کمی دیرتر از همیشه از کلینیک زدم بیرون. همین که پایم را بیرون گذاشتم، بابا زنگ زد. نگران شده بود. گفتم در راهم. گفتم و بغض کردم... همیشه این تو بودی که وقتی دیر میکردم زنگ میزدی... اولش سر به سرم میگذاشتی و ادای غیرتی شدن در می آوردی. بعد میپرسیدی: "ماشین هست؟ بیام دنبالت؟ مطمئنی؟ اگه دیدی ماشین گیرت نمیاد زنگ بزن بیام دنبالت. زنگ بزنیا." بعد هم نمیخوابیدی تا من برسم...
حالا ۳۶ روز است که اسمت روی گوشی ام نیفتاده است... ۳۶ روز است که نگرانم نمیشوی...۳۶ روز است که برایت فرقی نمیکند چه موقعی از شب، کجای شهرم و ماشین گیر می آید یا نه... ۳۶ روز است که خوابیده ای و بلند نمیشوی که ببینی بی تو از به خانه برگشتن بیزارم...
- چهارشنبه ۳۰ مهر ۹۹ , ۲۳:۴۶
- |