غزل سپید آمده بود خانهمان.😍 در هال ایستاده بود و خواهرهایم آنجا داشتند اسم_فامیل بازی میکردند. تصمیم گرفتم غزل را به اتاق خودم ببرم تا معذب نباشد.😌 اما او بدون تعارف، چادرش را برداشت و از جالباسی آویزان کرد. بعد نشست با نوشین اسم_ فامیل کند.😳
نوشین به من گفت گرسنه است و بروم برایش غذا ببرم.😒 رفتم آشپزخانه دیدم سالادمان کم است تصمیم گرفتم کمی گوجه به آن اضافه کنم. در حال خرد کردن گوجه، خود نوشین هم آمد و شروع کرد کمکم کند.
به فکرم رسید از غزل هم بپرسم سالاد شیرازی پر از گوجه دوست دارد یا نه. همان وقت، غزل خوشحال و شاد و خندان به آشپزخانه آمد و نشست کنار ما و شروع کرد خیار خرد کند و در همین حال مدام با نوشین میگفت و میخندید! 😒
خرد کردن گوجه و خیار که تمام شد، آنها بدون توجه به من، از آشپزخانه بیرون رفتند و من ماندم تا سالاد جا بیفتد و برایشان غذا ببرم! 😐😂
+ چکهی اول خیانت 🤪
- پنجشنبه ۴ شهریور ۰۰ , ۱۰:۵۱
- ادامه مطلب