کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

تعلیم و تعلم عبادت است!

۱. دختر ۸_۹ ساله با مادرش وارد مغازه تایپ و تکثیر شدند. مادر کارنامه بچه را روی میز گذاشت و توضیح داد که بابای بچه قول داده اگر همه نمراتش خیلی خوب شد، برایش دوچرخه بگیرد ولی حالا یکی از درسها را خوب گرفته و میخواهند با فتوشاپ درستش کنند! 😐 این کار را کردند. این که بچه دوچرخه را به دست بیاورد یا نه را نمیدانم؛ ولی مطمئنم مهارت تقلب کردن، دروغ گفتن و دور زدن دیگران را به خوبی به دست آورده است!


۲. هر چه بررسی میکردم چیزی دستم نمی آمد. می دانستم علت ناسازگاریهای اخیر این بچه، باید فلان چیز باشد؛ اما هر چه میگشتم نه ردی از فلان چیز پیدا میکردم و نه هیچ دلیل دیگری به چشمم می آمد. تست نقاشی، بازی با بچه و حدود یک ساعت صحبت با پدرو مادر مرا به هیچ کجا نرساند و مانده بودم چطور بگویم یک جلسه دیگر تشریف بیاورید تا مفصلتر صحبت کنیم!!! تا این که ناگهان فکری به خاطرم رسید. یک بازی از داخل قفسه برداشتم و از پدر و مادر خواستم هر کدام جداگانه با بچه بازی کنند؛ خودم هم نشستم به تماشا. کل بازی 5 دقیقه هم طول نکشید و من در همین 5 دقیقه، چیزی را که در 80 دقیقه قبل متوجه نشده بودم کشف کردم! کشف لذت بخشی بود.


۳. در حیاط پیش دبستانی، داشتم با مدیر حرف میزدم و منتظر بودم مامانها جمع شوند تا به کلاس بروم و سخنرانی کنم. یک دفعه یک دختر کوچولو به چشمم آشنا آمد. برگشتم تا مادرش را ببینم. با پدرش آمده بود و پدرش هم به شدت به چشمم آشنا آمد. چند لحظه توی چشم هم نگاه کردیم و رفت! معلوم بود او هم یا مرا میشناسد یا به چشمش آشنا هستم. به مدیر گفتم چقدر این کوچولو و پدرش آشنا به نظر میرسند. وقتی مشخصاتی را که از آنها میدانست گفت، فهمیدم باباهه پسر همسایه سابقمان و همبازی بچگیهایم بوده است و چه حس خوبی گرفتم. اصلا انگار "همبازی بچگی" چیز مقدسی است که با قدرت جادویی اش آدم را به دوران معصومیت و بی خیالی میبرد. 🐛


۴. بروید توی لیست مخاطبان واتساپتان و پروفایل دانش آموزها و مادرهای دانش آموزها را چک کنید تا روحتان شاد شود! 🤭 یعنی همه آن عکسهای قر و فری! تابستان جای خودش را داده است به عکسهای مظلوم و معصوم بچه ها و اسم و فامیلشان. یک کلیپ بود که سه تا دختر مدرسه ای تابستان با چه تیپ و آرایشی، شاد و خندان میروند مهمانی و با شروع سال تحصیلی، همان سه تا، با فرم و مقنعه تیره مدرسه و ابروهای پاچه بزی و بدون آرایش و لقمه در دست و خواب آلود میروند مدرسه. کلیپ را فرستادم برای خواهرزاده نوجوانم و نوشتم تغییر پروفایلهایتان مرا یاد این کلیپ انداخت! حسابی شاکی بود 🤭

خودت باش
۲۳ شهریور ۹۹ , ۲۲:۲۷

مامان این بچه یه را میگم! اگه مامان من بود به همه خواهر و برادرام می‌گفت همچین کاری کردیم اما به رو من نیارن! 

پاسخ :

😂
خودت باش
۲۱ شهریور ۹۹ , ۲۲:۳۹
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

۱. واقعا که... دلم خواست مامانمو بزنم!

۲. 😄

۳.من رفتم تو فکر هم بازی های اون دوران؟غیر پسرا *** **** * *** **** گزینه دیگه ای بوده؟

۴. اخییی

پاسخ :

۱. مامان خودتو؟! 😳
۲.😄
۳. من هیییییچ وقت با کمال بازی نمیکردم. از همون اول ازش خوشم نمی اومد. این آقاهه که میگم اون یکی گزینه ایه که گفتی.

۴. 🤭
محسن رحمانی
۲۱ شهریور ۹۹ , ۱۹:۲۵

جواب کامنتها.

پاسخ :

معمولا خصوصی جواب نمیدم.
محسن رحمانی
۲۱ شهریور ۹۹ , ۱۵:۱۱

سلام آهان ممنون حالا جوابارو نمیدید؟

پاسخ :

سلام.
جوابای چی؟
Reyhane R .
۲۰ شهریور ۹۹ , ۱۲:۳۶

مورد اول، من بودم بدون اینکه بچه متوجه بشه با باباهه صحبت میکردم که یکم از موضعش کوتاه بیاد و بگه حالا چون تو تلاشت رو کردی یه دونه اش هم خیلی خوب نباشه و خوب باشه اشکالی نداره و بازم به قولم عمل میکنم.

بعد با همون کارنامه ی واقعی بچه براش دوچرخه میگرفتیم.😊✋

پاسخ :

👏
واقعا درستشم همینه.
شاید اون پدر زیادی سختگیر بوده و مامانه یا باهاش به نتیجه نرسیده یا نیدونسته به نتیجه نمیرسه.


میدونی ریحان! این سختگیری باباهه اصلا خوب نیست. ولی اثر منفی دوجرخه نخریدن با این دلیل، خیلی کمتر از اثر منفی کار مامانه س.
ربولی حسن کور
۲۰ شهریور ۹۹ , ۱۰:۳۲

سلام

1. مادره نمیدونه چه جنایتی داره در حق بچه اش مرتکب میشه

2. امیدوارم منظورتون چیزی که توی ذهنم اومده نباشه

پاسخ :

سلام.

بله ... و فکر میکرد داره بهش خوبی میکنه

نمیدونم چی به ذهنتون اومده
محمد حسین
۱۹ شهریور ۹۹ , ۲۳:۰۲

هوممم؟

نفهمیدم چی گفتید ولی علوم انسانیِ تجربی همینه

 

میشه منم شرح موردش را بدونم. اصلا میشه تجاربتون را یه جایی نشر بدید. بعد هم شاید جمع آوری و چاپ شد "بررسی های موردی"  "دکتر امیریان"

پاسخ :

علوم انسانی تجربی با علوم تجربی فرق داره. به خاطر این که موضوع اولی انسانه با همه پیچیدگیها و رفتارهای غیرقابل پیش بینی و موضوع دومی چیزهایی که میشه به شکل قانون و فرمول درآورد.


دلم میخواست مفصل بنویسم. ولی اخلاق حرفه ایم اجازه نداد! :) حالا البته تجربه های من اون قدرم زیاد نیس.
براتون دایرکت میدم.
محمد حسین
۱۹ شهریور ۹۹ , ۲۲:۴۰

به ارزیابی پدیده ها و کشف ارتباط ها!

پاسخ :

علوم انسانی فراتر از این حرفاست برادر!
محمد حسین
۱۹ شهریور ۹۹ , ۲۰:۴۶

سلااام

1. هومممم

2.علوم تجربی لذتشون به همینه

3.متاسفانه من با همه مقدسات مشکل داشتم از ابتدا

4.توی دانشگاه هم همین طوره؟ فکر نکنم، فکر کنم حتی آتلیه برن

 

پاسخ :

سلااام
۲. به چیه؟😳
۳. من با این مقدسات پشت کپه شن توی کوچه قایم میشدیم و بازی میکردیم که مامانامون پیدامون نکنن ببرنمون خونه 😂
۴. منم مطمئنم که میرن. خیلیهاشون حتی به اسم این که عروسیشونه میرن ولی بعد میکاپ و شنیون و... به جای تور و لباس عروس و دسته گل، مقنعه و مانتو و کوله برمیدارن 😐
هوپ ...
۱۹ شهریور ۹۹ , ۱۶:۲۶

٢- میشه بگی مشکل و علتش چی بود؟ کنجکاو شدم.

٤- من رفتم اونایی که بچه مدرسه ای داشتن رو چک کردم هیچ کدوم عکس بچه نبود ولی همشون نالانن که گوشیمون دست بچه است همش.

پاسخ :

۲. عزیزم واتساپ بهت میگم.
۴. خب شاید فقط استان ما این طوریه 😐
❣️Ailin Senpai❣️
۱۹ شهریور ۹۹ , ۱۶:۲۰

به ما ام گفتن و منم یه صفحه سیاه که روش نوشته بودم "با رعایت حجاب و عفاف اسلامی" گذاشتم پروفایلم هیچکسم نتونست شکایت کنهXD

+خدایی مامانه اومد گفت؟؟:// من مامانم میگفت با اینکه همه درساتو خیلی خوب شدی نمیزارم اون چیزی که میخوای "یادم نمیاد چی بود!" رو بگیری:////

++منم یکی از دوستای مهد کودکمو که دو سالی ازم بزرگتر بود رو چند وقت پیش با دوستپسرش تو پارک دیدم ولی چون مامانم باهام بود جرات نکردم چیزی بگم بعیدم میدونم شناخته باشتمXD

پاسخ :

😂

+ ای بابا!😁 مامانت نقطه مقابل این مامانه بودن

++ من اومدم برا مامانم تعریف کردم مامانم گفت مطمئن باش اون تو رو شناخته که نگات میکرده و چرا سلام و احوالپرسی نکردی! 😐
جویا
۱۹ شهریور ۹۹ , ۱۵:۵۸

1-باورم نمیشه یک مادر بتونه برای دوچرخه این کار را می کند کاش ما مادرها می دونستیم تربیت از امکانات رفاهی خیلی مهم تره . ضن این که بجه ها به شدت تکرار کننده رفتار بزرگسالان هستن 

2- خوش به حالتون آرزومه که یک روزی در حوزه کودک کار کنم 

3-من واقعی که توی چنین وقعیتی قرار می گیرم انگار حتی احساسات اون موقع هم بهم رجوع می کن میشم یک دختربچه خجالتی!!!

4-خیلی باحالن این فسقل ها با تیپ ها مدرسه ای باحالشون هرچند تیپ مدرسه اینها چه کار داره به تیپ ما ( مانتو بلند و گشاد و بدون چاک و مدل و جوراب ضخیم حتی توی کفش اسپرت ناخن های کوتاه و ..... من هنوز عکس های قدیم را می بینم از خنده غش می کنم 

پاسخ :

۱. منم همون لحظه داشتم از زیر ماسک لبخند ملیح تحویل بچه میدادم که باشنیدن حرف مامانش لبخندم ملسید! ولی بچه شدیدا خوشحال بود!

۲. ان شالله یه روز به آرزوت برسی عزیزم.

۳. آخی 😊

۴. بله.. اینا پاستوریزه هاشون، دافهای زمان ما هستن 😁
مریم بانو
۱۹ شهریور ۹۹ , ۱۵:۴۵

سلام

 

شارمین یه دورانی میخواستم روان شناس بشم ، یکم که به ویژگی هام دقت کردم

 

دیدم نمیتونم مسئولیت به این مهمی رو قبول کنم .

 

حوصله وصبر زیاد و دانش بروز علاقه به بچه ها میخواد 

 

که تیپ شخصیتی من صبر براش تعریف نشده:)

 

اتفاقا منم دیشب داشتم با برادرم پروفایل هم کلاسی هاشو میدیدیم

 

همه بالباس فرم ونگاه هاون مثل گربه شرک شده بود:)

 

 

پاسخ :

سلام عزیزم.
میدونی اگه عاشق بچه ها باشی صبرشم میاد. من شده تو بدترین حال روحی رفتم کلینیک  از ته دل آرزو داشتم مراجعم کنسل کنه. ولی اومده و من حالم با اون بچه ها خوب شده.




طفلیا 🤭
محسن رحمانی
۱۹ شهریور ۹۹ , ۱۴:۲۸

خخخخخخخ فقط گزینه 4 کلی خندیدم :))))

پاسخ :

:)))
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan