کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

یازدهمین پنج شنبه نبودنت

زودتر از همیشه آمدم؛ آن قدر زود که حتی پسرهایت هم نبودند. نشستم کنار خاکت، عکس روی سنگ را نگاه کردم وبا داغی که انگار بی دلیل تازه شده بود، اشک ریختم؛ چقدر دلتنگت بودم... هستم... چقدر دلم میخواهد باشی و با هم گپ بزنیم. از آن گپ زدنهایی که هم پر از شوخی و خنده است و هم پر از حرفهای جدی. دلم برای آن وقتهایی که سر به سرم میگذاشتی تنگ شده است و برای ساعاتی که بر سر اختلاف نظرهایمان بحث میکردیم. دلم برای حرف زدنت، خندیدنت، شیطنتهایت، اخم کردنت،  و بودنت تنگ شده است... میدانی در روزهای نبودنت چند بار به پسرت گفته ام فلانی مرا اینجوری صدا نزن، داری دقیقا مثل بابایت صدایم میزنی؟ میدانی گاهی به جای تو با او حرف میزنم که بیش از هر کسی شبیه توست، که آخرین لحظه های زنده بودنت و اولین لحظه های رفتنت را در آغوشش بودی؟ میدانی امروز کنار مزارت، وقتی داشتم به این فکر میکردم که تا ابد از ۵ تیر ۹۹ بیزارم، بلافاصله به یاد پسرت افتادم که هر پنج شنبه، نفرتش از اذان صبح پنج شنبه ها را هوار میزند و بیشتر سوختم؟ میدانی از بعد از مراسم هفتم دیگر تحمل رفتن به خانه ات را نداشته ام؟ (همان خانه ای که تا پیش از رفتنت، پر از انرژی مثبت بود)... من هنوز هم نمیتوانم باور کنم که تو دیگر در آن خانه نیستی و نمیخواهم با رفتن به آنجا، این آخرین امیدم را هم از دست بدهم...




+ با دلت حسرت همصحبتی ام هست ولی...😭😭😭

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan