کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

چند سازیم چنان بی سر و سامان همه شب؟! (پست فعلا ثابت)

سلام.

می شود از شما خوانندگان روشن و خاموش و قدیمی و جدید و دائمی و موقتی و... خواهشی بکنم؟ می شود برایم از برهه ای از زندگیتان بنویسید که احساس می کردید به ته خط رسیده اید و حتی خدا هم شما را فراموش کرده است، اما ناگهان از راهی که فکرش را نمی کرده اید همه چیز خوب شده است و متوجه شده اید که خدا اتفاقهای خوب را برای زمان مناسبش نگه داشته بوده؟ ممنونتان می شوم. اگر خواستید کامنت ناشناس یا خصوصی بگذارید؛ ولی بگذارید!



+شاعر عنوان: خواجوی کرمانی

هدا
۳۰ ارديبهشت ۹۸ , ۰۵:۴۹
در جواب سوالت باید بگم که نه! واقعا از وقتی فهمیدم که توی این دنیا این منم که به عنوان یک انسان «عاملیت» دارم، به مراتب بیشتر از قبل به خودم و توانایی هام تکیه می کنم. 
قطعا گاهگاهی خسته می شم ولی چون منتظر نیستم یک نیروی برتر خارج از وجود خودم کمکم کنه، زودتر به حالت عادی برمی گردم.
شما خودت روانشناس‌ هستی و حتما می دونی که «توقع و انتظار» بلای سلامت روان آدم هاست، چون دائما منجر به احساس «نادیده گرفته شدن» یا «پاسخ داده نشدگی» می شه.
برای من، حال خوب تری که دارم ناشی ازینه که دیگه هیچ انتظاری از خارج از وجود خودم و شانس هایی که با تلاش خودم می سازم، از هیچ قدرت برتری ندارم و این باعث آرامش بیشتر من شده.

پاسخ :

هدا جان مرسی که دیدگاهت رو برام نوشتی. من همیشه عمیقا به وجود خدا اعتقاد داشته و دارم و به خاطر همین دیدگاه تو برام جالبه.
ببین این چیزی که الان می نویسم اصلا و ابدا به این معنی نیست که قصد داشته باشم در مقابل نظر تو حرفی بزنم یا از اعتقاد خودم دفاع کنم. فقط چون از یک بحث روان شناسی صحبت کردی ترجیح دادم این توضیح رو بدم.
صرف توقع و انتظار بلای سلامت روان انسان نیست؛ بلکه توقع ناسالم و غیرمعقول و بیش از اندازه هست که برای روان انسان اثرات تخریبی داره. اتفاقا یکی از مباحثی که در رفتار جرات ورزانه داریم اینه که یاد بگیریم درخواستهامون رو با دیگران در میون بذاریم یا از دیگران در شرایط ضروری درخواست کمک کنیم و در عین حال این آمادگی رو داشته باشیم که دیگران درخواست ما رو نپذیرن یا بهمون کمک نکنند. یا مثلا یکی از ویژگیهای افرادی که راحت تر می تونن با مشکلات کنار بیاین اینه که قدرت کمک گرفتن از دیگران رو دارن. همه اینها به معنی اینه که "انتظار کمک داشتن و در عین حال پذیرش این که شاید طرف مقابل به دلیلی کمکی که انتظار داریم رو به ما نکنه" به سلامت روان کمک می کنه.
از طرف دیگه این بحث و چیزی که تو بهش اشاره کردی در زمینه ارتباط انسان با انسان هست و نه رابطه انسان با خدا که کلا جنسش متفاوته.

به هر حال خوشحالم که آرامش بیشتری داری و امیدوارم همیشه زندگیت غرق آرامش باشه.
هدا
۲۸ ارديبهشت ۹۸ , ۰۳:۳۱
سلام شارمین جان،
من خیلی خیلی درکت می کنم. بعد از مدت های طولانی، من از زمانی به آرامش رسیدم که وجود خدا به عنوان یک وجود مهربان که باید بهش توکل کنم رو انکار کردم.
همه چیز در این دنیا بر حسب احتمالاته، و‌ما باید تلاش کنیم که شانس بیشتری برای خودمون به وجود بیاریم.
ضمن اینکه انکار خدا به انکار عدل هم می رسه. پس انتظار اینکه عدالتی در کل جهان وجود داشته باشه ندارم. پس تلاش می کنم تا موفق بشم ولی همیشه شانس عدم موفقیت حداقل تا ۵۰٪ وجود داره.
این تفکر منو خیلی آروم می کنه

پاسخ :

سلام هدا جان.
دیدگاهت برام جالبه. و بران سواله که هیچ وقت نشده احساس کنی توی زندگیت به وجود یه نیروی برتر احتیاج داری؟
من هیچ وقت نتونستم (یا بهتره بگم نخواستم) خدا رو به طور کامل از زندگیم حذف کنم. فقط نوع نگاهم رو بهش عوض کردم. این اتفاق از نوجوانی تا حالا چند بار افتاده و انگار هر بار خدای من خدای تازه تر و واقعی تری شده. 
به هر حال خوشحالم که به آرامش رسیدی. 
و ممنونم از کامنتت😘
آبی
۲۶ ارديبهشت ۹۸ , ۲۱:۰۲
سلام
فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید.
فقط میتونم نکته ای رو بگم وقتی مادرمو از دست دادم فکر میکردم این بحران منو مستاصل میکنه اما اینطور نشد خدا صبری بهم داد که تونستم از اون بحران عبور کنم و با این موضوع کنار بیام حضور خدا رو کاملا در اون دوران سخت با تمام وجودم حس میکردم البته نگاه منم بی تاثیر نبود با مرگ مادرم منطقی برخورد کرده بودم و میدونستم مرگ قانون این دنیاست اما خب باز یک چیزهایی هست که به قدرت معنوی برمیگرده و باید کمک بکنه تا بشه از اون بحران عبور کرد اون بخش خوب مسله جایی بود که خدا کمکم کرد این واقعیت ناگزیر زندگی قبول کنم و به زندگی عادی برگردم.
در کامنتهای قبل درباره وجود خدا نظر کلی خودمو نوشته بودم من معتقدم همه مسائل رو به خدا نباید ارتباط داد به هر حال اشتباهات آدمها غیر قابل انکاره اون جاهایی که خدا نقش داره قبلا هم اشاره کرده بودم برداشت من اینه خدا با کسی شوخی نداره احساساتی به مسائل نگاه نمیکنه کاملا جدیه و هر کاری خودش بخواد انجام میده.
در هر مسله ای با نگاه منطقی نگاه بشه نقش فرد و نقش خدا در اون ماجرا چقدر بوده اگر نقش فرد هر چی که بوده کامل انجامش داده و باقی راه بر عهده خدا بوده و انجامش نداده اینجاست که باز همون قدرت نمایی اش و هر کاری دلش میخواد مطرح میشه که بهش حکمت و تقدیر میگن.
شارمین جان کسی نمیتونه از کارهای خدا سر در بیاره فهمیدنش سخته بیشتر شبیه معماست برای همه شبیه هم رفتار نمیکنه در یک مورد شکی نیست اگر بخواد براش کاری نداره .
شارمین عزیزم خیلی خیلی زیاد دلم میخواد از اون افرادی باشی که فکر کردی خدا فراموشت کرده اما از یک جایی که فکرش رو نمیکنی خدا اتفاق های خوب برات در زمان مناسبش نگه داشته تا حال دلت خوب خوب بشه تمام تلاش هاتو کردی توکل واقعی داشتی پس حتما خدا میخواد در زمان مناسبش برات حسابی جبران بکنه گاهی فکر کنم شوخی با بندگانش میکنه همون قدرت معنوی که میخواد به راحتی چیزی بدست نیاد.
ایشالا بهترینها برات رقم بخوره دوست خوبم . 

پاسخ :

سلام عزیزم.
می دونم فوت مادرت برات خیلی سخت بوده. از اشاره های گاه و بی گاهی که بهش می کنی دقیقا مشخصه. و خوشحالم که اون قدر قوی هستی و کمک خدا شامل حالت شده که تونستی با این اتفاق بی اندازه سخت کنار بیای و به زندگی عادی برگردی.

با حرفات در مورد خدا کاملا موافقم. خدایی که عین معماست، کاملا جدیه، با کسی شوخی نداره و هر کاری خودش بخواد انجام میده. فقط امیدوارم منم بتونم با کارهاش کنار بیام و بپذیرمشون.

می دونی آبی جان... یه زمانی خیلی امید داشتم از یه جایی که فکرش رو نمی کنم همه چیز درست بشه. الان فقط امیدوارم قدرت تحمل و پذیرش بیشتری بهم بده. چون این طور که پیداست قراره همه چیز روز به روز بدتر بشه و هر لحظه ممکنه بدترین اتفاقها بیفته. شاید دیگه زمان مناسبی وجود نداشته باشه. چون الان دیگه خیلی از چیزها خراب شده که شاید هیچ وقت درست شدنی نباشه. مگر این که معجزه اتفاق بیفته.
مرسی از مهربونیت.
بانوچـ ـه
۲۶ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۳۲
بله تجربشو داشتم.
یکی از اونها مربوط به سال 94 هستم کاملا ناامید و افسرده. هیچ انگیزه ای برای زندگیم نداشتم و واقعا آینده برام سیاه بود. فکر میکردم از غصه دق میکنم بس که راه نجاتی نمیدیدم.
اما بالاخره همه چیز درست شد و معجزه اتفاق افتاد

پاسخ :

منم فکر می کنم از غصه دق می کنم/ می کنیم! کاش برای ما هم معجزه اتفاق بیفته.

خدا رو شکر که همه چیز برات درست شد بانوچه.
آرزو
۲۵ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۲۲
.یه زمانی بود که به مدت 6 ماه التماسشو میکردم بعد که خدا جورش کرد و در اوج ناامیدی دستم گرفت حال دلمو خوب کرد.
چند بار برام تجربه شده که هیچ چیزی رو به زور ازشدنخوام چون وقتی داد حکمت ندادنش رو فهمیدم و زندگیم داغون شده

پاسخ :

عزیزم همین دو خط کامنتت چه قدر جامع و خوب بود. امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه.
دخترمعمولی
۲۵ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۳۹
آه ه ه، چقدر سخت. امیدوارم زودتر از این برهه خارج بشی و برسی به روشنایی مطلق :). حتما میشه، حتما :).

پاسخ :

مرسی عزیزم. حتما میشه 😘
دخترمعمولی
۲۴ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۰۰
یادم نمیاد تو زندگیم به همچین برهه ای رسیده باشم البته شاید فقط من یادم نمیاد و اگه از خدا بپرسی، نظر دیگه ای داشته باشه :D.
ولی خب به قول یه هم اتاقی ای که داشتم، می گفت آدما رو باید از روی شعاراشون شناخت.
یه وقتایی که از شرایطم ناراحتم اینا بیشتر تو ذهنم میاد:
۱- ماییم و نوای بینوای/بسم الله اگر حریف مایی
با خودم می گم خدایا من چیزی واسه از دست دادن ندارم، اگر فکر می کنی چیزی دارم که ارزش گرفتن داره و می خوای بگیری خود دانی ولی من دوباره دستمو می زنم به زانوم و بلند میشم.

نمی دونم، شاید این افکار واسه اینه که تا الان واقعا اون جوری مستاصل نشده ام.

۲- گاهی هم میگم به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مرده نیست/ زنده باش

شایدم من چون پشتکارم خیلی زیاده هیچ وقت به اون حالت استیصال نمی رسم. چون مدام در حال دویدن و تلاش کردنم. اصلا وقت نمیشه فکر کنم خدایا من اینو ازت خواسته بودم، ندادی، اونو کم دادی. خب ده تا در بسته است،‌ آره،‌برای منم پیش اومده ولی یازدهمی که بازه. من همواره دارم از این در به اون در میدوم. بالاخره یه در بازی پیدا میشه دیگه. الله کریمه :).



پاسخ :

چه شعارهای خوبی. 
شعار اصلی من همیشه تو زندگیم این بود که این نیز بگذرد. در کنارش این هم بود که: هستم اگر میروم/ گر نروم نیستم.


یه چیزی بهت میگم امیدوارم که تو هیچ وقت تو زندگیت تجربه ش نکنی. منم دلگرم پشتکار زیادم، مدام در حال دویدن بودن و تلاش کردنم، سراغ یازدهمین در رفتنم بعد از تجربه ی ده تا در بسته و... بودم و میگفتم همه چیز رو با تلاش خستگی ناپذیرم حل می کنم و دلم به خدا هم قرصه که پشتمه و یه کوله بار از خاطرات خوش موفقیتهای بزرگ تو زندگیم دارم که بهم نشون میده هر وقت خواسته م تو نسته م. (یکی از شعارهای زندگیم همین خواستن توانستن است و از تو حرکت از خدا برکت بود.). همین الانشم از هر کسی بخوان منو تو یه کلمه توصیف کنه به احتمال ۹۰ درصد میگه پرتلاش. 
اما بالاخره رسید اون روزی که هیچ کدوم از اینها مشکلم رو حل نکرد و من بدون این که در تلاش و توکل کوتاهی کرده باشم به معنی واقعی کلمه زمین خوردم طوری که شاید دیگه بلندشدنی در کار نباشه! همین دیروز داشتم با یه مشاور در مورد مشکلم حرف می زدم ازم پرسید تا حالا برای حلش چه کارهایی کردی و من حدود یه ربع فقط داشتم لیست کارهایی که کرده م رو به صورت تیتری براش می گفتم.
می خوام بگم منم یه زمانی که خیلی دور نیست مثل تو فکر می کردم با تلاش واقعی و همرا کردنش با توکل واقعی، شکست غیرممکنه و من هر دوی اینها رو دارم. ولی الان در نقطه ای هستم که با اطمینان میدونم گاهی اینها همه کافی نیست. گاهی علت بعضی از شکستها تلاش نکردن نیست. 
نمیدونم شاید تقدیره... شاید حکمته... شاید ... فقط هر چی هست به من نشون داد نمی تونم روی تلاش و پشتکار خودم اون قدرا حساب کنم. 
رضا
۲۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۰۶

رابطه من با خداوند دوره‌های پرفراز و نشیبی رو گذرونده!🤔 سالهایی بود که نه تنها مقید به انجا فرائض و واجبات دینی بودم که مستحبات رو هم انجام می دادم!😮 در دوران دانشگاه و شکل‌گیری سوال های بی‌جواب و اتفاقاتی که دلیل و چراییش رو نمی‌فهمیدی، دعاهایی که مستجاب نمی‌شد(اونم وقتی خدا گفته بخواهید تا استجابت کنم) و... رابطه من رو با خدا دچار چالش کرد. 
اوایل دانشگاه با دوستی باسواد و بزرگتر از خودم آشنا شده بودم که یک شب با دلیل و منطق اثبات کرد خدایی وجود نداره، بهش گفتم حرفا و دلایلت عقلانیِ اما من نشانه‌هایی در زندگی دیدم که باعث شده به وجود خدا ایمان داشته باشن، ایمان و باور قلبی چندان با عقل و خرد سازگاری نداره.

سالهای بعدش ارتباطم با خدا کمتر شد و انجام نصفه و نیمه مناسک دینی بیشتر برای این بود تا هر وقت کارم به خدا می‌افته روم بشه ازش چیزی بخوابم!😁

چند سال قبل و کاملا اتفاقی در موقعیتی قرار گرفتم که برای توصیفش می‌گفتم انگار خداوند دستش رو به سمت من دراز کرد و من رو سمت خودش کشید. و سه سال دینداری مومنانه رو تجربه کردم. 

تا حدود دو سال قبل که دوباره رابطه من و خدا شکرآب شد!
چند ماه بعد و در پاییز ۹۶ استارت پروژه‌ای رو زدم که سالها بهش فکر کرده و از انجامش مطمئن بودم. زمستان دیدم کارها اونطوری که باید پیش نمی‌ره و به ناچار متوقفش کردم. 
در زندگی بارها و بارها دیده بودم شدن یا نشدن برخی کارها و خواسته‌ها بی‌دلیل و علت نیست. در سالهای اخیر بیشتر حواسم بود و این حکمت، در شدن‌ها و نشدنها رو(حتی در مسائل جزئی) هم می‌دیدم. در اون روزهای کلافگی نشدنِ اون پروژه، نگاهی در من پررنگ شد که اسمش رو گذاشتم "تسلیم و رضا"، با این دیدگاه جدید من تلاشم رو برای ایده و تصمیماتم می‌کردم اما با نتیجه‌اش هم(فارغ از اینکه دلخواهم بود یا نه) کنار می اومدم، با این دیدگاه اگه اوضاع اونطوری که می‌خوام پیش نره آرومترم و راحت‌تر کنار می‌یام.

باورم به اینکه یه نیرویی خارج از درک ما، و آگاه و توانا به خیلی از امور وجود داره و با خواست و اراده ای خیرخواهانه حواسش به ما هست، پررنگتر از همیشه است.(هر کسی بنا به باورش اسمی برای این قدرت مافوق بشری داره؛ خدا، هستی، کائنات...)
همیشه در خواسته‌هام از خدا ازش می خواستم هرطور که خیر و صلاح من در اونه انجام بشه اما اگه نتیجه دلخواهم نبود گله مند بودم اما حالا و در دیدگاه جدید به آنچه مقدر شده راضی‌ام.

به امید خداوند این روزها رو با سختی و آشفتگی کمتری سپری خواهید کرد و آرامش و قراری عمیق در انتظارتون باشه.

پاسخ :

پس شما مراتب سیر و سلوک عرفانی رو پشت سر گذاشتید و اون بالا بالاها هستید.😅
من خیلی سعی می کنم راضی باشم ولی حتی تسلیم هم نیستم چه برسه به راضی. یا بهش غر می زنم یا باهاش قهر می کنم. البته قبلا خیلی با هم خوب بودیم. ولی الان تکلیفم باهاش روشن نیست. فقط می دونم که هست ولی نمی فهممش.

مرسی بابت کامنتتون
مهربانو
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۶:۰۳
عزززیز دلمی نازنین ممنون از محبت . امیدوارم برای تو هم بهترین ها مقدر باشه 

پاسخ :

😘😘😘
غ ز ل
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۴:۲۷
شارمین جان
تاریکی ها بالاخره تمام میشه اگر ته ته دلت به روزی یه جایی حتی شده یک لحظه باور کنی که میشه
کاش میشد کاری کنم تو، نازلی، خواهرم، خانوادم اینقدر آرامش و راحای بریزه توی قلب و زندگیاتون که صدای قهقه خندتون آسمون رو بشکافه

پاسخ :

عزیز دلم. مرسی بابت اون کامنت خوب و توصیه قشنگت. سعی می کنم انجامش بدم هر چند واقعا برام کار سختیه.

همین که با کامنتهای پر از مهربونیت کنارم هستی یه دنیا ممنونتم. امیدوارم که همیشه بهترین اتفاقها وسط زندگی تو و خواهرت و خونواده ت و نازلی بیفته.
نازلی
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۴:۲۰
اگر فکر کردی من اینهمه کامنت با گوشی تایپ کردم سخت در اشتباهی
من دو کلمه فوق بتونم با گوشی بذارم
باید یک فکری به حال این شکلک ها بکنم
بیان دیگه زیادی مودبه
خب صادقانه بگم به اندازه باور منم در زندگیم وجود نداشت اما همین باعث یک خشمی نسبت به خدا در من شده بود .حداقلش اینه که الان اون خشم نیست

پاسخ :

وااااا پس چرا من همیشه فکر می کردم تو همه پستهات رو با گوشی میذاری؟! یه عمر بیخود و بی جهت بهت حسادت کردم.😁
تو بیان حتی نمیشه آدم دو دیقه پاشو دراز کنه!😅
فکر کنم بشه ایموجیها رو از کامنتهای بقیه کپی و در کامنتهای خودت پیست کنی.
مال من بیشتر دلخوریه تا خشم! 😔


مهسا
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۴۳

سلام شارمین جان.من چند وقته شماو میخونم.من به ناامیدی و ته خط رسیدم خیییلی زیا ولی هییییچ چراغ خاصی روشن نشد که نشد.شایدم من ندیدم

ولی من از خوانندگان قدیمی مهربانوجان هستم.داستان کویر و دریایی من رو نخوندم آیا کتابه؟

پاسخ :

سلام مهسا جان. خوشحالم که اینجا رو می خونی.
شاید یه روزی یه چراغی اون قدر پرنور روشن بشه که همه تاریکیها رو با خودش ببره...

کویر و دریا عنوان چند تا از پستهای وبلاگ مهربانو هست که در مورد یه برهه خاص از زندگیش نوشته و البته الان دیگه رمزیشون کرده.
nazli nikan
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۰۱
چندبار این اتفاق تجربه کردم اما اونقدر حس لذت به من نداده یا شاید اونقدر بزرگ نبود که به چشمم بیاد
تا ... تا جریان بیماری پدرم . هنوزم اون رو یک معجزه میدونم
خوشحالم که در اون برهه با وجود این اتفاق تلخ که برای من میتونست یک ویرانی مطلق باشه مهربونی خدا رو دیدم
بارها و بارها در تجربه های قبل فکر کردم خدا نیست ، منو نمیبینه و شاکی بودم
اما حالا فکر میکنم خدا هست به اندازه ای که بخوای و باورش کنی و خیلی وقتها این باورهای ذهنی ما و قبول نکردن سهممون در زندگی هست که مسایل پیچیده تر میکنه و در واقع یکجاهایی که فکر میکنیم همه چیز دست خداست در واقع خدا چندان دخیل نیست
من سالهای زیادی با دیدگاه دلخوری از خدا گذروندم . میدونی که اصلا هم ادم مذهبی نیستم .
درسته که هنوزم باور دارم خدا یکجاهایی اتفاقاتی برای من رقم زد که خیلی خیلی بزرگتر از توان من بود و نیابد رقم میخورد و اینهمه سهم من نبود اما نمیدونم منشا کجا و کی بود که کم کم این حس کمرنگ شد تا رسیدم به بیماری پدرم  شارمین جان خیلی خوشحالم که این حس و دیدگاه تا حد زیادی قبل بیماری پدرم تجربه کردم و حس میکنم خدا دقیقا با یک برنامه ریزی اصولی من برای اون روز آماده کرد . بی اغراق 90 روز دقیق من حتی یک شب راحت نخوابیدم . تمام سیستم زندگیم از همه نظر بطرز بدی مختل شده بود اما حسی داشتم که تا قبل نداشتم
و فکر میکنم خدا جواب این تغییر نگاهم بهش ، به من داد
هنوزم شاکی میشم ف گله میکنم ، خیلی جاها طلبکارم ، هنوزم هم باور دارم یکجاهایی زیادی من در سختی قرار داد و از مهرش به دور بود  ( من از سن 20 سالگی با مسایل متعددی روبرو شدم که هر کدام برای سختی کشیدن سالهای یکنفر کافیه ) اما رنگ گلایه هام فرق کرده
همه ما یکجایی به بن بست میرسیم . یکجایی آرزو میکنیم هیچوقت بیدار نشیم
یادمه روزهایی میگذروندم که شهامت پایان دادن به زندگیم نداشتم و هربار پشت ماشین مینشستم به سمت جاده خارج شهر میرفتم و آرزو میکردم یک تریلی زحمت بکشه و کار ناتمام من تمام کنه
ما همیشه در سختی منتظر گشایش درهای بزرگی هستیم غافل از اینکه گاهی یک روزن ، یک پنجره کافیه
خیلی پراکنده حرف زدم .خودمم نفهمیدم چی به چی شد
خخ

پاسخ :

میدونی نازلی شاید من ضربه اصلی رو اونجایی خوردم که خدا به اندازه باور من و خواستن من حضور نداشت... شاید هم من ندیدمش... یا شاید خواستن من منطقی و معقول نبود. شاید تسلیم خیلی مهم تر از خواستنه. نمی دونم....

پراکنده نبود کامنتت. اتفاقا خوب بود مثل همیشه. بعدشم یه دستی به ایموجیهای گوشیت بزن قرار شد دیگه خخخ تو کارت نباشه ها😁
Reyhane R
۲۲ ارديبهشت ۹۸ , ۰۹:۰۷
میدونی شارمین رابطه من باهاش شده مثل یه طنابی که خیلی خیلی نازک شده و هر لحظه امکان پاره شدنش هست.ولی هنوز هست.من با پرویی تمام امید دارم بهش.هرچند که اونچیزی که میخواسته نبودم.بعضی وقتا به اتفاقاتی که بخاطر اشتباهات گذشته ام میتونست بیافته و نیافتاده فک میکنم وفقط اونو میبینم و به خودم میگم بخاطر همین لطفهایی که در حقت کرده و بلاهایی که نگذاشته سرت بیاد سپاسگذار باش و دیگه هیچی نگو.
من امید دارم بهش همیشه و میدونم که حواسش بهم هست.یه چیز جالب بگم من هروقت به دلم می افته برای یه کاری برم سمتش و ازش بخوام و دعا کنم فک میکنم که اون دعا از قبل مستجاب شده و برای همین خودش به دلم انداخته که برم سمتش و ازش بخوام...
نمیدونم متوجه منظورم میشی یا نه.من به امید  اینکه دوستم داره و حواسش بهم هست زنده ام.با اینکه آدم معتقدی نیستم و خیلی وقتا هم کم آوردم ولی میدونم هست و یه جای دیگه جبران میکنه برام...

پاسخ :

ریحانه جان حرفت رو می فهمم چون خودمم اینجوری ام. شاید به خاطر همین این که بعد از ۴_۵ سال دعا کردن مداوم هنوز استجابتی در کار نیست خیلی برام سخت شده.

در کل نگاهت به خدا خیلی قشنگه
خودت باش
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۲۳:۰۵
سال گذشته، قضیه محمدحسین رو یادته!خیلی سخت بود.
امسال هم یه مدل دیگه من بازم منتظر یه توجه ویژه از جانب خدا برا حل این موضوع هستم.

پاسخ :

یادمه.حتی منم از راه دور سختیش رو حس می کردم و همه ش تو فکرتون بودم.

آخی... مگه باز چیزی پیش اومده؟ ان شالله بازم لطف خدا شامل حالتون بشه.
حمیده
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۱۹:۵۶
من حدودا ۳ سال به هر دری می‌زدم می‌دیدم نمیشه. نیست. اصلا هیچ واکنشی از خدا نمی‌گرفتم! حتی این وسطا، مهم‌ترین و عزیز‌ترین فرد زندگیمم ازم گرفت و گفتم دیگه ضربه‌ی آخر بود! ولی تهش رو خودت بودی و دیدی، یه روز که اصلا نفهمیدم چرا، اومدم و حرفامو به تو گفتم و تو هولم دادی سمتی که خدا وایساده بود کمکم کنه :) هیچ تعبیر دیگه‌ای واقعا ندارم براش شارمین. وایساده بود بعد ۳ سال برم پیشش و قدر عافیتی که تا قبل اون داشتم رو بدونم.
چهارسال بعدش هم یه تجربه مشابهش رو داشتم مجدد. ولی این سری تونستم خودمو زودتر جمع کنم. نذاشتم دور شه زیاد. یه روز چشممو رو کل دنیا بستم و گفتم خدایا، هرچی تو بگی‌. و واقعا، تا همین لحظه دارم نتیجه‌ش رو میبینم. یه جاهایی کور ترین گره زندگیم یه جوری باز شد که نفهمیدم. علتشو فقط این دونستم که دو سال پیش مثلا، بی چون و چرا، سر یه مسئله‌ای که هیچ جوره تو کتم نمیرفت، گفتم باشه، من تسلیم! به جون ِ عزیزم راست میگما، نگی داره الکی جو میده یا فضا رو روحانی میکنه :)) 

سعی کردم برای این سردرگمی این چند وقتت چیزی نگم. چون تجربه ثابت کرده اگه حرفی بزنم که نههه داری اشتباه میکنی شارمین، باید بیای به راه راست، بدون هیچ دلیل و شاهدی، نتیجه‌ش عکس عه. ولی خب، نهایتا امیدوارم به زودی تکلیفت با دلت روشن شه، بشی شارمینی که خودش از خودش راضی‌ای. دلش آرومه. :*

پاسخ :

مرسی که انقد خوبی حمیده 😘

کامنتت از اون خاصاش بود.
علی
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۱۹:۴۹
من که قبولش دارم

پاسخ :

منم قبولش دارم.
مریم
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۴۲
سلام
من الان دقیقا توی دوره ای هستم که احساس میکنم به بن بست رسیدم و به وجود خدا احتیاج دارم تا خودشو برام اثبات کنه تا شک نکنم که نکنه واقعا نباشه ؟
اگر خدایی باشه حتما اونقدری که میگن مهربون هست که نذاره با ناامیدی ازش رو برگردونم و فکر کنم واژه خدا ساخته دست بشره 

پاسخ :

سلام مریم جان.
منم تو همین شرایطم.
منم همین فکر رو می کنم.
مهربانو
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۱۳:۱۳
شارمین جان داستان کویر و دریای من  رو خوندی که ؟ 
همون که مربوط به من و نفسه .. یه جاییش بود که من با یه تصمیم خیلی غلط تصمیم گرفتم با یکی دیگه ازدواج کنم .. بعد پشیمون شدم ولی هیچ جوره نمیشد خانواده م و خواستگار سمج رو بپیچونم . روزی که داشتم از نفس خداحافظی میکردم و دیگه احساس میکردم هیییچ چاره ای جز ازدواج با اون یکی ندارم یه مسیج از کسی برام اومد که تو 6 ماه قبلش هیچ ارتباطی با هم نداشتیم . تو اون مسیج نوشته بود همیشه همون لحظه ای که دیگه هیچ امیدی نداری ، همه چیز درست میشه . 
باورم نمیشد ولی اگه یادت باشه همون شب خواستگار دسته گلی به اب داد که من رو از همه ی فشارهایی که روم بود رها کرد . نمیدونم قانون جذب بود ، خدا بود، چی بود هر چی بود ... 

پاسخ :

بله عزیزم. خوندمش و برام خیلی جالب بود. مرسی از یادآوریش.
فکر می کنم ماجرای آرمین هم برای تو پر از لحظه هایی بود که در اوج سختی یه دفعه گشایش پیش می اومد. 

میدونی مهربانو جان. به نظرم تو اتفاقهای زندگی تو دو تا چیز خیلی موثر بوده. یکی خوش قلبی و خیرخواهی که قلبی و زبونی و عملی برای بقیه داری و یکی این که عاقل و فهمیده ای و تو زندگیت تصمیمات درست میگیری. اینا در کنار هم باعث میشه خدا/ کائنات باهات همراهی کنند.

امیدوارم زندگیت همیشه پر از اتفاقهای خاص و خووووب باشه.😙😙😙
ناشناس
۲۱ ارديبهشت ۹۸ , ۰۹:۵۰
مدت خیلی خیلی طولانی. آره از ته دلمه.

پاسخ :

مرسی که جواب دادی و مرسی که در خصوصی کامل توضیح دادی برام. به نظرم این که آدم مسیر خودش رو پیدا کنه و به آرامش برسه عالیه. البته همون طور که می دونی من با اعتقاد تو به نبودن خدا موافق نیستم. ولی از آرامشت خوشحالم و امیدوارم که بهترینها برات اتفاق بیفته.
ناشناس
۲۰ ارديبهشت ۹۸ , ۲۰:۵۵
به نظرم خدا وجود نداره.

پاسخ :

میشه بگی چه جوری و تو جه مدتی به این نتیجه رسیدی؟ اینو با اطمینان کامل میگی؟ از ته ته دلت؟
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan