۳۸. رابطه با دختر بزرگتر/پسر کوچیکتر
به دعوت هوپ
با این که هنوز هم عرف غالب بر جامعه این است که در رابطه (ازدواج یا دوستی) دختر باید کوچکتر از پسر باشد، این عرف تا حد زیادی در حال شکسته شدن است و حتی من از دهه هفتادیها شنیدهام که خیلی از پسرهایشان برای رفاقت دنبال دختر دهه شصتی میگردند و جالب این که دخترهای دهه شصتی هم حوصله بچه بزرگ کردن دارند و این را میپذیرند!
احتمالا از جملهی اخیرم متوجه شدهاید که من رابطهی جدی با پسر کوچکتر را قبول ندارم! و حتی حوصلهاش را هم ندارم. البته این که میگویم قبول ندارم به این معنی نیست که به طور کلی چنین رابطهای را رد میکنم؛ بلکه این حرف را فقط در مورد خودم میگویم. چون حتی از نگاه روانشناختی هم نمیشود در این مورد، یک نسخهی کلی پیچید و اگر دختری با پسر کوچکتر از خودش به یک مشاور پیش از ازدواج مراجعه کند، یکی از سوالهایی که به احتمال زیاد باید جواب دهد این است که: «بین همجنسهایت دوست کوچکتر از خودت داری؟» و جواب این سوال نشان میدهد که در کل شخصیتش طوری هست که با کوچکتر از خودش کنار بیاید یا نه. این نشان میدهد که بعضی از آدمها میتوانند با دختر بزرگتر/ پسر کوچکتر باشند و بعضی نه. و خب در مورد من نه!
البته باید بگویم من دوستان کوچکتر از خودم هم دارم که اتفاقا رابطه خوبی هم داریم و در فامیل هم رابطهام با پسرهای دهه هفتادی خیلی خوب است. ولی راستش را بخواهید هیچ وقت نتوانستهام پسرهای کوچکتر از خودم را (حتی چند ماه کوچکتر) به رسمیت بشناسم و همیشه در نظرم بچه هستند!
شاید به خاطر همین است که نامحرم بودن پسرهای داییها را فراموش میکنم یا با این که مقید هستم موقع حرف زدن با غیرهمجنس، همیشه از افعال و ضمایر جمع استفاده کنم، گاهی در مورد پسرهای کوچکتر از خودم (حتی همکارهایم)، این تقید را میشکنم و حتی در وبلاگ، گاهی با الفاظی مثل پسرم و فرزندم خطابشان میکنم.
یعنی واقعا و حقیقتا پسر کوچکتر از خودم را به چشم پسرم یا نهایتا برادرم میبینم و ناخودآگاه تصورم این است که او هم به من نگاهی مثل یک خواهر یا مادر دارد؛ هر چند میدانم خیلی وقتها ممکن است این طور نباشد و حتی یکی دو بار، در این زمینه به مشکل برخوردهام که بماند!
.
.
خب حالا برای این که کمی هم فساد و فحشا به این پست اضافه کنم! میخواهم به عنوان حسن ختام، در مورد رابطهام با یک پسر کوچکتر از خودم هم بنویسم!!! :)))
سالهای اول وبلاگنویسی (که در بلاگفا و با اسم و فامیل واقعیام مینوشتم)، وبلاگ پسر کردی را میخواندم که 4 سال از من کوچکتر بود و بدون این که از قواعد شعر سپید چیزی بداند، سپیدهای عالی مینوشت. من شعرهایش را دوست داشتم و همیشه در نقش یک بزرگتر و باسوادتر! تشویقش میکردم که این استعدادش را با دانش و تمرین همراه کند تا پیشرفت کند.
کم کم این پسر، شروع به ابراز محبتهای محترمانه کرد. مثلاً میگفت میخواهد شعر کودک بنویسد تا بلکه زمانی در یک همایش شعر کودک مرا ببیند (آن زمان من مربی ادبی کانون پرورش فکری بودم).
چند باری هم تقاضای چت در یاهومسنجر کرد که من پیامهایش را نخوانده گرفتم و آخرین بار بهش گفتم که اهل چت نیستم و این که او همسن برادر کوچکترم است و من هم به همین چشم بهش نگاه میکنم. فکر کرده بودم با توجه به پرشروشور بودن آن سالهایم در وبلاگ، فکر میکند از او کوچکترم و وقتی بفهمد بزرگترم خودش بیخیال میشود ولی نشد.
خیلی سعی میکرد توجهم را به خودش جلب کند ولی کارهایش برای من خندهدار و بچگانه بود. بالاخره وقتی مستقیما گفت که دوستم دارد (البته با استفاده از فعل جمع)، محترمانه ازش خواستم که خودش را جمع کند و در فضای مجازی دنبال پارتنر و این جور مزخرفات نگردد. و بعد او خودش را جمع کرد و حتی دیگر وبلاگش را هم به روز نمیکرد.
گذشت تا این که یک روز متوجه شدم پیامهای درخواست دوستی زیادی از طرف صفحه فیسبوک و به اسم همین پسره دارم. من فیسبوک نداشتم و جز چیزهایی که آرمین و آرتین در صفحهی خودشان یا دوستانشان نشانم میدادند چیزی از آن نمیدانستم. برای پسره کامنت گذاشتم و ازش خواستم هی درخواست نفرستد و من اصلا در فیسبوک پیج ندارم. جواب داد که من خودم پیجتان را دیدم و عکستان هم بود و تعجب کردم که عکس گذاشتید و البته نفهمیدم شما کدام یکی هستید. با تعجب گفتم که نمیدانم از چه حرف میزند. برایم یک آدرس فرستاد و گفت اگر دیدید کسی با استفاده از اطلاعات شما پیج زده، بگویید تا دمار از روزگارش دربیاورم!!!
آدرس را به آرتین (داداش اولیم) دادم و جریان را برایش تعریف کردم. از طریق پیجش وارد این پیج شدیم و دیدیم اسم و فامیل و آدرس ایمیل من گوشهی آن است و عکسی از سه تا دختر قرتی کم سن و سال به عنوان پروفایل. آرتین گفت مطمئن باش خودش این پیج را به اسم تو ساخته (آن زمان من آدرس ایمیلم را هم در وبلاگم گذاشته بودم). دفعه بعد که به این پیج سر زدم، آدرس ایمیل حذف شده بود.
اما همین موضوع بهانهای شد تا پسره دوباره سر حرف را باز کند و من که در کل معتقد به شستن و روی بند انداختن آقایان نیستم و ترجیح میدهم یا با بیتوجهی یا با برخورد قاطعانه (نه پرخاشگرانه و غیرمحترمانه) آنها را از خودم دور کنم، برایش نوشتم که من زمین تا آسمان با تصورات شما فرق دارم و اهل این طور روابط هم نیستم و وبلاگ هم فقط برایم سرگرمی است نه محل دوستیابی. و این اخرین کامنت من به شما است و دیگر تمایلی به دریافت کامنت از شما ندارم. پسره هم آمد نصیحتم کرد که روندتان خیلی اشتباه و به ضررتان است و آدم باید در مجردی از ارتباط با جنس مخالف لذت ببرد و از این طریق شناخت لازم را هم به دست بیاورد و مطمئن باشید شما در زندگی آیندهتان به مشکل برمیخورید چون این طور که پیش میروید هیچ شناختی از جنس مذکر نخواهید داشت. :/
و این آخرین کامنتهایی بود که بین ما رد و بدل شد...
ببخشید اگر در آن حد که انتظار دارید فساد و فحشا از این پست نمیچکید!😂😂😂 من همهی تلاشم را کردم ولی بیشتر از این از دستم برنمیآمد!🤦♀️🙄😂
- يكشنبه ۱۶ خرداد ۰۰ , ۱۶:۱۶
- ادامه مطلب