- چهارشنبه ۷ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۶
- ادامه مطلب
۱۶ خرداد ۹۹ , ۱۹:۰۹
دکور جدید خونتون مبارک،خوشگل شده😍
دقیقا درست حدس زدید،اواخر هفتادم،ولی تا جایی که یادمه همیشه مسئولیتم برعهده هفتادیا بوده،هیچ وقت هشتادی خطاب نشدم😅😎یه چیزیم میگم بین خودمون بمونه،سال های طولانی بابت همون چندین ماه فاصله ،به هشتادیا فخر میفروختم😜😅
۱۴ خرداد ۹۹ , ۲۲:۵۶
* این نظر راجع به پست صندلی داااااغ تابستانی هستش
سلام. نظرات اون پست بسته شده بود، صفحه تماس با ما هم پیدا نکردم، دیگه اینجا نوشتم.
اون دوتا دلیلی که برای ادامه ندادن مکالمه داشتم، یکی این بود که بیشتر پست های شما رو بخونم و آشنا بشم که شاید اونقدر که فکر میکنم هم از این تیپ های ازدواج رو مانع پیشرفت توی هر کاری دونستن نباشید. و خب به این نتیجه رسیدم همینطوره و من شناخت کافی رو نداشتم. و دلیل دوم هم این بود که شاید نظر خودم درباره اهمیت ازدواج عوض شه. که نشد البته
راستش فکر میکنم شما ازدواج با کیفیت رو هم یجورایی مانع اهدافتون میدونین، نه اینکه برای بقیه مناسب ندونیدا، فقط برای خودتون اون هم با توجه به اهدافی که دارید. و خب شاید هم درست فکر میکنید.
اکثر ازدواج ها اجباریه البته، حالا نه که پدر و مادر بچه رو مجبور کنن، همین که خیلی ها راه دیگه ای برای خوشبخت و خوشحال بودن توی زندگی پیدا نمیکنن جز ازدواج کردن، و اتفاقا بعدش کلی پشیمون میشن، نوعی اجبار توی این کاره. یه عده هم هستن لذت بردن از زندگی رو بلدن، ازدواج مانعی برای مسیری که انتخاب میکنن نیست، و منتظر میمونن یه عشق با کیفیت براشون اتفاق بیافته تا زود ورش دارن و بیشتر از پیش خوشبخت بشن. اینا شاید اگر بجای منتظر موندن، دنبال بگردن کار درستتری انجام داده باشن.
۱۴ خرداد ۹۹ , ۱۴:۴۰
دقیقا،مثل جریان تیپ و مدل مو میمونه،الان عکسای گذشته رو نگاه میکنیم ،خندمون میگیره!!
من تقریبا هرروز میفهمم چقدر کار دارم!! یه رفتار یا برخورد و طرز تفکرم رو که فکر میکردم درسته،میبینم نه بابا،کجای کارم من:///خلاصه هنوز ثبات ندارم:///
نه،دهه هفتادیم😅ولی واسه هشتادیا احترام قائلم!!
شرمنده میکنید بانو،هستم،فقط برنامه هام قاطی پاتی شده🌷🌷
۱۲ خرداد ۹۹ , ۱۸:۳۹
هووم،خوداگاهی یکم ترسناکه!!وقتی به دلیل پشت بعضی از کارهام که جنبه مثبت داره تو جامعه فکر میکنم،میترسم از هدف هایی که داره هدایت میکنه اعمالمو!!
من از این نوشته های چندین صفحه ای پر از احساسات و رمز نگاری شده خوشم نمیاد،احساسات باید باشن،ولی زیادشون رو دوست ندارم:///منطق بهتره://
نوشته های شمارو میخونم،دقیقا ترکیبی از منطق و احساس رو حس میکنم،برخلاف بقیه که گاهی زور یکی از این ارگان ها به اون یکی میچربه تو نوشته هاشون،یا خیلی احساسی مینویسن یا خیلی منطقی،مال شما انگار جفتشو به اندازه ای که لازمه،داره...
اطمینان میدید تا ۲۲سالگی تموم شه؟؟خودکار و کاغذامون هدر میره الکی://
۱۱ خرداد ۹۹ , ۲۰:۱۳
میتونی همین جا بنویسی اما رمزش رو به کسی ندی!!!
خوش ب حالت به خودآگاهی رسیدی و تکلیفت با خودت معلومه.
۱۰ خرداد ۹۹ , ۱۴:۴۹
سلام
نوشتهها در اون سنین اغلب حول دغدغههای مشترکی هستند که البته شما باید در این مورد هم استثنا باشید و نوشتههاتون حول یه چیزای دیگه باشه!
گذر از قید و بندها یا خطوط قرمزی که زمانی بهشون پایبند بودیم الزاما نکته منفی یا عدول از اصول مون نیست. به اقتضای سن و پختگی ذهنی اغلب ما ممکنه در باورها یا قید و بندهامون تجدیدنظر کنیم.
شاید در ابتدا اینطور به نظر بیاد که خودآگاهی، با خودش قدرت و توانایی هم می یاره، اما در برهه هایی از زندگی می بینی که اتفاقا سرگردان می شی در به قول شما در خواستن و توانستن
با اینکه تنهایی اگزیستانسیالیستی رو دوست داشته و دارم اما گاهی دچار تردید می شم که آیا مسیر درست همینه یا...
۰۹ خرداد ۹۹ , ۲۳:۱۳
میخوندم ولی کامنت نمیذاشتم:)
من از اول راهنماییم شروع کردم و بعضی وقتا شروع میکنم و یهو 13،14 صفحه مینویسم!:)
اینکه میگین کم میشه ترسیدم چون دوست ندارم کم بشه این روند
۰۹ خرداد ۹۹ , ۲۱:۰۸
اینجور که بوش میاد برای رمزنگاری نوشته ها باید با سازمان سیا وارد مذاکره بشید. البته اگه الان با برملا شدنش خطری شما رو تهدید نمیکنه
تراوشاتتتون مانا
۰۸ خرداد ۹۹ , ۰۱:۴۰
من تا اون قسمت که "خودم رو بشناسم و بفهمم مشکل و دردم چیه" رسیدم.ولی از اینجا به بعد کاری برای خودم نمیتونم بکنم ):
یعنی درست تر بخوام بگم بیشترش رو خودم نخواستم و تلاش نکردم که نشده.نتونستن نبوده.نخواستن بوده.
+ لبخند مونالیزا رو دیدم امروز.ممنون بابت معرفیش.فیلم خوبی بود.شخصیت خانوم واتسون دقیقا مثه خودت دوست داشتنی و قاطع و محکم بود (:
۰۸ خرداد ۹۹ , ۰۰:۲۰
خودآگاهی؟!!!! گاهی حس میکنم برام دست نیافتنی ترینِ
و امشب چقدر حالم خرابِ. شاید از همین عدم خوآگاهیه
و بیشتر به دلیل این که نمیدونم از زندگی چی میخوام
و دردناک ترین بخش نوشته ات
تا حالا طعم فریب رو چشیدید؟ از این جا به بعد، سکوت ترسناکه، حرف زدن ترسناکه، فریاد ترسناکه. فقط میشه نگاه کرد ولی حتی نگاه هم...
۰۷ خرداد ۹۹ , ۲۳:۴۲
هوم 😊
اوهوم موافقم ، کاملا نسبیه و بسته به زمان و... متغیره و بنظرم خیلی خوبه که متغیره و ثابت نیس!
امیدوارم هر چند وقت یبار خودمونو یه برگ بزنیم و اصلاح کنیم یا بروز کنیم
۰۷ خرداد ۹۹ , ۲۱:۱۷
اون قسمت اخر چقده سخت شد !
گاهی وقتا حس میکنی به این خوداگاهیه رسیدی ولی خو یکم جولو میری میبینی نه!
حس کردم باید یه بار بشینم به خوداگاهی هام فکر کنم !
۰۷ خرداد ۹۹ , ۲۰:۲۳
دلم حجم سنگینی رو جا به جا میکنه...تا همیشه ... تا ابد..
اجازه میدی از این جمله استفاده کنم گاهی؟!
۰۷ خرداد ۹۹ , ۱۵:۴۰
خودآگاهی، قصدآگاهی که مثل سوره لایه ازن داره بیشتر به طبیعت فکر و عملمون آسیب میزنه
سرکوب عامدانه ... تنهایی عمیق و معنادار
در پس طعم تلخ و سرد فریب
نمیدونم ، ولی آدما چه تجربه های نزدیکی دارن ... و چقدر بد که آسمون همه جا یکرنگه و یه بغض خاکی رنگ به جونت میتونه بندازه
- استفاده کردیم استاد !
۰۷ خرداد ۹۹ , ۰۳:۰۳
زیاد نفهمیدم چی گفتی
منظورم نوشته هات نیست منظورم توضیحاتت درباره خودآگاهی هست که من نمی دونم یعنی چی :/
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )