از اولین روزهای اشتغالم (حدود ۱۰ سال پیش) همیشه معتقد بوده ام که به عنوان یک خانم اجباری برای کار کردن ندارم و نباید به خاطر کار زیاد به خودم فشار بیاورم.
از طرف دیگر همیشه معتقد بوده و هستم که روزی رسان خدا است و هر چه قسمت من باشد، بدون حرص زدن هم برایم جور می شود.
به خاطر همین هیچ وقت سعی نکردم واحدهای درسی بیشتری بگیرم یا با زیرآب این و ان را زدن در کارم پیشرفت کنم یا در دانشگاهی که دوست نداشته ام و رفت و آمدش سخت یا حقوقش کم بوده بمانم یا با چاپلوسی و زبان بازی نظر روءسا را جلب کنم یا تا دیروقت کلاس داشته باشم یا....
اما در ترمی که گذشت، نمی دانم چرا حرص زدم و یک عالم کلاس گرفتم و حتی قبول کردم تا شب کلاس داشته باشم یا روزهای تعطیل برای کلاس اضافه به دانشگاه بروم و حالا مثل آن موجود باوفا پشیمانم و فکر می کنم این همه خستگی و کمتر دیدن خانواده و دوستان و ... به آن حقوق بیشتر از ترمهای قبل نمی ارزد!
منی که در سخت ترین شرایط جسمی و روحی و کاری هم هرگز نشده بود که سر کلاس یک در صد احساس خستگی کنم و گذر زمان را حس کنم، ترم پیش گاهی پیش می آمد که از شدت خستگی احساس می کردم اگر یک جمله دیگر درس بدهم جانم در می آید (و البته حفظ ظاهر می کردم و هزار جمله دیگر هم درس می دادم و آب از آب تکان نمی خورد).
به شدت نگران بودم که این خستگیها، هم کیفیت کارم را پایین بیاورد، هم وجهه ام را خراب کند و هم باعث شود مدیون دانشجوهایم بشوم...
درست است که پایان ترم، پیامهای پر از تشکر و ابراز احساسات از دانشجوهایم داشتم ولی خودم که می دانم کیفیت کارم به نسبت قبل، چیزی که می باید نبود و همین باعث عذاب وجدانم شده است وبه خودم قول داده ام که دیگر هرگز این همه کلاس و آن هم این قدر فشرده نگیرم تا بلکه مورد رحمت الهی قرار بگیرم!
+شاعر عنوان: عباس موسوی
+ دقت کرده اید در سه پست بدون رمز اخیر، چه معلم اخلاقی شده ام؟! شما را به تقوای الهی دعوت می کنم! =)))
+ وقتی یادم می آید پارسال این موقعها در چه حالی بودم، دلم می خواهد همین وسط جیغ بکشم!!! =)))
- دوشنبه ۱ بهمن ۹۷ , ۲۱:۴۹
- ادامه مطلب