خسرو شکیبایی بازیگر محبوب دوران نوجوانیام بود؛ برای صدایش که میمردم! وقتی در نهایت تاسف و تاثر خبر فوتش را شنیدم یکی از اولین چیزهایی که به ذهنم رسید این بود که دیگر شعر جدیدی نمیخواند.
- چهارشنبه ۱۳ بهمن ۰۰ , ۲۱:۵۹
- ادامه مطلب
There Is No End To My Childhood
خسرو شکیبایی بازیگر محبوب دوران نوجوانیام بود؛ برای صدایش که میمردم! وقتی در نهایت تاسف و تاثر خبر فوتش را شنیدم یکی از اولین چیزهایی که به ذهنم رسید این بود که دیگر شعر جدیدی نمیخواند.
۱. چند وقت پیش در گفتگو با یک همدانشکدهای قدیمی و همکار فعلی، خبری دریافت کردم که تا مدتها بعدش روی ابرها سیر میکردم. اگر شرایط آن طوری که برای او پیش رفته بود برای من هم پیش میرفت، به زودی اتفاق فوقالعادهای میافتاد.
۱. دارم تلفنی با آرتین حرف میزنم که صدای آرتمیس به گوشم میخورد و آرتین سکوت میکند. ارتمیس وسط حرف زدن من، گوشی را از بابایش گرفته! ذوق میکنم و باهاش حرف میزنم. میگوید عمه و غش غش میخندد.
اول پست قبل و پست قبل از پست قبل رو بخونید🙄
ساختمان داخلی خانه ما این طوری بود که علاوه بر حمام و آشپزخانه، دو اتاق مجزا داشتیم و یک هال و یک سالن بزرگ که چسبیده بود به هال و یک حالت L مانند ایجاد شده بود.
خیلی خوشگل بود. پاییز غوغا میکرد. زمین از برگهای نارنجی پوشیده شده بود. یه کم اون طرفتر، رودخونه بود؛ با صلابت و زیبا.
تنها مشکل این بود که گوشیم رو جا گذاشته بودم و نمیتونستم از اون همه زیبایی شگفتانگیز عکس بگیرم.
با این که دلم نمیاومد برم، گفتم:
بین شرکتکنندهها نشسته و منتظر بودم کمی شلوغ شود تا سخنرانیام را شروع کنم.
حالا واکنش آدمها:
همین الان فهمیدم مدیر گروهمون، که لحظهشماری میکردم از دستش خلاص بشم، رئیس دانشگاه شده😐
امسال برای ریختن کتابهای نمایشگاه مجازی در سبد خریدم، خیلی وسواس به خرج ندادم و از آن همه بالا و پایین کردن و حذف و اضافه خبری نبود.
حتی حالا که رفتنش را (مثلا) پذیرفتهام و با خدا و حکمتش تا حدی کنار آمدهام، گاهی با تصور این که دیگر در هیچ کجای این کره خاکی نیست و نخواهد بود، تمام روحم درد میگیرد...