- دوشنبه ۱۰ آذر ۹۹ , ۱۴:۲۴
- ادامه مطلب
۱۰ دی ۹۹ , ۰۱:۲۶
تو این چند ماه بارها از وبلاگت گذشتم و هر دفعه با خوندن غمی که تجربه میکنی غمگین شدم و برات آرزوی صبر کردم. این پست حال و هوای متفاوتی داشت که نشون میده داری بهتر میشی. خیلی خوشحال شدم. امیدوارم جای آرمین سبز باشه و زندگیت هر روز روشنتر از دیروز. ❤️
۰۳ دی ۹۹ , ۱۰:۴۲
تمام پست رو با گریه نه هق هق خوندم . برادرمنهم 14سال پیش تو18 سالگی قلبش وایستاد و از بین ما رفت . مخصوصا اونجا که نوشتین کوچیک بود از خونه می رفت بیرون و دنبالش می گشتین،جیگرم سوخت چون برادر منهم کوچیک بود این خصلت رو داشت . خدا بیامرزه و صبر بده .
۱۴ آذر ۹۹ , ۲۰:۳۹
لعنتی ... هر بار اومدم تو وقت این چند وقته اشک تو چشمام جمع میشد ....حتی با این پست به ظاهر شاد
روحش شاد
۱۳ آذر ۹۹ , ۰۰:۵۹
سلام
یادش گرامی
این کتابو برای عماد هم توی بچگی خریدیم و بارها براش خوندمش
شعر معروف خاندان ما هم این بود
عروس بشین رو ویدیو
خارسو رو ببر تو CCU
۱۳ آذر ۹۹ , ۰۰:۴۸
سلام و درود شارمین خانوم عزیز
بی شک با این پست روحش رو شاد کردی
دستت درد نکنه و روحش قرین لطف و رحمت الهی
۱۲ آذر ۹۹ , ۰۳:۱۵
روحشون شاد...
راستش تو تمام این مدت میخوندمتون و خودمو جاتون گذاشتم ولی هر وقت خواستم کامنت بذارم نتونستم. اینجور مواقع حس میکنم هیچ کلمه ای نمی تونه آرامش بخش باشه و سکوت بهترین کمک هست به شخص داغ دیده. ولی الان از ته ته قلبم خوشحال شدم حالتون کمی بهتر شده...❤
غمتون کم خانم دکتر...
۱۲ آذر ۹۹ , ۰۲:۳۵
میدونید،شدیدا دلنشین و دوست داشتنی بودن...
ولی باید بگم منی که هیچ شناختی از داداشتون نداشتم دلتنگی رو حس کردم واسه کسی که نیست و خاطراتش هست و مرور میشه...
دلتنگیتون کم استاد...
+گربه های نازنازی رو فکر کنم همه دهه هفتادی ها یه دور از زیر دستشون رد شده!
++یه چیز جالب یادم اومد،دقیق یادم نیست چند سالم بود،ولی کوچیک بودم،نمایشگاه کتاب رفته بودیم،دومین یا سومین باری بود که میرفتیم و اون دفعه دیگه اجازه داشتم بدون مشورت و خودم کتاب انتخاب کنم!،کتاب انتخابیم،زن کدبانو بود!(یا یه همچین اسمی!)(کتاب نامبرده بالای صدتا دستور پخت غذا داره!:-/)یعنی از همون اول عاشق بودم!
۱۱ آذر ۹۹ , ۲۳:۵۶
ای بابا، حیف شد...
میخواستم یکم سورپرایز طورانه باشه...
طوری نی، اگه همچنان میخواستی ببینیش، سرچ کن نقاشی اولین روز بهشت
خیلی قشنگ بود به نظرم
۱۱ آذر ۹۹ , ۱۱:۳۴
سلام
کامنت دردانه رو که دیدم یاد این نقاشی افتادم،گفتم شاید خوب باشه ببینیش
https://images.app.goo.gl/EbDYDinenXvBtSQc6
۱۱ آذر ۹۹ , ۰۰:۲۷
:))
یعنی من هنوز تو شعر سرودنش موندم :)))
من این شعر رو نشنیده بودم
چقدر خوب میشد که ما نبودنش رو حس نکنیم و هر لحظه کنار خودمون حسشون میکردیم
عزیزم اول خریده بعد پول داده
ماهک هم بازی خرید که میکنه هم پولو از فروشنده میخواد هم اسباب بازی رو :)))
۱۰ آذر ۹۹ , ۲۲:۱۸
سلام
راستش من یکی از خواننده های خاموش وبتونم...
مدتیه میخونمتون... این مدت هم شریک غمتون بودم و با هر پستتون بغض میکردم...
بالاخره ما همه کم و بیش درد از دست دادن عزیزی رو تجربه کردیم... گاهی حتی بعد از سالها وقتی خاطره ها رو مرور می کنیم ناباورانه دور خودمون می چرخیم و باورمون نمیشه اون عزیز دیگه نیست... یک آن حس می کنیم نفسمون تنگ شده و یه چیزی روی سینه مون سنگیینی می کنه...
اما تا بوده دنیا محل گذر بوده... دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره و بالاخره خودمون هم ازش گذر می کنیم...
خوشحالم که تصمیم گرفتید خودتون رو از اون حالت رها کنید... اینطوری قطعا برادرتون هم خوشحالتر هستند..
پیشنهاد می کنم برنامه ی زندگی پس از زندگی رو از تلوبیون توی آرشیو شبکه ی چهار حتما ببینید... اونوقت بقول یکی از مهمونای برنامه شاید شما هم به این نتیجه برسید که مرگ یه هدیه از سمت خداست که خیلی هم برخلاف تصور ما زیبا و دلچسبه:)
+ما هم اصفهانی هستیم، از اون شعرها هم میخونیم:))
مثلا میگیم خارسو بشین رو سینی، خیر از عروس ببینی:))
۱۰ آذر ۹۹ , ۱۷:۵۳
چه احساس عجیبیه وقتی از خوندن خاطراتش لبخند میاد رو لبت ولی بعد یادت میاد که دیگه نیست ):
روحش شاد ):
۱۰ آذر ۹۹ , ۱۶:۴۷
روحشون شاد باشه:)
+فقط چهارمی!
روحیه دهه هشتاد و نودی بودنو داشتن برادرتون ها!=)
۱۰ آذر ۹۹ , ۱۶:۳۶
وای خیلی خوب بودن :)) چه خوب که یادت مونده. ببین شصت هفتاد سال دیگه همهمون پیش آرمینیم. یه روز خوانندههای وبلاگتو دعوت کن باغتون (همون باغی که تجری من تحت الانهار :دی)، پای درخت سیبزمینی سرخکرده دورهمی بگیریم دوباره تعریفشون اونم باشه باهم بخندیم.
+ روایت داریم تو بهشت یه درخت هست که میوهش سیبزمینی سرخکردهست. هی میچینی میخوری تموم نمیشه :)) قرارمون ساعت ۴ پای اون درخت.
۱۰ آذر ۹۹ , ۱۵:۴۷
برای من همیشه با اون پستی که در سالهای دور در موردش نوشته بودید، ثبت شده. از سالهای نوجوانی و بازیگوشی های اون دوران.
یکی دو بخش از این پست رو خوندم اما ادامه دادنش برام سخت بود، سخت از این جهت که می دونی دیگه نیست...
۱۰ آذر ۹۹ , ۱۵:۲۴
با خوندن هر خاطره لبخند بر لب شدم. چقدر شیطون بوده آرمین. مخصوصا اون کتابه :-)))
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )