
- دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹ , ۱۴:۲۴
- ادامه مطلب
There Is No End To My Childhood
تو این چند ماه بارها از وبلاگت گذشتم و هر دفعه با خوندن غمی که تجربه میکنی غمگین شدم و برات آرزوی صبر کردم. این پست حال و هوای متفاوتی داشت که نشون میده داری بهتر میشی. خیلی خوشحال شدم. امیدوارم جای آرمین سبز باشه و زندگیت هر روز روشنتر از دیروز. ❤️
تمام پست رو با گریه نه هق هق خوندم . برادرمنهم 14سال پیش تو18 سالگی قلبش وایستاد و از بین ما رفت . مخصوصا اونجا که نوشتین کوچیک بود از خونه می رفت بیرون و دنبالش می گشتین،جیگرم سوخت چون برادر منهم کوچیک بود این خصلت رو داشت . خدا بیامرزه و صبر بده .
لعنتی ... هر بار اومدم تو وقت این چند وقته اشک تو چشمام جمع میشد ....حتی با این پست به ظاهر شاد
روحش شاد
سلام
یادش گرامی
این کتابو برای عماد هم توی بچگی خریدیم و بارها براش خوندمش
شعر معروف خاندان ما هم این بود
عروس بشین رو ویدیو
خارسو رو ببر تو CCU
سلام و درود شارمین خانوم عزیز
بی شک با این پست روحش رو شاد کردی
دستت درد نکنه و روحش قرین لطف و رحمت الهی
روحشون شاد...
راستش تو تمام این مدت میخوندمتون و خودمو جاتون گذاشتم ولی هر وقت خواستم کامنت بذارم نتونستم. اینجور مواقع حس میکنم هیچ کلمه ای نمی تونه آرامش بخش باشه و سکوت بهترین کمک هست به شخص داغ دیده. ولی الان از ته ته قلبم خوشحال شدم حالتون کمی بهتر شده...❤
غمتون کم خانم دکتر...
میدونید،شدیدا دلنشین و دوست داشتنی بودن...
ولی باید بگم منی که هیچ شناختی از داداشتون نداشتم دلتنگی رو حس کردم واسه کسی که نیست و خاطراتش هست و مرور میشه...
دلتنگیتون کم استاد...
+گربه های نازنازی رو فکر کنم همه دهه هفتادی ها یه دور از زیر دستشون رد شده!
++یه چیز جالب یادم اومد،دقیق یادم نیست چند سالم بود،ولی کوچیک بودم،نمایشگاه کتاب رفته بودیم،دومین یا سومین باری بود که میرفتیم و اون دفعه دیگه اجازه داشتم بدون مشورت و خودم کتاب انتخاب کنم!،کتاب انتخابیم،زن کدبانو بود!(یا یه همچین اسمی!)(کتاب نامبرده بالای صدتا دستور پخت غذا داره!:-/)یعنی از همون اول عاشق بودم!
ای بابا، حیف شد...
میخواستم یکم سورپرایز طورانه باشه...
طوری نی، اگه همچنان میخواستی ببینیش، سرچ کن نقاشی اولین روز بهشت
خیلی قشنگ بود به نظرم
سلام
کامنت دردانه رو که دیدم یاد این نقاشی افتادم،گفتم شاید خوب باشه ببینیش
https://images.app.goo.gl/EbDYDinenXvBtSQc6
:))
یعنی من هنوز تو شعر سرودنش موندم :)))
من این شعر رو نشنیده بودم
چقدر خوب میشد که ما نبودنش رو حس نکنیم و هر لحظه کنار خودمون حسشون میکردیم
عزیزم اول خریده بعد پول داده
ماهک هم بازی خرید که میکنه هم پولو از فروشنده میخواد هم اسباب بازی رو :)))
سلام
راستش من یکی از خواننده های خاموش وبتونم...
مدتیه میخونمتون... این مدت هم شریک غمتون بودم و با هر پستتون بغض میکردم...
بالاخره ما همه کم و بیش درد از دست دادن عزیزی رو تجربه کردیم... گاهی حتی بعد از سالها وقتی خاطره ها رو مرور می کنیم ناباورانه دور خودمون می چرخیم و باورمون نمیشه اون عزیز دیگه نیست... یک آن حس می کنیم نفسمون تنگ شده و یه چیزی روی سینه مون سنگیینی می کنه...
اما تا بوده دنیا محل گذر بوده... دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره و بالاخره خودمون هم ازش گذر می کنیم...
خوشحالم که تصمیم گرفتید خودتون رو از اون حالت رها کنید... اینطوری قطعا برادرتون هم خوشحالتر هستند..
پیشنهاد می کنم برنامه ی زندگی پس از زندگی رو از تلوبیون توی آرشیو شبکه ی چهار حتما ببینید... اونوقت بقول یکی از مهمونای برنامه شاید شما هم به این نتیجه برسید که مرگ یه هدیه از سمت خداست که خیلی هم برخلاف تصور ما زیبا و دلچسبه:)
+ما هم اصفهانی هستیم، از اون شعرها هم میخونیم:))
مثلا میگیم خارسو بشین رو سینی، خیر از عروس ببینی:))
چه احساس عجیبیه وقتی از خوندن خاطراتش لبخند میاد رو لبت ولی بعد یادت میاد که دیگه نیست ):
روحش شاد ):
روحشون شاد باشه:)
+فقط چهارمی!
روحیه دهه هشتاد و نودی بودنو داشتن برادرتون ها!=)
وای خیلی خوب بودن :)) چه خوب که یادت مونده. ببین شصت هفتاد سال دیگه همهمون پیش آرمینیم. یه روز خوانندههای وبلاگتو دعوت کن باغتون (همون باغی که تجری من تحت الانهار :دی)، پای درخت سیبزمینی سرخکرده دورهمی بگیریم دوباره تعریفشون اونم باشه باهم بخندیم.
+ روایت داریم تو بهشت یه درخت هست که میوهش سیبزمینی سرخکردهست. هی میچینی میخوری تموم نمیشه :)) قرارمون ساعت ۴ پای اون درخت.
برای من همیشه با اون پستی که در سالهای دور در موردش نوشته بودید، ثبت شده. از سالهای نوجوانی و بازیگوشی های اون دوران.
یکی دو بخش از این پست رو خوندم اما ادامه دادنش برام سخت بود، سخت از این جهت که می دونی دیگه نیست...
با خوندن هر خاطره لبخند بر لب شدم. چقدر شیطون بوده آرمین. مخصوصا اون کتابه :-)))