کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

الکی پلکی

۱. دو نفر هستند که من همیشه وقتی میخواهم فامیلشان را صدا بزنم، اسم کوچکشان با پسوند "ی" به زبانم می آید! اولی یکی از هم دانشکده ای های سابقم است که هنوز هم مطمئن نیستم مسعود یعقوبی است یا یعقوب مسعودی! و ناچار صرفا "آقای دکتر" صدایش میکنم! دومی مدیر یک خدمات کامپیوتری خیلی معروف است به اسم سعید مصطفوی و من هر بار به آنجا میروم، باید قبل از صحبت کردن، یک لحظه توقف کنم و توی ذهنم چک کنم که او آقای مصطفوی است نه آقای سعیدی!


۲. قرار شد یکی از دانشجوهایم کل جزوه این ترممان را (که حین تدریس حضوری و مجازی من یادداشت برداری کرده است) تایپ کند و به من بدهد تا دستی به سر و رویش بکشم و به عنوان منبع امتحان در گروه بگذارم. وقتی جزوه تایپ شده به دستم رسید، برای اولین بار، معنی این که میگویند طرف، عطسه استاد را هم یادداشت میکند را به معنی واقعی کلمه فهمیدم. یعنی از کوچکترین و بی اهمیت ترین کلمه من هم نگذشته و همه را مو به مو یادداشت کرده بود؛ اصلا من عذاب وجدان گرفتم که جرا این قدر حرف زده ام و این بنده خدا را به زحمت انداخته ام!


۳. من به چند دسته کامنتها پاسخ نمیدهم:

_ کامنت خصوصی (از وبلاگی غیر از بیان) که یا هیچ راه ارتباطی نمیگذارد یا من نمیشناسمش و برایم ایمیل میگذارد.

_ کامنت خصوصی یا عمومی که تبلیغاتی یا دعوت به دنبال کردن است.

_ کامنت خصوصی یا عمومی که در آن توهین یا حرفهایی باشد که به معنی واقعی کلمه "صد من یک قاز" هستند.

_ کامنتی که از طرف کسی است که در مورد موضوعی با هم گفتگوی کامنتی کرده ایم و به نظرم میرسد ان قدر به حرف خودش فکر میکند که اصلا متوجه منظور من نمیشود یا بحث کردنش حالت تهاجمی و غیردوستانه دارد.

_کامنت خصوصی که فقط به این بهانه خصوصی است که ادعا میکند نمیخواهد جو را متشنج کند یا بحث ادامه پیدا کند (در واقع میخواهد حرف آخر را خودش زده باشد).

_ کامنت خصوصی یا عمومی افرادی که همه دخترها را ۱۸ ساله می بینند!


۴. دلم میخواهد "روایت فتح" بنویسم؛ ولی روایت فتحم نمی آید!


۵. امسال دوباره یک جور فجیعی به استقبال روز تولدم رفته ام! یعنی یک روز خردادی، تصادفا متوجه شدم که تعداد روزهایی که به تولدم مانده است،برابر است با سنی که روز تولدم کامل میشود (مثلا فرض کنید ۱۸ روز دیگر ۱۸ سالم تمام میشود 😉). رفتم همین را در گروه ابجیانه مان نوشتم و گفتم همین الان بلند شوید فلان تعداد دایره روی دیوارتان بکشید و هر روز یکی اش را خط بزنید تا روز تولدم برسد! بعد هم خودم همان تعداد دایره های رنگی رنگی در گروه فرستادم و از آن روز به بعد، هر چند وقت یک بار، به تعداد روزهای باقیمانده تا تولدم، دایره میفرستم! 😐 خواهرهایم؟! دریغ از یک این قدر 👌 توجه!🤦‍♀️ من هم میگویم خودم میدانم میخواهید سورپرایزم کنید که سکوت کرده اید! 😐😐😐


۶. شاید حدود ده سال پیش بود که یک جور فجیع تر به استقبال تولدم رفتم! یک هفته قبل تولدم، با فامیل بابا و فامیل زن عمو دور هم جمع بودیم و من هی جار زدم که هفته آینده تولدم است و تبریک یادتان نرود 😐😐😐 خلاصه همه فهمیدند تبریک تولد (و نه کادو و جسن تولد و کیک و این لوس بازیها) برای من از آن چیزهایی است که روی مرده ام بگذارند زنده میشوم! حتی خیلیها همان جا ازم شماره گرفتند تا تبریک بگویند! 😐😐😐 آن سال سیل تبریک بود که روز تولدم به سمت من سرازیر میشد. اما اگر فکر میکنید این تبریکها ذره ای مرا خوشحال میکرد، سخت در اشتباهید! آخر تبریک زورکی که خوشحالی ندارد! هر تبریک برایم از صد تا فحش بدتر بود و از آن بدتر این که دختر عمه جان هر نیم ساعت یک بار برایم پیام تبریک جدیدی میفرستاد! حالا تازه قسمت روضه گونه اش باقی مانده! باورتان میشود سال بعدش من حتی یک پیام تبریک هم نداشتم؟! حتی از نزدیکترین کسانم! علتش هم این بود که سال بعدش اصلا مراسم استقبال و جار زدن نداشتم تا به خودم ثابت کنم آن همه پیام تبریک سال قبل، زورکی و از شدت جار زدن من نبوده! خلاصه که آن سال، جای تبریکهای سال قبل، دوباره درد میکرد!


۷. من و همکارهای قدیمی ام (در اولین کاری که استخدامش شدم) یک گروه واتساپی داریم به اسم "افراد مستقل". حالا چرا این اسم؟ چون یک زمانی داداشهای همه اعضای گروه، با فاصله کم از یکدیگر، زن گرفتند و یکی از همکارها، اسم گروه را به "خواهرشوهرها" تغییر داد! مدتی اسممان این بود و بعد من یک دفعه رگ خواهرشوهری ام زد بیرون و گفتم مگر هویت ما وابسته به وجود زن داداشهایمان است؛ ما به طور مستقل وجود داریم! و این نقطه عطفی در گروهمان شد و از آن پس اسم گروه "افراد مستقل" است که البته یک خواهرشوهرانگی ظریف هم در آن پنهان است که فقط اهل دل میفهمند!


۸. آخیییییبشششششش... چقدر نوشتنم می آمد...حتی الکی پلکی نوشتن!😁

رضا
۰۹ تیر ۹۹ , ۱۴:۳۸


سلام

بابت فوت دایی‌تون متاسفم و تسلیت می‌گم.

انشاءالله در پناه لطف الهی روح‌شون قرین رحمت و آمرزش باشه.

خداوند به شما، مادر گرامی‌تون و سایر وابستگان اون مرحوم، صبر و توان تحمل این مصیبت رو عطا کنه.

پاسخ :

سلام.
تشکر.
خدا به شما و عزیزانتون طول عمر بده
بانوچـه ⠀
۰۷ تیر ۹۹ , ۱۱:۰۵

1- یه بار یکی از همکارامو هی صدا می‌زدم آقای عباسی، آقای عباسی. فکر می‌کردم اسم و فامیلش حیدر عباسی هست. بعد فهمیدم که در واقع عباس حیدری بوده.

تولدت پیشاپیش مبارک

ماهور بانو
۰۷ تیر ۹۹ , ۰۲:۰۲

تولدتون پیشاپیش مبارک..

ما نمیدانستیم روزش را که خوای ناکرده فراموش کنیم بانو جان😉

 

الی
۰۶ تیر ۹۹ , ۲۲:۱۷

سلاااااام بر شارمینِ عزیز...انصافا پست الکی پلکیت کلی قشنگ بود و چسبید😘 

اعتراف میکنم که چون ادرسِ بیان در بلاگفا ثبت نمیشه و من  باید اخر ادرس وبت دات ir تایپ کنم دیر به دیر سر میزنم بهت😁همچین خواننده ی تنبلیم من😂ولی ارادت داریم شارمین عزیز❤❤

محسن رحمانی
۰۶ تیر ۹۹ , ۲۱:۱۰

سلام 

 

اگر قرار بود زندگی را در یک کلمه تعریف کنم، تعریف من این بود:زندگی آفرینش است./ کلود برنارد

مشتاقٌ الیه
۰۶ تیر ۹۹ , ۰۹:۵۵

سلام استاد. خوبید؟

من واقعا روایت فتح هاتون رو خیلی دوست داشتم. نمیدونم چرا دیگه نمینویسید از اونا :)

فتل فتلیان
۰۶ تیر ۹۹ , ۰۰:۲۰

پیش پیش مبارکه 😍

اوه اوه اون گروه چقده می تونه خفن و سری باشه 😂😂

حیات ..
۰۵ تیر ۹۹ , ۲۰:۵۰

ما هم‌ با بچه های کلاسمون همین‌ کارو کردیم ،تقسیم بندی کردیم قرار شد هر کس حدود ده دقیقه از فیلمارو ببینه تا جزوه کامل شه، واو هم جا ننداختیم😂

استاد خودش تعجب کرده بود،ولی ویسای ما خیلی نا واضح بود، همه ی فعلارو میخورد استادمون:/یه جاهایی خودشم نمیدونست چی گفته:دی

تولدتون پیشاپیش مبارک^_^

صخره نورد
۰۵ تیر ۹۹ , ۱۸:۱۲

یادمه یه زمانی تو گروه دوستام با زور برام تولد میگرفتن، هر چی میگفتم من تولد نمیخوام میگفتن زوریه! چند سالیه ممکنه حتی یادشون نباشه تبریک بگن. خلاصه که نباید به تبریک ها دل بست 😂

اسم و فامیل کسی یادم نیاد کلا صداش نمیزنم، به همین راحتی 😁 یادمه از اولم اسم آدمها برام مهم نبود، ممکن بود تو راه مدرسه یا دانشگاه هر روز یکی رو مثلا تو اتوبوس و‌تاکسی ببینم و خیلیم گرم و صمیمی باهاش حرف بزنم (البته جز اتفاقات نادره) اما تا آخر اسمش رو ندونم. آخرین نمونه اش، منشی دکترمه، ۶ ساله ماهی یکی دو بار میبینمش، خیلیییم گرم و صمیمی باهاش حرف میزنم، تازه یک‌ماهه فامیلیشو فهمیدم، تازه اونم اتفاقی یکی از مریض ها صداش کرد😁

❣️White girl❣️
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۹:۰۱

سر هفتمیه، ما ام هی داریم اسم گروهمونو عوض میکنیم با همکلاسیامون:/

یعنی تحت تاثیر هر چیزی باشیم اسم گروهو میزاریم اون._. یادمه من داشتم هندسه میخوندم و اسم گروهو کردم زاویه های محاطی:/

+

سر اولی منم همین مشکلو دارم:/ ی مشکل دیگه ام هست که فامیل طرف یادم نمیمونهXD

مثلا از کل بچه های دبستانمون به جز سال آخر پنجم و شیشم فامیلی هیچکدوم یادم نیستXD برا همینم هیچ نشونه ای ازشون ندارم چون فقط با اسم کوچیک که نمیشه چیزی پیدا کرد از طرفXD

بی نام
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۸:۰۹

منم یه سال نمیدونم چرا خیلی توقع داشتم از همه تبریک دریافت کنم اما دریغ از یه تبریک خشک و خالی حتی از خونواده ی خودم... یادم میاد اون سال کلی گریه کردم و کل روز تولدمو یا خوابیدم یا خودمو زدم به خواب... بعد از اونم یه هفته با هیشکی حرف نمیزدم و بعدشم که حرف زدم فقط میگفتم شماها لیاقت نداشتین یه تبریک ساده هم بگین!! باز یاد اون روز افتادم فشار خونم رفت بالا :))

 

من دوست داشتم قبل از اینکه خواهرشوهر بشم خودم عروس میشدم... ولی متاسفانه هیچوقت همه چیز طبق میل ما پیش نمیره و سالهاس خواهرشوهره کسی هستم که از خودم کوچیکتره و این یکم اذیت کننده س!! :/

نیــ روانا
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۶:۵۱

وای وای دقیقا مثل منی

کلا مدلمون خارجکیه 😂😂

اینجاست که دختر بودن دانشجو امتیاز محسوب میشه

 

 

من ی بار تو کلاس گفتم بچه ها خوششون هم اومد و گیر دادن اسم‌ها رو بگم

منم آخر کلاس اسم کوچیک همه رو گفتم

البته میانگین سنی کلاسشونم نسبتا پایین بود

ولی فکر کن همین آقای نماینده ریش سفید بود

یا مثلا ی آقای اشرف نمیدونم چی چی داشتیم که قشنگ بابابزرگ بود و من فقط از اسمش همین اشرف یادمه

 

من که همش به خودم دلداری میدم که ی خورده سنم بالاتر بره حداقل برای جوون ترها ی آقا اول و آخرش میچسبونم و همون اسم کوچیک صداشون میکنم 

soolin :)
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۲:۵۰

عههههه شارمین جان شماهم تیر ماهی هستی پس😍😍😍من میگم چقدر شبیه منی پس بخاطر همین تیرماهی بودنمونه که باهم شباهت داریم💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻💃🏻

بیااا بغلممم🤗🤗🤗🤗

اقا من یه مشاور تحصیلی داشتم که هییچوقت خدااا تلفظ فامیلیشو نتونستم یاد بگیرم بخاطر همین الانا که خیلی گذشته از اون روزا،یه وقتاییکه خبرشونو میگیرم ممله ام رو با سلام عزیزم شروع میکنم😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤷‍♀️البته خانم هستن ایشون.

من تولدم ۳۱امه💃🏻😊

 

حامد سپهر
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۲:۰۵

تکلیف مارو مشخص کن تبریک بگیم یا نگیم:))

محمد حسین
۰۵ تیر ۹۹ , ۰۰:۳۷

سلااام

الآن 15 تا دایره دیگه مونده؟

 

پاسخ :

سلام.

افرین 👏 شما رو اد کنم تو گروه آبجیانه بلکه خواهرام از خودشوت خجالت بکشن 😂
نیــ روانا
۰۴ تیر ۹۹ , ۲۳:۵۸

سلام

خیلی پست باحالی بود

تولدت خیلی پیشاپیش مبارک

 

ابن قضیه اسم را من هم دارم

یعنی کلا اسامی کوچک بیشتر یادم میماند تا فامیلی

و‌ کلی با این قضیه چالش دارم

حالا ابن ترم نماینده یکی از کلاسها اسمش بود حسن مهدی زاده

من تا یک ماه مانده به پایان کلاسها آقای حسن زاده صدایش میکردم

و چون کلاسها مجازی بود هزار بار باهاش تلفنی حرف زده بودم و پیام رد و بدل کرده بودم

وبدبختانه عادت دارم باید هی وسط حرفام اسم طرف رو بگم

از روزی که متوجه اشتباهم شدم دیگه اون ادم سابق نشدم 🙄

پاسخ :

سلام رفیق جانم.
باحالی از خودته.

ممنون.😍


😂😂😂 آخه حسن زاده هم بیشتر به فامیل میاد 😉

دقیقا مث منی. منم وسط حرفام هی باید اسم طرف رو بگم. بعد تازه گاهی پیش اومده فامیل طرف به کل از ذهنم محو شده و فقط اسم کوچیکش مونده! اسم کوچیکا! نه به صورت فامیل🤦‍♀️ یعنی واقعا جهاد اکبر میکنم به اسم کوچیک صدا نمیزنم 😂
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan