- پنجشنبه ۲۵ بهمن ۹۷ , ۲۳:۵۸
کاش زندگی فقط همین شادی های کوچک و ساده بود: خریدن یک روسری گل گلی جدید، بوی نان بربری موقع ورود بابا به خانه، صدای زنگ تلفن وقتی اسم بهار روی صفحه می افتد، چت کردن با حمیده، بیرون رفتن با خودت باش و فاطیما، ابراز محبت دانشجوها در جلسه اول ترم جدید، سالاد ماکارونی ارسالی خواهر جان، خواندن یک شعر خیلی قشنگ از سید تقی سیدی یا گوش دادن به جدیدترین آهنگ احسان خواجه امیری و...
کاش تلخی های زندگی همین چیزهای کوچک و گذرا بود: هشدار کاهش شارژ گوشی وسط چت با ندا و خاله جان، بی جواب ماندن تلفنی که به راضی زده ای، بدون صدا ذخیره شدن کلیپی که برای ساختنش یک ساعت و چهل دقیقه وقت گذاشته ای، گیر نیامدن تاکسی وقتی دیرت شده است، کم دیدن محمد به خاطر مشغله هایش، زمین خوردن فینقیلیها وسط بازی، پیامک بانک موقع کارت کشیدن، به هم ریخته بودن قفسه کتابهایت و...
کاش زندگی ترکیب همین شادیها و تلخی های کوچک و ساده بود...
کاش...
- شنبه ۲۰ بهمن ۹۷ , ۱۴:۳۸
کاش خدای ما هم شبیه خدای سریالهای ایرانی بود؛ همه مشکلات را نهایتا در نود قسمت حل می کرد؛ تضمینی و بدون بازگشت!
+ شاعر عنوان: اخوان ثالث
- چهارشنبه ۱۷ بهمن ۹۷ , ۲۲:۴۹
- ادامه مطلب
- |
۱. نرجس از مامانش پرسید: "تجاوز یعنی چه؟" و چشمهایش طوری برق زد که معلوم بود این کلمه را در زمینه خوبی نشنیده است. مامانش هم این را فهمید و ماند که چه جوابی بدهد.پس گفت: "نمی دانم. از خاله شارمین بپرس." از من پرسید؛ با همان چشمهای برقناک. من اما خیلی معمولی جواب دادم: "یعنی این که کسی وارد حریم خصوصی کسی یا چیزی شود؛ بدون اجازه و رضایت او. مثلا تجاوز عراق به ایران یعنی عراقیها بدون این که ما اجازه بدهیم و راضی باشیم وارد خاک ما شدند." برق چشمان نرجس با لبخند پیروزمندانه ای همراه شد و قدرشناسانه گفت: "متوجه شدم." و من فهمیدم که همین تعریف کلی و محترمانه را به چیزی که پی آن بود ربط داده و آنچه را باید بفهمد فهمیده. این جا که بود خواهر گراممان (مادرش) ناگهان گند زد به آن لحطه پرشکوه که من مکفور برخورد تخصصی خودم و نرجس مشعوف از کشف بزرگش بود و بر اساس تعریف من از تجاوز، معنی تجاوز پسر به دختر را هم توضیح داد که البته هیچ نیازی به گفتنش نبود و نرجس خودش آن را فهمیده بود! 😒
- دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷ , ۱۴:۳۰
- ادامه مطلب
- دوشنبه ۸ بهمن ۹۷ , ۱۳:۱۸
- ادامه مطلب
1. وقتی غم بزرگ و تلخی دارم، مدام هوس شکلات تلخ می کنم! وقتی خیلی کار دارم، دلم می خواهد در حین انجامشان یک خوراکی ریز_ریز (مثل پفیلا یا تخمه) بخورم! وقتی زندگی ام پر از تناقض می شود یا بیم و امید را با هم تجربه می کنم، دوست دارم پتوپیچ در کنار بخاری بنشینم و بستنی_فالوده بخورم یا جلوی کولر کافی میکس داغ داغ بنوشم! وقتی زندگی تکراری و یکنواخت می شود پیتزا_لازم می شوم! وقتی استرس پررنگ (حاد) دارم حتی آب هم نمی نوشم، وقتی استرس کمرنگ و مداوم (مزمن) دارم مثل فیل می خورم! شما هم بین احوال مختلفتان و خوراکیهایتان رابطه ای وجود دارد یا فقط من یک جوری ام؟! =)))
- شنبه ۶ بهمن ۹۷ , ۱۵:۳۴
- ادامه مطلب
از اولین روزهای اشتغالم (حدود ۱۰ سال پیش) همیشه معتقد بوده ام که به عنوان یک خانم اجباری برای کار کردن ندارم و نباید به خاطر کار زیاد به خودم فشار بیاورم.
از طرف دیگر همیشه معتقد بوده و هستم که روزی رسان خدا است و هر چه قسمت من باشد، بدون حرص زدن هم برایم جور می شود.
- دوشنبه ۱ بهمن ۹۷ , ۲۱:۴۹
- ادامه مطلب
-
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )