- پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۹ , ۲۳:۴۵
- ادامه مطلب
یکی از خنده دارترین خاطرات کودکی من، که هنوز بابتش کلی میخندیم، رفتارهایی است که من و شیرین (آبجی کوچیکه) و هدی (دخترخاله بزرگه) با شوهر خاله دومی داشتیم.
مامان ما و مامان هدی، تقریبا همسن و سال بودند و با فاصله کم ازدواج کرده بچه دار شده بودند. به خاطر همین، ما و بچه های خاله، همگی در یک رده سنی بودیم و از وقتی چشم به جهان گشوده بودیم، یک شوهرخاله داشتیم که همسن بابایمان بود و زیاد هم لی لی به لالایمان نمیگذاشت.
اما وقتی خاله دومی عقد کرد، قضیه فرق میکرد! ما برای اولین بار در عمر ۴ تا ۶ ساله مان، ورود یک "شوهر خاله" به فامیل را با چشم غیرمسلح میدیدیم؛ آن هم چه شوهر خاله ای! جوان و خوشپوش و خوش تیپ بود و رنگ و لعاب تازه دامادی داشت! ما هم تازه دادماد ندیده! همین که پایش را به اتاق میگذاشت، ما سه تا بدو بدو که چادرهای گل گلی رنگارنگمان را سر کنیم و هر چه میتوانیم حجابمان را رعایت کنیم و دقیقا برویم بنشینیم توی ذوق عروس و داماد و زل بزنیم به آنها.
شازده داماد چه کار میکرد؟! وقتی چشمش به سه تا نیم وجبی چادر به سر روگرفته ی زل زده به خودش می افتاد که در یک صف نشسته اند و خیال رفتن ندارند، میگفت: "یه ذره موهات پیداس! من دارم می بینم" حالا از او اصرار و از ما انکار! تا این گه بالاخره ما کوتاه می آمدیم و سه نفری به طرف آینه بزرگ روی در گنجه میرفتیم تا حجابمان را اصلاح کنیم و لابد در همین فاصله، عروس و داماد طفلی فرصت پیدا میکردند دو کلام با هم حرف بزنند!
اما افسوس که ما سه تا، بلافاصله برمیگشتیم و دوباره عین سه تا بچه جغد به آنها خیره میشدیم و دیگر هم دست داماد را خوانده بودیم و گولش را نمیخور... حالا نه این که گولش را نخوریم؛ خب... او نقشه را عوض میکرد و وقتی میدید دیگر باور نمیکنیم که موهایمان بیرون است، میگفت: "ولی ابروهات بیرونه دارم ابروهات رو میبینم!" بعد ما دوباره به سمت آینه هجوم میآوردیم تا ابروهایمان را بپوشانیم و آن وقت نوبت مژه هایمان میشد!
راستش یادم نمی آید شوهرخاله این "بازی کثیف" 😉 را تا کجا ادامه میداد و آیا کسی بود که او را از دست شنگول و منگول و حبه انگوری که ما بودیم نجات دهد یا نه! اما میدانم که بعدها، شوهرخاله برای ما تبدیل به نماد رعایت حجاب اسلامی شد!😁
یعنی چه؟ یعنی این که بعد از عروسی خاله و رفتن او از خانه پدربزرگ، ما سه تا _که دیگر دبستانی بودیم ولی هنوز به سن تکلیف نرسیده بودیم_ هر لحظه دغدغه داشتیم که مبادا "محسن شاکری" از راه برسد و ما چیزی سرمان نباشد!😳
محسن شاکری اسم شوهرخاله بود (البته چیزی شبیه به این بود) و از آنجایی که همنام دایی جان بود، از بزرگترها یاد گرفته بودیم که اسم و فامیلش را با هم بگوییم تا با دایی جان اشتباه گرفته نشود.
خلاصه این که ما دچار وسواس خنده داری به اسم وسواس "محسن شاکری" شده بودیم که در تلفظش هم روی حرف ح خیلی تاکید میشد! وسواسمان به این صورت بود که همیشه حالت آماده باش داشتیم که اگر محّسن شاکری از راه رسید بدویم چادر سر کنیم. جمله معروفمان این بود که هر وقت صدای زنگ بلند میشد سریع به طرف اتاق میدویدیم و میگفتیم: "یه وخ محّسن شاکری باشه"😳😳😳😁
خلاصه که از همان موقع سوژه خنده بقیه بودیم و البته باید بگویم هر چقدر هم برایمان توضیح میدادند که محسن شاکری این طور ناگهانی به خانه پدربزرگ نمیآید، ما هدایت شدنی نبودیم!
یک کار خنده دارتری هم به پیشنهاد من میکردیم که تا همین چند وقت پیش هیچ کس یادش نبود و خودم یادآوری کردم تا بیشتر بساط خنده شویم!🤦♀️
ما یک بازی داشتیم که در آن سه نفری دست در گردن هم می انداختیم و در حالی که زانوهایمان را تا حد امکان بالا میبردیم و کف پاهایمان را محکم به زمین میکوفتیم، با ریتمی شاد میخواندیم: " اکام مَکام... جیرجیرکام... سواری ماشین... جیک" (در فرهنگ لغت اصفهانیان نگردید، این شعر هیچ معنایی ندارد). "جیک" را تند میگفتیم و همزمان با آن بدنمان را کمی به سمت بالا میدادیم و بعد در یک حرکت ناگهانی، زانو خم میکردیم و روی زمین، سر پا، مینشستیم. و جالب این که خیلی هم بهمان خوش میگذشت 😂
تا این که یک روز اینجانب به این نتیجه مهم رسیدم که: " یه وخ اون موقع که سر پا میشینیم محّسن شاکری بیاد و ما نتونیم تند بدویم چادرامونا سرمون کنیم. بیاید فقط یه ذره به سمتی پاین خم شیم آ کامل نشینیم! " و پیشنهاد من، در مجلس سه نفره مان تصویب شد!
دیگر بغض گلویم را گرفته و در برابر این حجم از حکمت و بصیرت که از کودکی در من جمع شده بود، سنکوپ کرده نمیتوانم ادامه دهم! 😨🤭
بعدانوشت:
تازه الان یک چیزی را یادم افتاد! آخرین خاله ام همین ۴_۵ سال پیش عقد کرد؛ یعنی زمانی که دخترخاله و دخترداییهای دهه هشتادی من، پیش دبستانی یا اوایل دبستان بودند. آن رزوها، وقتی شوهرخاله ی تازه دامادم به دیدن خاله جان می آمد این گودزیلاهای کوچولو به جای آن که بدوند چادر سر کنند و مو و ابرو و مژه هایشان را بپوشانند!، به سرعت میرفتند رژ میزدند و میرفتند با داماد خوش و بش میکردند! 😳🤪💋🤭
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۴ تیر ۹۹ , ۲۰:۱۸
۰۴ تیر ۹۹ , ۲۰:۱۸
من خیلی کوچیک بودم میرفتم مزاحم جیک تو جیک شدنهای دخترداییم با نامزدش! چیزی هم نمیگفتم فقط زل میزدم بهشون:-))))) اصلا یادم میفته آب میشم از خجالت-_-
خودت باش
۰۴ تیر ۹۹ , ۱۸:۲۴
۰۴ تیر ۹۹ , ۱۸:۲۴
من همیشه فکر می کردم فامیلشون داوودی بود! مامانم از اشتباه درم آورد.
خدا رو شکر وگرنه چی می شد...
خودت باش
۰۱ تیر ۹۹ , ۱۹:۰۱
۰۱ تیر ۹۹ , ۱۹:۰۱
کلی فکر کردم یادم بیاد محسن شاکری کی بود!
این دهه هشتادیا هم مث شماها بودن یا میذاشتن اون دوتا نفس بکشن؟
.. بقچه ..
۳۰ خرداد ۹۹ , ۱۵:۵۳
۳۰ خرداد ۹۹ , ۱۵:۵۳
چقد دوست داشتم این پستو.☺️
نمیدونم چرا هر کاری میکنم تشدید به جای «ح» میاد رو «سین»😅😂
دخترمعمولی
۳۰ خرداد ۹۹ , ۱۱:۱۷
۳۰ خرداد ۹۹ , ۱۱:۱۷
الان دارم با خودم فکر می کنم یعنی واقعا تماااام دوران عقد بندگان خدا رو به همین شیوه کوفتشون کردین؟!!! بیچاره ها :D
یاقوت
۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۲۲
نمیری شارمین ترکیدم .. محسن شاکری بینوا ;)) ولی خلاقیت داشته حسابی ..
عصاره ی حکمت و بصیرت بودیا :d...
۳۰ خرداد ۹۹ , ۰۱:۲۲
نمیری شارمین ترکیدم .. محسن شاکری بینوا ;)) ولی خلاقیت داشته حسابی ..
عصاره ی حکمت و بصیرت بودیا :d...
محمد حسین
۲۹ خرداد ۹۹ , ۲۳:۵۸
۲۹ خرداد ۹۹ , ۲۳:۵۸
سلام
پناه بر خدا
چه کارها میشده در کودکی بکنیم و خبر نداشتیم خب البته ما یی در کار نبود
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )