- جمعه ۴ مهر ۹۹ , ۱۰:۲۵

۱۵ مهر ۹۹ , ۲۲:۴۳
شارمین عزیزم واقعا نمی دونم این کامنتو می خونی یا نه و آیا اصن این برنامه رو دیدی یا نه ولی اگه ندیدی به نظرم یه ذره کمک کننده ست برنامه ،«زندگی پس از زندگی »شبکه چهار . بازم عزیز دلم تسلیت میگم

۱۳ مهر ۹۹ , ۰۲:۰۳
عزیزم با هیچ کلمه ای نمیتونم تسلیت یگم این غم خیلی بزرگه بی نهایت متاسفم واقعا با تمام وجودم متاسفم

۰۹ مهر ۹۹ , ۰۱:۳۹
وای شارمین جان من الآن پستت رو دیدم
وبت رو باز کردم و دیدم قالبت مشکی شده. فکر کردم بخاطر دایی مرحومته. اصلاً نمیتونستم تصور کنم که برادرت هم...
برای داغی که دیدی من هم اشک ریختم....
فقط فقط فقط دعا میکنم خوابش رو ببینی و دلت آروم بشه عزیزم..


۰۷ مهر ۹۹ , ۲۱:۵۰
سلام
منم از وبلاگ مهربانو جان اومدم و این داغ رو دو بار تجربه کردم.
به خوبی می دونم چی میگذره به شما.من فقط تو اون لحظات سخت یاد اون عزیزایی بودم که توی زلزله و سیل زندگی شون نابود شده و در یک لحظه فقیر شدند و محتاج دیگران! و خونه و سرپناهی هم ندارن، چطور غم عزیزاشونو تحمل کردن و شاید اگه به من نگاه می کردن می گفتن کاش جای تو بودیم...
من سعی کردم در آتش این داغ ها، پخته بشم اما! نسوزم.
روح همه شون قرین نور و رحمت الهی.

۰۷ مهر ۹۹ , ۱۶:۰۲
شارمین عزیزم خیلی شوکه شدم :(
خیلی سخته تحمل این غم امیدوارم از پسش بربیای و روح ایشونم در آرامش باشه

۰۷ مهر ۹۹ , ۰۹:۰۹
تسلیت
نمیدونم چی بگم مرهمی بشه روی دلتون... مرهمی برای این داغ نیست...رفتن برادر داغِ...داغِ عجیب و سنگین...
به حرفهای دیگران گوش ندین، نصیحتهای از سر دلسوزی... گریه کنید،تا میتونید برای عزیزتون سوگواری کنید...گریه های نکرده و ضجه های نزده میشه غمباد...میشه زخم کهنه... ما هم متاسفانه این روزها رو گذروندیم،هنوز بعد 9سال این داغ مثل روز اولش هست... عزیزدل من رو هم در غم تون شریک بدونید...


۰۷ مهر ۹۹ , ۰۸:۵۱
شارمین جان
من وقتی شش سالم بود برادر هفت ساله ام که دوست صمیمیم بود فوت کرد و سال بعد پدرم
نوشتم که حجم ناراحتی و غم و غصه اون زمانمو بگم و بهت بگم که درکت می کنم .خدا برادر عزیزت رو رحمت کنه و بهتون صبر بده و مطمئن باش این دوران سخت بالاخره می گذره
وقتی بپذیری که الان جاش بهتره و پیش خدای مهربون در آرامش هست

۰۷ مهر ۹۹ , ۰۰:۴۷
تمام این چند روزی که از اقای لویی این خبر رو شنیدم بهت فکر کردم و به اینکه الان چقدر تلخ و داغونی... من بلد نیستم حرفای قلمبه سلمبه بزنم و کسی رو اروم کنم، فقط بدون که شریک غمت هستم و میدونم که چه داغی روی دلته... متاسفانه حقیقت اینه که این زخم،این داغ ،انقدر سخت و سوزان هست که تا ابد درد داره و تازه ست...فقط خودش میتونه دلت رو کمی اروم کنه و من هم فقط میتونم همین رو ازش بخوام...😔

۰۷ مهر ۹۹ , ۰۰:۳۸
تسلیت میگم شارمین جانم😭😭😭
واقعا نمیدونم چی بنویسم که تسکینی بر دردت باشه...فقط میتونم برای برادر عزیزت ارامش بخوام و برای شما صبر...😭😭😭

۰۶ مهر ۹۹ , ۲۰:۴۳
داغ برادر چیزی نیست که از یادمون بره، لحظاتی که توصیف کردی، حال و روز من بود ، ده سال پیش، فکر میکنی 10 سال زیاده؟؟ الان حالم خوبه؟؟ نه اصلا، عین روز اول دلم براش تنگه، فقط همین یه برادر رو داشتم، ولی خب خیلی هم بامعرفته، هر از چند گاهی میاد به خوابم و تا میتونم بوسش میکنم، راستی برادر من هم ۲۲ سالش بود، من رو شریک غمت بدون

۰۶ مهر ۹۹ , ۱۳:۳۸
سلام شارمین عزیز
هیچ واژه ای را برای تسلیت گفتن در برابر این درد عظیم پیدا نمیکنم.
از صمیم قلبم صبر و شکیبایی را برات آرزومندم🖤🖤🖤

۰۶ مهر ۹۹ , ۰۸:۳۶
سلام عزیزم براتون از خدا فقط صبر می خواهم وارامش. سخته خیلی خیلی سخت.ماهم شریک غمت هستیم

۰۶ مهر ۹۹ , ۰۸:۲۱
شارمین عزیز.تسلیت میگم.خیلی سخته و سنگین.
با تک تک خطهای نوشته ات گریه کردم.


۰۶ مهر ۹۹ , ۰۸:۱۴
سلام شارمینم
بیش از شش ماهه که هیچ وبی رو ندیدم و کاش این ندیدن همچنان پایدار بود یا حداقل با یک اتفاقِ شاد این نبودن، شکسته میشد...
از وقتی لوئی، لینک این پستت را برایم پیامک کرد، رنگ مشکیِ این صفحه و نوشته هایت، آنقدر حالم رو دگرگون کرد که هیچ توانی برای نوشتن نداشتم...آخر چطور بهت تسلیت بگویم وقتی باور ندارم که این اتفاق افتاده...تو سالها مرهمِ درد من بودی و من بی خبر از دردِ خودت😭
الانم اشک ها بی امان می ریزند و چه خوب شد که تلفنی صحبت نکردیم چون من تحمل شنیدن صدای پربغض و غمت را ندارم...
شارمینم ضجه بزن، گریه کن، این یکبار بی خیال ساپورت بقیه شو...هرکاری که صلاح میدانی را انجام بده، فقط کمک کن که این دوران برایت کامل رد شود چون داغ آنقدر بزرگ هست که هیچگاه سرد نشود اما گذران این دوره به خوبی، خیلی تعیین کننده است...
برادر نازنینت، در سایه یِ مهرِ مهربانایم...تو، مادرِ داغ دیده ات و خانواده نازنینت رو به همون خدایی میسپارم که خیلی وقتها در مقابل تصمیماتش طغیان می کنم😭😭😭😭اما در نهایت، پناه و آغوشی، جز او نداریم...
مواظبِ خودت باش، عزیزکم...
من هستم اگر دوست داشتی...

۰۶ مهر ۹۹ , ۰۸:۰۳
شارمین عزیزم ... قلبم باخوندن نوشته هات به درد اومد... عزیزم هیچ حرفی ندارم بزنم ... کاش کنارت بودم و سفت بغلت میکردم.....
۰۵ مهر ۹۹ , ۲۱:۵۲
میگن تنها برای یه غم میتونی داد بزنی میتونی ضجه بزنی میتونی تا دلت میخواد گریه کنی و اونقدر گریه کنی که آروم بشی !!
اونم فقط غم از دست دادن برادره !
این رو من از خاله ام شنیدم وقتی که تنها داداشش رو از دست داد و هنوز سالهاست در غم برادرش و البته خواهراش سوگواره !
تا میتونی گریه کن تا میتونی داد بزن هر جا بودی هر جا تونستی خودت رو آروم کن !!
من اینجور وقتا که دلم دلتنگ مادرم میشه مادری که سالهاست ار دست دادم ولی غمش عین روز اول تازه است اگر بخوام گریه کنم و نخوامم کسی گریه ام رو ببینه یا میرم تو اتاقم یا سر مزارش و یا به حرف خاله ام گوش میدم و وقتی دارم دوش آب گرم میگیرم میرم زار زار گریه میکنم اینجوری آروم میشم !
وقتی هم که آروم میشم براش قرآن میخونم یا فقط فاتحه میخونم و صلوات میفرستم !
اون اوایل بهم میگفتن برای اینکه دوست و رفیق هاش زیاد بشه براش تا میتونی سوره قدر بخون خوندم خیلی هم خوندم !
الانم میدونم اون تنها نیست اونی که تنهاست منم !
اینا رو گفتم که بگم با تمام وجود درکت میکنم و ازت میخوام تا میتونی واقعا گریه کنی و این گریه رو پشت چشمات نگه ندار !!
تا میتونی ضجه بزن !!
حتی این اجازه رو به مادر ندادن برای بچه اش این گونه گریه کنه و ضجه بزنه !
ولی به کسی که برادر عزیزش رو از دست میده این اجازه داده شده این اجازه رو میدن !
پس تا میتونی گریه کن !
این داغ سنگین رو صمیمانه بهت تسلیت میگم
خداوند رحمتشون کنه ⚘
روحشون شاد و یادشون گرامی باد ⚘
از خدا براتون صبر جمیل آرزومندم 🙏


۰۵ مهر ۹۹ , ۲۱:۴۶
منم از وبلاگ مهربانو جان و فرزانه جان اومدم اینجا شارمین جانم...
دارم اشک میریزم و تایپ میکنم نازنینم...بمیرم برا دلت ...بمیرم......
برای یه خواهر.برادرش تمااام زندگیشه..جونشه..نفسشه...
الهی بگردمت...برا خودت و خانواده ی گلت یه عالمه صبر از خداوند متعال
خواستارم....روحشون شاد و غرق در آرامش...
ما رو هم شریک غمتون بدونین .

۰۵ مهر ۹۹ , ۲۰:۰۸
سلام
تسلیت می گم
ان شاءالله بهترین جا نصیبشون و روحشون شاد. خدا به شما و خانواده هم قدرت بالای صبر و تحمل این داغی که مطمئناً خیلی سخت سرد می شه رو عطا کنه


۰۵ مهر ۹۹ , ۱۶:۲۰
از وبلاگ مهربانوی عزیز اومدم
شارمین عزیز
غم دلتون رو با گوشت و پوست و استخوانم لمس میکنم
همین سال گذشته اردیبهشت ماه لعنتی منم برادرم رو از دست دادم
خبر اینقدر ناگهانی و شوکه کننده بود که من هنوز باورش ندارم..
امروز با تنها پسرش که بیست سال بیشتر نداره تلفنی حرف میزدم و خدا خودش شاهده چقدر تلاش میکردم بغضی که داشت خفه م میکرد رو فرو بدم تا دل تنها یادگار برادر عزیزم رو به درد نیارم ...
شریک غمتون هستم شارمین عزیز
و از خدای مهربون صبری به بزرگی همین مصیبت براتون آرزومندم


۰۵ مهر ۹۹ , ۱۵:۵۱
با درود از وبلاگ مهربانو به اینجا اومدم و خیلی متاًسف شدم... دردتون را با تمام وجود درک می کنم چون خودم برادر جوانم را از دست داده ام.
بعد از بیست و چهار سال با مرگ او عادت نکرده ام اما با این غم خو کرده ام.
وقتی با او اینهمه نزدیک بودید، شک نکنید که بعد از مدتی مدام حضورش را حس خواهید کرد. من مدام مهمان عزیزی دارم...


۰۵ مهر ۹۹ , ۱۴:۴۸
خیلی دردناک بود همراه با هر کلمه اشک ریختم. خدا به داد دل شما برسه براتون صبر آرزو میکنم . از دست دادن برادر خیلی سخته منی که برادر از دست دادم خوب درکتون میکنم باور دارم مرگ پایان زندگی نیست بلکه یک مرحله از تکامل انسان هست اما برای بازماندگان این جدایی سخت و جانکاه هست . براتون آرامش و بردباری و برای روح اون عزیز شادی و سبکبالی ارزو میکنم ...

۰۵ مهر ۹۹ , ۱۲:۴۷
الهی بمیرم برای دلت.دلی که همیشه یه حفره ی خالی وسطش می مونه.بلد نیستم چی بگم .منی که برادر ندارم اینجا اشکم سرازیر شده .وای به حال شما.
ان شالله آخرین غم تون باشه


۰۵ مهر ۹۹ , ۱۲:۴۱
شارمین جااانم هم بهت زده ام هم گریان ... نمیدونم چی بگم به تو که تکه ای از وجودت رو به خاک سپردی فقط میدونم برای اون نازنین از دست رفته آرامش و نور و برای دل داغدار و بی قرارتون صبر میخوام ...
داغوون شدم از غصه ت عزیز دلم

۰۵ مهر ۹۹ , ۱۲:۴۰
خدا کنه که با نوشتن این، لااقل یه کم سبکتر شده باشی.
برای آرامششون روح ایشون دعا میکنیم .
تا میتونید گریه کنید./


۰۵ مهر ۹۹ , ۰۹:۱۱
سلام
باز هم تسلیت میگم
قصد ندارم با زدن حرفهائی که حتما خودتون بهتر از من میدونین خسته تون کنم
فقط گذر زمانه که میتونه کمی آرومتون کنه گرچه دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه اما به خودتون فرصت بدین


۰۵ مهر ۹۹ , ۰۹:۰۶
سلام عزیزم
با تک تک کلماتت اشک ریختم و ضجه زدم
زبان قاصره از ابراز همدری
امیدوارم روحشون قرین رحمت الهی باشه و آرامش به شما و خانواده گلتون برگرده

۰۵ مهر ۹۹ , ۰۸:۱۱
الان واقعا نمیدونم چی بگم و خودم هم از خوندن این پست شوک شدم
تقریبا درک میکنم لحظه لحظه اون ثانیه ها چی گذشته به شما و خانواده محترمتون چون خودم این داغ رو کشیدم:(
داغ از دست دادن یه جوون خیلی خیلی سخته و هیچ واژه تسلیتی نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه فقط از خدا براتون صبر میخوام
ایشالا جایگاهش بهشت باشه

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۶:۱۰
اولین حسم بعد از اطلاع از این موضوع بهت بود و ناباوری و بغض.
آرزو میکردم همش یه بخش از خوابهای عجیب و غریبی باشه که میبینم، از مرگ آدمها، از...
وقتی خواستم پستی بنویسم رفتم سراغ مطلبی که در سالهای دور در مورد میم(برادرتون) نوشته بودید.
از سر به سر به گذاشتن، شیطنت و بازیگوشیهاش در دوران نوجوانیش، لحن پست ظاهرا گلایهآمیز یود اما از ورای کلمات میشد فهمید که چقدر میم رو دوست دارید.
بارها در وبلاگ برخی اشاراتتون ممکن بود ذهن خواننده رو ببره این سمت که مخاطب این مهر و دوست داشتن یه شخص مبهم از جنس مخالفه، اما این اشارات اغلب درباره میم بود.
میمی که از زمان تولدش تا این اواخر مثل خواهر بزرگتر/مادر از توجه و عشق و مهربانی شما بهرهمند بود...
فقدان چنین کسی، یه تکه بزرگ از وجود آدمی رو میکنه و با خودش مییره، یه حفره عمیق در قلب ایجاد میکنه که دیگه پرشدنی نیست.
و اون خونه... خونهای که دیگه صدای خندههای میم توش نمیپیچه...
در این موقعیتها آدم احساس استیصال میکنه، از چه واژه و عباراتی باید استفاده کرد تا بشه عمق همدردی رو نشون داد؟ که بتونی اندکی درد رو تسکین بده؟
بارها یاد مادرتون افتادم که چه تابستان تلخی براش بود، سوگ برادر در ابتدای تابستان و سوگ کوچکترین فرزند در پایان این تابستان شوم.
موقع خوندن سطر به سطر این نوشته بغض گلو رو میفشاره و اشک امان نمیده.
برای منی که در این سالها سعی کردم در پسِ هر اتفاق ناخوش(یا خوش) ردی از حکمت الهی رو ببینم و با این نگاه، با وقایع تلخ کنار بیام، مواقعی هست(مثل حالا) که درمانده میشم و نمیتونم پاسخی براش پیدا کنم.
روح پاکش قرین رحمت و آرامش باشه.
+ببخشید اگه نوشتهم تلخ بود، مثل خودم در این روزها.

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۵:۰۹
با خوندن این پست روزهایی همچون همین روزهای تلخ شما، از جلوی چشمانم عبور کرد.
با این تفاوت که شما برادر از دست دادید و من خواهر... شما ۲۱ ساله و من ۲۶ ساله.
هرچه بگم از غم شما کم نمیشه. هیچ تسلیتی تسلی دهنده نیست. من میفهمم غم جوون چه میکنه با خانوادش. حتی تصور شرایطی که الآن دارید و یادآوری روزهای خودم هم برایم زجرآوره. با اینکه ۵ سال گذشته. و من بعد از اون اعتقاداتم رو به کل از دست داده ام اما برای شما و خانواده محترمتون آرامش طلب میکنم.
وقتی از دستش دادم فهمیدم خانواده ای که جوان از دست میده دیگه هیچوقت به روزهای قبلش برنمیگرده. این واقعیت تلخیست که هیچکس تا در شرایط مشابه نباشه درک نمیکنه. چون این داغ با هر داغ دیگری فرق داره.
اونا خوبن، من مطمئنم. هم حالشون خوبه، هم جاشون خوبه. اگر خوب نبود که انقدر عجله نداشتن واسه رفتن.
هرچقدر میتونی گریه کن و نذار بعدها پشیمون بشی از سوگواری نصفه نیمه. گرچه اون روزها تا اشک داشتم گریه کردم اما این غم هنوزم سنگینی میکنه و میگم کاش بیشتر، کاش بیشتر فریاد میکشیدم بلکه الان آرامتر بودم.
مهم نیست دیگران چه میگن. هیچکس جای شما نیست.
.....
🖤

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۴:۴۰
خدا رحمت کنه برادرتون رو... چقدر داغ جوون دیدن سخته :(((
خدا صبر بده به شما و خانواده... 😭😭😭

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۴:۳۵
تسلیت میگم، داغ بزرگیه. میدونم که هیچ حرفی نمیتونه دل داغ دیده شما رو تسلی بده، براتون صبر و آرامش میخوام 😔

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۴:۳۴
یا زهرا یا زهرا . دلم فشرده شد چشام تر . نمی دونم چی بگم . فدای دل پرغمت عزیز دلم ،

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۳:۳۸
داغ برادر خیلی سخته خیلیییییی
خدا بهتون صبر بده و روح ایشون را هم قرین رحمت کن


۰۴ مهر ۹۹ , ۱۳:۳۶
شارمین عزیز چقدر شوکه شدم و غمگین. میفهمم عشق خواهر به برادر چقدر عمیق و خاصه، از خدا برات طلب صبر میکنم... روح برادرت شاد

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۳:۱۱
خداااا.
خط به خط گریه کردم و یک بغض گلوم رو گرفت که ول نمی کنه.
چنین داغی با چی تسلی میشه؟ چه تسلیتی میشه گفت که دلت آروم بشه.
فقط از خدا میخوام که خودش به تو، به مادرت و به پدرت و برادر و خواهرت تسلی بده.
کاش همه اش خواب بود.

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۲:۵۴
خیلیییی ناراحت شدم.😔😔😔
خدا رحمتشون کنه و به همه بازماندگان کمک کنه از پس این روزهای سخت بربیاید.
۰۴ مهر ۹۹ , ۱۲:۳۵
وقتی خودم گریه م گرفته چی به تو بگم؟
برادر کوچیکتر فقط یعنی عشق
برادر کوچیکتر یعنی دیدن همه ی زیبایی های دنیا در چهره اش
عزیزم خدا دلت رو دل مامانت رو دل داداشت رو دل آبجیهات رو و دل همه ی دوست داشتنی هات را آرامش بده
و خدا صبر بده به همتون

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۱:۰۹
عزیزم عزیززززم عزیزم... شارمینم
با خط به خط پستت اشک ریختم. بمیرم برای دلت. بمیرم برای غمت.
هنوزم میگم شوکه ام مثل اون لحظه ای که تایید کردی برادرت رفته و نمیدونم چی بگم که ذره ای باعث تسلی ات بشه.

۰۴ مهر ۹۹ , ۱۰:۴۶
یا خدااااااا
همین جوری خوندم و گریه کردم
خدای من... چی بگم الان؟ نمیدونم بخدا
فقط خدا به دلت آرامش بده همین...
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )