که می‌زنم تسلیم می‌شوم. کمی بعد هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم اسنپ بگیرم. منشی می‌گوید: "تنها بدی این‌جا همینه که اسنپ گیر نمی‌آد." ناشر با لبخند شیطانی می‌گوید: "که اونم تقصیر اسنپه! یه جوری می‌گی انگار عیب و ایراد از این‌جاس!" هر سه می‌خندیم و من تازه متوجه می‌شوم تا الان داشته‌اند سر به سرم می‌گذاشته‌اند! من هم ساده و معصوم! 😏

کنکور بی‌گناهه!

من هم کنکور داده‌ام. کم‌تر از یک ربع قرن پیش! اولین کنکور عمرم بود. قبول شدم. با رتبه‌ی ۱۱۱۱. هیچ سهمیه‌ای نداشتم. فقط و فقط درس خوانده بودم. همین! در تمام طول دوران دبیرستان، یک کرم کتاب واقعی بودم!

عنوانم نمی‌آد!

مقدمه!:

مورد ۱ تا ۶ را قبلا (یک ماه پیش) نوشته بودم و مطمئن بودم که منتشر کرده‌ام؛ حتی یادم هست که وقتی منتشرش کردم با خودم فکر می‌کردم چرا کسی واکنش نشان نمی‌دهد؛ الان تعجب میکنم که پیش‌نویس است! شما که قبلاً این‌ها را نخوانده بودید؟!

بقیه‌ی موارد را امروز نوشتم...



۱. یکی از دوستانم که معلم کلاس اول دبستان است، چهارشنبه‌شب تماس تصویری واتساپ گرفت. وصل کردم دیدم دارد جلوی دوربین گوشی قر می‌دهد! 😳😅 بعد از کلی حرکات موزون در برابر چشم‌های گردشده‌ی من، بالاخره می‌گوید که امروز نمرات دانش‌آموزانش را رد کرده و سال تحصیلی‌اش به پایان رسیده!

چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سربه زیر ... و سخت

از قول امیرکبیر نوشته بود که اولش فکر می‌کرده مملکت، وزیر دانا می‌خواهد، بعد فکر کرده شاه دانا می‌خواهد و در نهایت به این نتیجه رسیده که ملت دانا می‌خواهد!

نمی‌دانم منبع این مطلب کجاست و آیا واقعا 

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan