مدام به من میگویند: «داری با خودت چه کار میکنی؟» میگویند: «با خودت این کار را نکن!» من کاری نمیکنم! فقط دارم زندگی را آن طور که تلخ و وحشی برایم رقم خورده است، تجربه میکنم. همین...
میگویند: «خواست خدا بوده است.» میگویند: «بی اذن خدا، برگی از درخت نمیافتد.» میگویند: «حتما حکمتی در آن است.» میگویند: «با تقدیر که نمیشود جنگید. باید تسلیم بود.» باشد قبول! خواست خدا، اذن خدا، حکمت خدا، تقدیر خدا! پس لابد حال خراب من هم خواست خدا است، به اذن خدا است، حکمتی در آن است و تقدیری است که نمیشود با آن جنگید. پس بهتر است تسلیم این حال باشم! تلاش به کار نمیآید...
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی
حال من خوب خراب است، به آن دست نزن...
- شنبه ۲۴ آبان ۹۹ , ۱۲:۴۸
- |