ساختار وجودی من این طوری است که یک وقتهایی میروم ته ته ته چاه/ غار سکوت و تنهایی و اصلا حرفم نمی آید و اگر کسی بخواهد مرا از آن ته بیرون بکشد، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، جرواجرش میکنم!
در عوض، یک وقتهایی هم فقط باید یکریز حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم؛ حتی اگر حرفهایم تکراری، غیرمهم و روزمره باشد و هیچ ربطی به دغدغه هایم نداشته باشد.
و باید بگویم، هر دوی این حالات، غالباً به وقت غم اتفاق می افتند و هر کدام نوعی کنار آمدن با هیجانات منفی و یا تخلیه آنها هستند.
اما اخیرا فهمیده ام که یک حالت سومی هم در من فعال شده که این روزها گریبانگیرم است و نه میگذارد با غم کنار بیایم نه انرژیهای منفی را تخلیه کنم!
حالت اخیر این است که به شدت حرفم می آید اما نمیتوانم و نمیخواهم از ته چاه / غار تنهایی ام بیرون بیایم. آن وقت، پژواک حرفهایی که از همان ته به زبان می آورم، فقط به گوش خودم میرسد.
و چقدر پژواک تنهایی و غم، تلخ و سهمگین است...
- شنبه ۲۵ مرداد ۹۹ , ۱۵:۲۳