کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خانوم بریم همون واتساپ🤪

اکثر کلاس‌های مهدی در واتساپ برگزار می‌شود. اما امروز در شاد هستند و معلم برای اولین بار دارد از گزینه میکروفن استفاده می‌کند و خب در اکثر تایم کلاس، میکروفن اکثر بچه‌ها روشن است و اصلا آدم حس می‌کند همه‌شان آن وسط هستند! 🤪

الان وسط کلاس انلاینم

یه وقتایی خودمم که دارم تدریس می‌کنم حوصله‌م می‌ره... آخه آنلاین هم شد کلاس؟!

زیرِ سوال!

این رو هم تا یادم نرفته بنویسم؛

 هفته پیش مامان بچه‌ای که دو جلسه‌س پیشم میاد گفت که روند درمان بچه‌ش خیلی خوب داره پیش می‌ره. 

خوشحال شدم.

این دفعه نمی‌خواد ایمان بیارید!

نوشین گفت بیا خودمون سر راه پذیرایی رو هم بگیریم ببریم که منشی‌ت نخواد تا این‌جا بیاد. قبول کردم. خرید رو انجام دادیم و رفتیم کلینیک. کارگاه شروع شد. یهو متوجه شدم گوشیم نیست. تو مغازه، روی کیک‌های داخل قفسه جا گذاشته بودم! منشی‌م رفت "تا اون‌جا" گوشیم رو گرفت آورد🙄

می‌خوام یه اعتراف کثیف کنم!

من از اون خانومه که تو نرم‌افزار بلد سفر خوشی رو برامون آرزو می‌کنه و تو تمام طول راه هی ارد می‌ده که برو این ور، بپیچ اون ور، رسیدی، نرسیدی و... با تمام وجودم متنفرم و راستش رو بخوام بگم بدجوری بهش حسودی می‌کنم. 😒🤪

من الان تو همین حالاتم!

دیدید یه وقتا یه کوه کار ریخته سر آدم و حال و آینده‌ی کاریش به انجام اون کارها بستگی داره و منطقاً باید شبانه‌روزی کار کنه و از خواب و خوراکش بزنه تا کارها درست پیش بره، ولی میل عجیبی به وقت تلف کردن پیدا می‌کنه؟!

چشم‌هایم!

گفت: یه چیزی بگم شارمین؟! برق چشمات دوباره برگشته!

داشتن زور بیش‌تر دلیل خوبی برای حیوان بودن نیست!

همسایه‌ی جدیدمان داشت زنش را کتک می‌زد! اولین باری بود که صدای ناله و گریه‌ی عجیب یک زن در حال کتک خوردن را می‌شنیدم! 😭😭😭

می‌دونم اول باید کامنت‌های پست قبل رو تایید می کردم ولی دلم می‌خواد اینو بنویسم که...

دو تا از مراجع‌های دیروزم، خیلی کمرشکن بودند!

اولی یه پسر کوچولوی دبستانی خوش‌زبون بود که در طول تست نقاشی چندین بار اشاره کرد که پدرش کتکش می‌زنه و پدرش رو دوست نداره. 

که عشق آسان نمود اول...

گفت: 

_ "دو سال از جدایی‌مون گذشته؛ ولی من هنوزم دوسش دارم. اگه بخواد برگرده منم مشتاقم."

گفتم:

_ "پس چرا برای برگشتنش کاری نمی‌کنید؟"

گفت:

آیا ایمان نمی‌آورید؟!

_ "خانم دکتر شنبه فقط یه مراجع دارید: سارینا." 


+ "به خاطر یه نفر نمیام. لطفا ایشون رو بذارید دوشنبه."


_ "چشم؛ ولی اون وقت واسه دوشنبه پنج نفر می‌شن‌ها. خسته نمی‌شید پنج نفر تو یه روز؟"

ریشه‌یابی (با رمز پست تصمیم کبری)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از دفترچه خاطرات یک عمه (۱۳)

۱. به آرتین گفتم: آرتمیس خندیدن تو ذاتش نیست اصلا! انقد که ما همه‌مون صبح تا شب نیشمون بازه، معلوم نیس این بچه به کی رفته!

به قول سهراب:

می‌کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدم‌ها

سایه‌ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم‌ها

توی باغچه دلم، گل گلدون منی...

وقتی می‌گویم "تنها داداشم" چشم‌هایم از غصه اشکی می‌شود و دلم از عشق لبریز. از وقتی آرمین رفته است، آرتین را یک جور دیگر دوست دارم؛ یک جور غمگین و عمیق. 

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan