ایستاده بودم توی صف عابر بانک، کنار فروشگاه. نفر جلویی، سرش تا گردن توی گوشی اش بود و یک جوان لاغر بلند هم جلوی او، سرش تا گردن داخل عابر بانک بود که ناگهان....
"هااااچچچچچهههههه" 😱
جوان لاغر چنان عطسه ی بلند و ترسناکی کرد که نفر جلویی من، دو متر به هوا پرید و از آنجایی که جوان اصلا به روی خودش نیاورد که چه شده، برگشت به سمت من که به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم و در حالی که چشمهایش از حیرت این که چه طور یک همچین صدای بلندی می تواند از این موجود دو پا استخراج شود گرد شده بود به من لبخند زد و من هم پقی زدم زیر خنده!
همزمان، راننده تاکسی که با حداقل سه چهار متر از ما، در ایستگاه تاکسی، منتظر مسافر بود با خنده رو به جوان لاغر داد زد: "فردا رو تعطیل میکنن!" بلافاصله جوان رهگذری که از کنار راننده تاکسی می گذشت با لحن طنزآلودی داد زد: "خرس ترکید."
جوان لاغر هم برگشت طرف او و بدون هیچ خشونتی فریاد زد: "آره خرس تویی که ترکیدی."
از آن فاصله واکنش رهگذر را نمی دیدم ولی خودم و دو دختر ۱۷_۱۸ ساله ای که آن طرفتر، منتظر مادرشان بودند که از فروشگاه بیرون بیاید، فقط می خندیدیم.
در نهایت، جوان لاغر، بدون توجه به ما راهش را کشید و به سرعت رفت به سمت رهگذر. خنده روی لبهای ما سه تا خشکید. فکر کردیم الان است که یک جنگ تن به تن خونین دربگیرد.
ولی اتفاقی که افتاد این بود که جوان لاغر زد روی شانه رهگذر و چیزی گفت و رهگذر هر دو دستش را به نشانه تسلیم بالا برد و با صدایی که ته خنده ای در آن بود بلند بلند گفت: "ببخشید... ببخشید..."
بعد هم هر کدام مسیر خودشان را رفتند! همین!
+ اصلاحیه بی اهمیت: عطف به مورد ۲ این پست، باید بگویم دستفروشهای بی.آر.تی مسواک زغالی بامبو می فروشند نه مسواک نانو😐 و از آنجایی که مسواکشان نیازی به خمیردندان ندارد، برای من که از خمیردندان بدم می آید و دلم را یک جوری می کند عالی است.
- پنجشنبه ۲۶ دی ۹۸ , ۲۳:۱۹
- ادامه مطلب