کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

پزشک قانونی

به طور اتفاقی، نامه پزشک قانونی را در ماشین بابا پیدا کردم و شروع کردم با ولع آن را بخوانم. عذاب کشیدم و خواندم. اشک ریختم و خواندم. مردم و زنده شدم و خواندن را متوقف نکردم. خط به خط، کلمه به کلمه پیش رفتم تا شاید لا به لای اون خطوط سیاه، که مثل طناب دور گردنم میپیچیدند و گلویم را میفشردند علت از دست دادن برادرم را بفهمم. مامان و بابا، هر دو سکوت کرده بودند. اما من از صدای نفسهای مامان گریه اش را میفهمیدم. خواندنم که تمام شد، پرسید: "چی نوشته؟" من کل آن یک صفحه A4 را در یک جمله خلاصه کردم: "همه چیزش رو نوشته طبیعی و جای ضرب و جرح و این چیزا دیده نشده" و خط آخر را هم گفتم: "علت فوت معلوم نیست و نمونه برای آزمایشگاه ارسال شده." و نگفتم که در مورد تک تک اعضای بدن، از شکافتن و باز کردن حرف زده است. فقط تصورش کردم. تصور برادرم که سرش را شکافته اند، سینه اش را، شکمش را....نگفتم نوشته است کمی غذا داخل معده وجود داشته و این همان غذایی بوده است که ظهر روز آخر، من پخته بودم و دو نفری سر سفره نشسته بودیم و او فقط چند قاشق برای خودش کشیده و خورده بود و بعد بشقابش را پر کرده و گفته بود: "آجی فک نمیکردم انقد خوشمزه شده باشه. به ظاهرش نمیومد. گفتم چند تا قاشق میخورم که تو ناراحت نشی. ولی دیدم خیلی خوشمزه س."





+ مهرداد عکسی را استوری کرده بود که دقیقا ده سال پیش در چنین روزی انداخته بودند. پسرها بالای کوه آتشگاه بودند، درست کنار آتشکده. داداشم هم بود. با لبخندی از ته دل و چشمهایی که برق شادی کودکانه در آن دیده میشد. چقدر حسرت دیدن دوباره آن ذوق و شوق کودکانه را در او داشتم. چقدر جنگیدم تا دوباره آن لبخند از ته دل را به او برگردانم. نشد. در نهایت چیزی که از او برایم ماند نه لبخندش بود و نه برق چشمهایش. فقط یک برگه بود که در آن توضیح داده چطور پزشک قانونی همه جای بدنش را با تیغ شکافته است و یک سنگ قبر سیاه که عکس روی آن را خودم کمتر از یک سال پیش، با ذوق و شوق فراوان از او گرفته بودم...

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan