کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

در چنین شب‌های بی‌فریادرس روزِ خوش در خواب باید دید و بس

خوابت را دیدم. خواب عجیب و آرامبخشی بود.... نمیدانم چطور و از کجا، فهمیده بودم که زنده ای! نمیدانم زنده شده بودی یا اصلا از این دنیا نرفته بودی! هر چه بود من میدانستم که یک ماه است که گفته اند مرگ تو را با خود برده است و حالا از خبر زنده بودنت در پوست نمیگنجیدم؛ انگار سنگین ترین بار دنیا را از روی دوشم برداشته بودند؛ انگار از کابوسی وحشتناک بیدارم کرده بودند... اما ساعتها طول کشید و تو به خانه نیامدی... نمیدانستم کجایی و از دستت دلخور بودم که چرا اولین کاری که کردی آمدن به خانه نبوده است...وقتی بالاخره آمدی، به خودم گفتم: "قول بده قدر بودنش را بدانی." و بعد بلافاصله به طرفت آمدم و تو را که نمیدانستی یک ماه برایت عزاداری کرده ایم، در آغوش گرفتم. خندیدی و با همان لحن طنز جذاب همیشگی ات گفتی: "آجی چل شدِی؟" و من به چشمهایت نگاه کردم و با خوشحالی زیادی که در آن دیدم، دلم بیشتر و بیشتر آرام گرفت....

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan